واکاوی و تحلیل چگونهگی به وجود آمدن حکومتها، زوال و سقوط آنها از سوژه های داغ اندیشمندان و تحلیلگران علوم اجتماعی به شمار میرود، اندیشمندان حوزه علوم اجتماعی تئوری های خود را درین باب ارایه داشته اند، در کنار فردوسی که عنوان بحث ما درین جاست، متفکر علوم اجتماعی ابن خلدون دانشمند اسلامی قرن هشتم هجری ارایه تئوری خود را در زمینه زیر عنوان « علم جدید عمران» ارایه کرد، که با ارایه این تئوری میتوان عوامل ظهور و اضمحلال حکومت های گذشته را تبیین کرد.
هرچند نظریه ابن خلدون شاخص های « عوامل» تعیین شده با نگاه واقعگرایانه تدوین شده، فرا زمانی بوده است و امروز هم کاربرد دارد و نیز آنرا هم میتوان در باب عوامل ظهور و سقوط حکومت های معاصر تبیین کرد. در پهلوی دانشمند ابن خلدون، ماکیاولی که نیز در کتاب خود « شهریار » تئوری سقوط حکومت ها را با بخت مطرح کرده است و اندیشه ماکیاولی اگر غلبه با بخت باشد نظام دچار بیثباتی می شود، ولی ویرتو موجب حفظ قدرت سیاسی میگردد. این نظریه پردازان علوم اجتماعی که به آن به طور کوتاه اشاره کردیم، در پهلوی اینها فردوسی شاعر کاخ بلند زبان فارسی هم به این بحث نیز پرداخته است.
فردوسی یکی از متفکرانی است که تاریخ سرزمین خراسان را از آغاز تا سقوط حکمرانی ساسانیان مطالعه کرده و خود نیز در قرن چهارم و پنجم هجری در طول عمر هفتاد و اندی سالهاش شاهد ظهور و سقوط دولتهایی بوده است، وی معتقد است که سه عامل موجب نابودی دولت ها می شود، اوج گیری ظلم، حذف نخبهگان و ثروت اندوزی در حکومتها از زمینه های اضمحلال حاکمیت هاست که درین باره، سه عوامل ظهور و سقوط حکومت ها را در قالب نظم بیان داشته است. سراینده شاهنامه این سه عامل را چنین میگوید؛
سرِ تخت شاهان بپیچد سه کار
نخسین ز بیدادگر شهریار
دگر آنکه بی سود را برکشد
ز مرد هنرمند سر درکشد
سوم آنکه با گنج خویشی کند
بکوشد به دینار بیشی کند
بدین ترتیب سه عامل، ستمگری، سفلهپروری و فزونخواهی دلایل اصلی سقوط حکومتها در نزد فردوسی است.
الف) ستمگری
در اصل اول با اوج گیری ستم و ظلم در هر دوران، حاکمیت بقا ندارد. فردوسی ابراز میدارد، زمانی که پرده ظلم بر جامعه هموار شد، و وضع حاکمیت استبدادی در دستگاه حاکم رواج یافت. زمینه های کنش و واکنش ها در برابری حاکمان پیدا می شود، و در واقع حاکمان با پیشه کردن ستم بالای جامعه قبر خود را بدست خود حفر می کنند و بدین معنی ست که ستم به هر مفهوم در حاکمیت جا پیدا کند، قابل تحمل نیست و زمینهی زوال را فراهم میکند.
در جایی دیگری فردوسی در مذمت ستم اشاره دارد، که اندیشه بد، سرانجام گریبان خود شخص را میگیرد. یعنی چاهکن خودش در چاهست.
هر آن کس که اندیشه بد کند
به فرجام بد با تن خود کند
فردوسی باورمند است که فضای ستم در حاکمیت بر مردم توسط صاحبان زور سرکوب، شکنجه، زندانی، تحقیر و حتی کشته می شوند، که این خود اضحملال حاکمیتها و دولت ها را فراهم میکند چون در چنین شرایط همان مفهوم « حکومت و ملت » افاده نمی شود.
وابستهگی های حکومت و ملت را از پایه های ساختار نظام های مقاوم و مداوم تعریف میکنند. در جای دیگری فردوسی میگوید:
ستونِ خرد بردباری بُوَد
چو تیزی کنی تن به خواری بود
همانا اساس و پایهی هوشیاری ، دانایی و شکیبایی و صبر را عنوان میکند و به نحوی هم حاکمان و آنان که مدیریت یک ساختار را اداره می کنند، برایش توصیه میشود که در برابری سختی ها و بحران ها با مردم مدارا کنید و اگر نه، تند خویی و ظلم و به یک تعبیر دیگر بی صبری، شما را به سمت خواری و ذلت سوق می دهد.
چنانکه اشارهی ابو سعید ابوالخیر همچنین به برخورد مدارانه ست.
شاهی طلبی برو گدای همه باش
بیگانه ز خویش، و آشنای همه باش
خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند
دست همه گیر و خاک پای همه باش
ب) حذف نخبهگان
در گزینهی دوم که فردوسی در بحث تیوری عامل سقوط حکومت ها حذف نخبهگان و به کارگیری بیمایهگان و بخردان در مسند و امور دستگاه حاکمیت در مدیریت جامعه می داند.
