افغانستان کشور اقلیتها است. من اینجا نمیخواهم به آن دعوای همیشگی «اکثریت و اقلیت در افغانستان» بپردازم. وقتی میگویم «افغانستان کشور اقلیتها است»، منظور دیگری دارم.
منظورم این است که اکثریت تمام اقوام کشور، نه در افغانستان، بلکه در بیرون از مرزهای سیاسی کشور زندگی میکنند: اکثریت پشتونها در پاکستان، اکثریت تاجیکان در آسیای میانه و ایران، و اکثریت اوزبیکها در اوزبیکستان.
یعنی اینکه وقتی منطقه ما به کشورهای ملی تقسیم میگردید، اکثریت اقوام منطقه در بیرون از مرزهای سیاسی افغانستان قرار گرفتند و بدنهی کوچکی از آنها در افغانستان.
اقلیتبودن، ویژگیهای روانشناختی خود را دارد. یکی از ویژگی اقلیتها، رویکرد و تفکر پارانویید است.
هافستدر، از پژوهشگران معروف ایالات متحدهی آمریکا، در باره رویکرد پارانویید میگوید که این رویکرد یک روش مخدوش برای نگرش به جهان است که مشخصههایش تفکر توهمی، شکی بیش از اندازه، دانش متظاهرانه، اغراق در بارهی واقعیتها و جهشهای غیرموجه تخیل است.
کسانی که به رویکرد پارانویید مبتلا باشند، به ماحول خود نگاه خصمانه دارند و همه چیز را به چشم تهدید مینگرند. چنین افرادی، مستعد پذیرش هر گونه تیوری توطئه بوده و خیلی زود شکار آنها میگردند.
در تحقیقی که گورتزول، استاد جامعهشناسی دانشگاه راتگرز نیوجرسی، در سال ۱۹۹۲ انجام داد، متوجه شد که تیوریهای توطئه در میان اقلیت هیسپانیکها و آفریقایی-آمریکاییها خیلی محبوب است.
تیم دیگری از پژوهشگران در سال ۲۰۰۶ با بیش از هزار نفر آمریکایی تماس گرفتند و پرسیدند در مورد نظریههای توطئه چه فکر میکنند. در این نمونه، باری دیگر اقلیتها (آفریقایی-آمریکاییها، هیسپانیکها و آسیایی-آمریکاییها) نسبت به بقیه، تئوریهای توطئه را خیلی قبول داشتند.
شاید عمدهترین علتش این باشد که دراقلیتبودگی، وضعیتی است که باعث میشود آدمی حس کنترل خود را از دست بدهد. وقتی دراقلیت باشی، خیلی روی رویدادهای مهم ملی تاثیرگذاری نداری.
تهدید حس کنترل باعث میشود که شما نگاه محتاطانه و حتا پارانویید به اطراف و ماحول تان داشته باشید و هر گونه تیوری توطئه را به سهولت بپذیرید.
پیشتر گفتیم که افغانستان نیز کشور اقلیتها است و هیچ قومی در آن اکثریت را تشکیل نمیدهد. دراقلیتبودگی اقوام در افغانستان باعث شده است که همهی شان گرفتار نوع رویکرد پارانویید باشند و به همدیگر نتوانند اعتماد و از یکدیگر بترسند.
پشتونها در افغانستان فکر میکند که بقیه اقوام دارند علیه موجودیت سیاسی و هویتی آنها توطئه میکنند. این نگاه را شما به صراحت در مقاله «زوال پشتونها»ی انوارالحق احدی و کتاب «سقاوی دوم» مییابید. تاجیکان نیز تصور میکنند که پشتونها در صدد حذف و طرد سایر اقوام و فرهنگها در کشوراند. اوزبیکان و هزارهها نیز تیوریهای توطئهی خود را دارند.
خلاصه اینکه در کشور ما نگاه همهی اقوام نسبت به یکدیگر، آمیخته با بیاعتمادی و ترس و تهدید است. فاشیسم از بطن ترس و هراس متولد میشود. زیرا وقتی هویتی احساس ترس و تهدید کند، تلاش میکند آن دشمن فرضی را ریشهکن کند.
به قول بختیار علی، نویسنده کرد، «قصابان در شرق تنها زمانی میتوانند قصاب باشند که در درون ترسهای شان سر خود را در دست دشمنانشان ببینند.»
من فکر میکنم اگر ما بخواهیم افغانستان به ثبات و صلح دست یابد، نخستین گام این است که ما هویتهای قومی را باید از چنگ ترس و تهدید نجات بدهیم. چنین چیزی، با توصیه و وعظ شدنی نیست. بلکه برنامهی عملی میخواهد.
این برنامه عملی میتواند شامل بهرسمیتشناسی اقوام، فرهنگها و مذاهب، و تمرکززدایی از قدرت سیاسی میباشد.
چنین چیزی میتواند آشتی قومی را جایگزین ترس و نفرت کند.