بعد از جنگ جهانی دوم و قطببندی جهان به بلوک شرق و غرب، بیشتر کشورها خواسته یا ناخواسته به اساس مشکلات اقتصادی، سیاسی و درونی که داشتند به دامن بلوک شرق و غرب پناه بردند. هرچند که کشورهای نظیر افغانستان در آغاز تقابل بلوک شرق و غرب تا حدودی از تنشها کناره گرفت؛ اما مشکلات اقتصادی و خشکسالیهای پیهم و چشمداشت به کمک های خارجی، عملا افغانستان را به دامن شوروی سوق داد. در حالی که ظاهرشاه باوجود مستبدی و رفتار استبدادی، مجذوب غرب شده بود، اما از شوروی سابق به خاطر کمکهای اقتصادی و ایجاد زیرساختها در افغانستان نمیتوانست بگذرد.
با روی کار آمدن محمد داوود خان که بیشتر پژوهشگران اعتقاد بر همکاری شوروی و گروههای مرتبط با آن در روی کار آمدن جمهوریت وی دارند، اما در عین حال سیاست شدید ضد پاکستانی وی، بیشتر از پیش افغانستان را به دامن شوروی سابق سوق داد. البته با گذر زمان، اختلافاتی که بین داوود خان و احزاب نزدیک به شوروی (خلق و پرچم) به میان آمد و برخورد داوود خان با برژنف در مسکو در ۱۹۷۶م؛ منجر به سرکوب متحدین خلقی و پرچمی از سوی وی شد و در نهایت کودتای ۷ ثور اتفاق افتاد.
در ۲۸ حمل ۱۳۵۷هجری شمسی بحران کلید خورد و میر اکبر خیبر از سران پرچم به شکل مرموزی به قتل رسید. سران خلق و پرچم حکومت را مسئول این قتل دانسته و در تشییع جنازهی وی هزاران تن از افراد حزبی خلق و پرچم با شعارهای ضد حکومتی شرکت کردند. این جرقه فقط چند روز بعد و در ۷ ثور نتیجه داد. حفیظ الله امین با تعدادی دیگر از سران هر دو حزب کودتای نظامی نموده و داوود خان را با ۲۶ تن از اعضای فامیل وی به گلوله بست، و افغانستان وارد فاز تازهی از حکومتداری متفاوت و در عین حال بحران گردید.
ترهکی با شعار برادری و برابری به عنوان ریس کمیته سیاسی و دبیر کل حزب کمونیست ریاست شورای اجرایی حکومت را در دست گرفت، ببرک کارمل از جناح پرچم بحیث معاون و حفیظ الله امین هم مسئول سیاست خارجی شد. به همین منوال پستهای حکومتی بین جناح خلق و پرچم تقسیم شد. هر چند که این تقسیم و همپذیری چندی باقی نماند و بالاخره ترهکی توسط شاگرد خلفاش حفیظ الله امین در ۱۸ میزان ۱۳۵۸ش خفه گردید. حکومت خلقیها برخلاف شعارهای برابری و برادری و آزادیهای ملی دست به تصفیه، قتل، کشتار و سرکوب مخالفان زد. هزاران تن را به دلیل مخالفت با سیاستهای کمونیستی روانه زندان نموده و یا به جوخههای اعدام سپرده و یا به شکل گروهی دفن کردند. با این حال زدودن ارزشها و شعائر دینی، مبارزه با ارزشهای فرهنگی و اسلامی برای قاطبه ملت افغانستان قابل قبول نبود. سر انجام بعد چند ماه، بغض ملت ترکید و گروهها و اقشار مختلف اجتماعی از سراسر کشور( چهارکنت، سمنگان، لوی پکتیا، هرات و چنداول) همه برای مقابله با نظام دست نشانده کمونیستی به پا خواستند.
حکومت خلق و پرچم که احساس میکرد اوضاع از کنترول شان خارج میشود از شوروی تقاضای کمک کرد. شوروی هم که منتظر فرصت بود در ۶ جدی ۱۳۵۸ هزاران تن از نیروهایش را وارد افغانستان کرده و به صورت گسترده در کنار دولت کمونیستی کابل، به کشتار و سرکوب مردم پرداخت. اما مبارزه و مقابله با اشغال و حکومت دست نشانده مرکزی با ایجاد تشکلهای حزبی و سیاسی در درون و بیرون افغانستان وارد فاز تازه و جدی گردید. احزاب هفتگانه اهل سنت و هشتگانه تشیع شکل گرفت. بزرگان دینی و رهبران احزاب، رهبری قیامهای پراگنده را شکل منظم داده و در دست گرفتند. با وجود تمامی اختلافات و کمیها و کاستیها، بیشتر از ده سال مجاهدین با نیروهای شوروی و نظامیان حکومت مرکزی خلق و پرچم مبارزه کردند. تا اینکه شوروی بعد از ده سال جنگ ناگزیر به عقب نشینی و ترک افغانستان گردید، و بدون هیچ دستآوردی و با بیش از سیزده هزار نفر کشته و بیش از سی هزار مجروح افغانستان را ترک کرد. ریاست حزب خلق و حکومت را دکتر نجیب که پیشتر رئیس سازمان دولتی خاد بود و هزاران نفر را بازداشت، شکنجه و زندانی نموده بود، در اختیار داشت. وی با وجود تلاش در جهت گفتگو با مجاهدین و سهیم ساختن آنان با حکومت مرکزی؛ اما تحت فشار شدید نظامی، مجبور به تسلیم حکومت به مجاهدین در ۸ ثور ۱۳۷۱هجری شمسی شد. هرچند که حوادث ناگوار بعدی به گونهای رقم خورد که هزاران هموطن ما قربانی جنگهای داخلی و بعدتر کشتار افراطگرایان نظیر طالبان شدند. اما کودتای هفت ثور و تجاوز شوروی به افغانستان و جهاد و مقابله مردم افغانستان با نیروهای تا دندان مسلح شوروی که آن زمان در کنار امریکا ابرقدرت نظامی جهان بود نقطهی عطف در تاریخ معاصر افغانستان میباشد که مردمان کشور توانستند بدون امکانات مهم نظامی، ابر قدرت شرق را شکست داده و مجبور به عقب نشینی کند. شکست شوروی در افغانستان کمتر از شکست امریکا در ویتنام نبود و این عبرتی بود برای مستکبرین که چشم طمع به سرزمینهای دیگر ندوزند.