دگر آنکه بی سود را برکشد
ز مرد هنرمند سر درکشد
فردوسی در بیت بالا که ذکر رفته، به صورت آشکار بحث شایسته سالاری را سر می دهد و اذهان می کند زمانی که سر نوشت یک ملت به دست بیمایهگان و بخردان افتد بی چون و چرا انتظار مرگ حاکمیت را بکشید و این اشاره فردوسی تطابق کامل با مفهوم که در اصل حکومت داری وجود دارد.
درست مفهوم این بیت کاخ بلند پارسی الهام بخش موضوع با حدیث نبی کریم «ص» نیز داشته است. درین حدیث اصل شایسته سالاری را آنقدر جدی تلقی فرموده اند که عدم مراعات آن را از نشانههای قیام قیامت و موجب نابودی جامعه بشریت شمرده اند: “اذا ضیعت المانة انتظر الساعة، قیل یا رسول اللَّه و ما اضاعتها؟ قال: اذا اسدی االمر الی غیر اهله فانتظرالساعة.”هنگامی که امانت ضایع گردد، منتظر پایان جهان باش! عرض کردند: یا رسول اللَّه؛ منظور از ضایع کردن امانت چیست؟ فرمود: هنگامیکه کارها به دست غیراهلش سپرده شود، منتظر پایان جهان باش).
شایسته سالاری انتخاب رهبران و مدیران در ذهن این اندیشمند بزرگ در هر دفتری که باز میکند بسیار با ظرافت و دقت آن را باز میکند، به نحوی که از نظر او محال است که رهبری برای (پادشاهی یا امیری) بدون گذراندن مراحل مربوط به این مقام و جایگاه، دست یابد.
مر او را یکی پاک دستور بود
که رایش ز کردار بد دور باد
چنان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آئین اوست
همه راه نیکی نمودی به شاه
راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده گشت از بدی
که تأیید ازو فرّه ایزدی
برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیزرو بارگی بر نشست
از نظر فردوسی فاجعه آنست که بر اشخاص خردمند، ابلهان حاکمیت کنند:
بپرسید شاه از دل مستمند
نشسته به گرم اندرون با گزند
بدو گفت: بادانشی پارسا
که گردد بدو ابلهی پادشاه
زمانیکه انسان های بیخرد در مسند تصمیم گیری تکیه زنند تحمل همچو افراد در چنین جایگاه فاجعه بارست و برای خردمندان تحمل آنها یک مرگ تدریجی تلقی می شود. چنانکه از فرازی سخنان سید جمال افغان است که می گوید.( دشوار ترین شرایط حالت است که احمق حرف بزند و دانا جبرا بشنود).
ج) ثروت اندوزی
سوم اصل که فردوسی در باره آن بیان می دارد ثروت اندوزی و سیریناپذیری از داشتن دارایی که فساد مالی از سوی حکومتگران را به همراه دارد. با زور و تزویر جامعه فقیرتر و حقیرتر میشود. و چنین بیان میکند:
سوم آنکه با گنج خویشی کند
بکوشد به دینار بیشی کند
این چیزیست که عامل اصلی در سقوط حکومتها تعریف شده است و اکثرا حاکمان کشور های که با پیک فساد مالی غرق هستند و تجربهای فساد مالی را در کار نامه دارند بالاخره تداوم اعمال شان منجر به اضمحلال حکومتها شان در تاریخ شد.
مفهوم که فردوسی به آن ثروت اندوزی مطرح میکند، درست همان مفهوم و مصطلح فساد مالی و اداری میتوان تلقی کرد، که در مقابل فساد اداری « سلامت اداری » مطرح است. درین باره دیدگاه گونار میردال عقیده دارد که فساد اداری به موارد گوناگون از انحراف یا اعمال قدرت شخصی و استفاده نا مشروع از مقام و موقعیت شغلی قابل اطلاق است. و مرام فردوسی در باب فساد همانا فساد اداری سیاه اطلاق میگردد که در مقابل رشوه قابل عملی ست. که در واقع عملکرد کارگزاران حاکم به این شیوه موجب انحطاط نظام ها میشود.
فردوسی، افزون طلبی و آزمندی را نکوهش میکند و به انسانها میگوید: مرد خردمند، پایبند آز و طمع نخواهد بود و در گرد آوری مال، بیش از اندازه نخواهد کوشید. او در داستان اسکندر گفته است:
ز آز و فزونی به رنجی همی
روان را چرا پر شکنجی همی؟
ترا آز گرد جهان گشتن است
کس آزردن و پادشا کشتن است
نماند به گیتی فراوان درنگ
مکن روز بر خویشتن تار و تنگ
در فرجام باید گفت، که شاهنامه در واقع درس بزرگ از مدیریت و رهبری شاهان که در داستان های شاهنامه از آنها یادشده، بدون تردید شالوده و محتوای این داستان ها درس کلان چگونهگی حکومتداری ــ رهبری و مبارزه با چالش پیش آمده، به ما یاد میدهد.