چند روز پیش در توییتر میان دو جوان گفتگویی جریان داشت که آیا از رهبرِ جبهه مقاومتِ ملی به نام «احمد مسعود» یاد کنیم یا به نام «امیر صاحب احمد مسعود».
همچنان در چند روز اخیر، هواداران جبهه مقاومت پرترهای از تصاویر او را که توسط یک عکاس ایرانیتبار تهیه شده است، همراه با گزیدهگوییها و نقل قولهایی از احمد مسعود به صورت انبوه در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند.
آنچه از این تلاشها و تقلاها میتوان استنباط کرد این است که شماری در پی ایجاد کیشِ شخصیت برای احمد مسعوداند.
کیش شخصیت، عبارت از کردوکارهای یک دولت یا یک حزب است که میکوشد از رهگذرِ آن تودهها را ودار به ستایش یک رهبر بکند. این کردوکارها میتواند از اعطای القاب و عناوین بزرگ مانند «رهبر»، «پیشوا، «بابه»، بابای ملت، پدر معنوی، «قهرمان»، «امیر صاحب» و معلم بزرگ شروع تا نصب تصاویر و مجسمههای رهبران در اماکن مزدحم شهر و برگزاری یکسری همایش برای تجلیل از کارنامههایی آنان… همه را شامل شود.
وقتی در بارهی کیش شخصیت صحبت میکنیم، فراموش نکنیم که این پدیده در قرن بیستم در دولتهای توتالیتار بسیار رایج بود. به گونهی نمونه؛ در نظامهای فاشیستی ایتالیا و آلمان نازی، از موسولینی و هیتلر با القابی چون «دوچه» و «فوهرر» یاد میشد که همان معنای «پیشوا» را میدهند.
میگویند در گردهماییهای نورمبرگ، نازیها همواره شعار میدادند: «آدولف هیتلر یعنی آلمان، و آلمان یعنی هیتلر.»
مشهور است که نازیها به خاطر ارجگذاری به مقام والای پیشوا، تصمیم داشتند قصر جدیدی را برای وی، پی افکنند با عظمتی ۷۰ برابر بزرگتر از ساختمان بزرگی که نازیها در اواخر سال ۱۹۳۰ ساخته بودند؛ کاخی با وسعتی ۱۵۰ برابر بزرگتر از کاخ بیسمارک. افزون بر این، در نظر داشتند یک بنا با گنبدی به ارتفاع ۳۵۰ متر با گنجایش صدهزار صندلی برای استقرار حامیان هیتلر، سالن کنفرانسی برای شصت هزار نفر، استادیوم ورزشی برای پنجصدهزار تماشاچی، زمین رژه ای برای یک میلیون ارتشی، و خیابانی برای برگزاری جشن و سرور در مرکز شهر با پهنایی سه برابر پهنای خیابان شانزه لیزه در پاریس، ایجاد کنند.
نازیها همه این کارها را برای آن انجام میدادند تا عظمتی پیشوا را به نمایش بگذارند.
در نظامهای توتالیتر، تصویری که از رهبر ترسیم میشد، چهرهی یک مرد دایرةالمعارفی بود که به همه علوم و فنون مسلط بود و در هر عرصه تخصص داشت.
یکی از شعارهای معروف در ایتالیای فاشیستی این بود که: «موسولینی همواره درست میگوید.»
در شوروی هم از استالین چنان موجود مقدس و دارای جایگاه نیمهالوهیت تعریف کرده بودند که همه میپنداشتند او دارای همهی هنرها و تواناییهای فکری و اخلاقی بوده و مصوون از هر نوع خبط و خطا است. همین باعث شد که خروشچف در گزارش پرآوازهی خود به بیستمین کنگرهی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۵۶ از پدیده کیش شخصیت انتقاد کند و خواهان گسست از استالینیسم شود.
در افغانستان نیز هنگامی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان به قدرت رسید، نورمحمد ترکی را رهبر کبیر و نابغه شرق خواند.
کیش شخصیت، آفات بسیار زیادی دارد. یکی از مهمترین آفات آن این است که باعث ایجاد ذهنیت خودبرتربینی کاذب در وجود رهبران میشود. چندی پیش از اسلاونکا دراکولیچ میخواندم که میگفت کیش شخصیت چنین ایجاد میشود که در اول کسانی دیگری رهبران را میستایند، سپس خود رهبران این مسوولیت را به عهده گرفته و به ستایش خود آغاز میکنند و دچار این توهم میشوند که واقعا آدمهای استثناییاند.
این ذهنیت هنگامی که ایجاد شد، دیگر ازالهاش تقریبا ناممکن میگردد.
بیایید یکی از تاثیرات منفی کیش شخصیت را بررسی کنیم. ۲۲ ماه از تسلط مجدد طالبان بر افغانستان میگذرد، اما هنوز که هنوز است یک اپوزیسیون جدی و قابلِ اتکا در برابر این گروه شکل نگرفته و مخالفانِ طالبان نتوانستهاند در زیر چتر یک تشکلِ واحد گردهم بیایند. شاید بپرسید که چرا؟
من میگویم یکی از عللش همین کیش شخصیت است. ما جوانان در گذشته و حال آن قدر القاب به اینها دادهایم که اکنون با آن القاب هر کدام تصور میکند که چطور با آن دیگری گرد یک میز بنشیند و خود را در حد آن تقلیل بدهد.
چندی پیش یکی از اعضای رهبری جبهه مقاومت به من گفت که میدانی چرا احمد مسعود در جلسات شورای عالی مقاومت کمتر اشتراک میکند؟ سپس افزود: علت این امر آن است که در آنجا احمدجان خطابش میکنند، نه امیر صاحب احمد مسعود.
عین این قضیه در میانِ رهبران شورای مقاومت ملی نیز بیداد میکند. چندی پیش آوازه شد که تفاهمی میان سران جمعیت به وجود آمده است، اما بعدا شنیدیم که این تفاهم به خاطر تقدم و تاخر نامها و استفاده از القاب و پیشوند برای برخی و عدم استفاده برای برخی دیگر دوباره برهم خورده است. این نتیجهی کیش شخصیت است.
باید جوانان از ایجاد کیش شخصیت برای رهبران پرهیز کنند. وظیفه ما باید پایین کردن تصاویر و مجسمههای رهبران باشد، نه بلندکردن و نصبکردن آنها. من بسیار وقت میشود که در بارهی کشورهای اروپای شرقی میخوانم. ملتهای اروپای شرقی هنگامی بدبخت شدند که مجسمههای استالین و لنین در پایتختهای شان ساخته شد و خوشبختی و شادی شان نیز از لحظاتی آغاز گردید که انقلابهای مخملی، آن مجسمهها را به زیر افکند.