شوروی بعد از کودتای ۷ ثور دز افغانستان و در زمان تجاوز به کشور، ۱۲هزار کلاهک اتمی ذخیره شده، در کنار ابزار و وسایل نظامی پیشرفتهی دست اول جهانی داشت که کمتر کشوری آن را در اختیار داشت. اما اقتدار آنها با شکست مفتضحانه شان در افغانستان فرو ریخت و این شکست باعث لرزش و ریزش در پایههای مکتب کمونیسم شد که توسط لینن در سال ۱۹۱۷م بنیان گذاشته شده بود و بیش از هفتاد سال جولان داده و به حیاتاش ادامه داده بود، اما فقط سه سال بعد از این شکست مفضحانه مکتب کمونیسم فروپاشید.
اما در افغانستان، ۷ ثور شوم بود. جنگ، کشتار، خونریزی و بحران امروز افغانستان که ملت را چهل سال است در بحران نگه داشته، جرقهی این بحران و بدبختی با روی کار آمدن حکومت خلق و پرچم در هفت ثور ۱۳۵۷ش کلید خورد. هر چند کتمان حاکمیت دیکتاتوری آل یحیی (ظاهر شاه و داود خان) و خفقان حاکم و عقب نگهداشتن افغانستان طی نزدیک به نیم دهه هیچ توجیه منطقی نداشته و قابل کتمان نیست؛ ولی آغاز فاجعهی اصلی و بحران چهل سال گذشته، از ۷ ثور رقم خورد.
با این وجود، پس از کودتای ۷ ثور و تجاوز شوروی به افغانستان و جهاد مردم در مقابل آن، شوروی بعد از ده سال نبرد و کشتار و خونریزی و اشغال، با سر افگندگی طی یک توافق چند جانبه در ۱۹۸۸م که در ژنیو سویس صورت گرفت، افغانستان را ترک کرد. اما این لشکر کشی و تجاوز برای شوروی گران تمام شد، در حالیکه کمر اقتصاد شوروی با تحریمها و مشکلات اقتصادی خم شده بود، مسایل کلان خارجی نیز فشار مضاعف را بر شوروی تحمیل میکرد. در عین حال این شکست استراتژیک نگذاشت که این مکتب در قالب اتحادیه بزرگ به نام شوروی به حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اش ادامه دهد و بار دیگر قد راست کند؛ این در حالی بود که در سال ۱۹۹۱م جسد مومیایی شده لینن در میان میدان سرخ مسکو شاهد فرو پاشی شوروی بود که خود در ۱۹۱۷م با انقلاب سرخ آنرا پایه گذاشته بود اما در کمال ناباوری شوروی فرو ریخت و از هم پاشید.
اما در افغانستان، میراث حکومت های خلق و پرچم و تجاوز شوروی به افغانستان ویرانگر بود. نه تنها زیرساختهای موجود آن زمان نابود شد، بلکه هزاران نفر قربانی، معلول و معیوب گردید. مضاعف بر آن بحران و جنگ و کشتار ادامه دار که تاکنون ادامه دارد و افغانستان را سوزانده و در قهقرای بحران فرو برده و جامعه را از پیشرفت وترقی بازداشته؛ همه از چهل سال قبل، از حاکمیت کمونیست ها و از تجاوز شوروی کلید خورد. بعدا این بحران با پیروزی مجاهدین در ۸ ثور ۱۳۷۱ به خاطر تقابل و نزاع قدرت بین آنها ادامه یافته و ظهور طالبان به حیث گروه مرتجع و افراطی به شعله این بحران افزود. در ادامه هم امریکا با ترفند مبارزه با گروههای افراطی –جنگی و حضور نظامی در افغانستان به پیچیدگی و تداوم آن افزود.
امریکا هرچند که با حیله و ترفند مبارزه با تروریسم وارد افغانستان گردید، اما طی ۲۰ سال حضورش نه تنها که گروه های افراطی و جنگی را نابود و به صورت قاطع با آنها مبارزه نکرده؛ بلکه روز به روز به عمق این بحران افزوده و این جنگ خانمان سوز را تشدید نموده و به حجم و ابعاد آن افزود. هرچند نیت امریکا در سالهای اخیر به ویژه بعد از امضای توافقنامه دوحه مبنی بر دامن زدن به بحران و جنگ در افغانستان و روابط پنهانی با طالبان و گروههای جنگی، آشکار گردیده، اما دیگر دیر شده بود و مجالی برای جبران نبود. بسیاری از سیاسیون دیر فهمیدند که آغاز بحران ۷ ثور بود و اشتباه مجاهدین بعد از ۸ ثور؛ در ادامه هم حضور بیست ساله امریکا هم نه بخاطر مبارزه با گروههای تروریستی که بل بخاطر تامین منافع منطقوی و تسلیم حاکمیت به طالبان بوده است.