فدراليسم يكي از متداولترین شكلهای سازماندهی و توزیع قدرت سياسی و نیز یکی از مهمترین شیوهها برای مدیریت تنوع قومی، زبانی و فرهنگی و جلوگیری از ظهور منازعات قومی و فرهنگی در جهان است. فدرالیسم به عنوان یک نظام سیاسی، در اکثر کشورهای جهان که از بافت متفاوت زندگی به لحاظ فرهنگی و نیز از جغرافیای وسیع برخوردار اند، برای اداره امور جامعه مورد توجه قرار گرفته است. در حال حاضر کشورهای زیادی در دنیا با حکومت های فدرالی اداره می شوند که دارای ساختارهای متفاوتی می باشند. به طور مثال می توان از کشور سوئیس نام برد که در آن اختیارات ایالت ها تا مرز استقلال پیش بینی شده است و از آن طرف امارات متحده عربی را می توان مثال زد که با داشتن نظام فدرال به صورت پادشاهی و بسته اداره می شود.
با این وجود بحث فدرالیسم در افغانستان نیز از سالیان متمادی به عنوان راهکاری برای پذیرش تنوع قومی و هویتی، رشد دموکراسی و توسعه سیاسی و اقتصادی مطرح بوده و نظریات متعدد اندیشمندان و کارشناسان این حوزه را در پی داشته است. از این رو مسئله فدرال سازی افغانستان همواره مورد تاخت و تاز موافقان و مخالفان آن واقع شده است. به هر حال انتخاب نظام فدرالیستی برای یک کشور کار آسانی نبوده و نیاز به آگاهی از تجارب سایر کشورها و انجام پژوهش های مستند، دقیق و بیطرف دارد، تا فرصتها، چالشها، اصول و زمینههای کارآیی نظام فدرالی را شناسایی و آن را در اختیار افراد و نهاد های اجرایی جامعه خود قرار دهند، تا باشد در محتوای همین پژوهش ها مسائل و چالش های کشور به گونه درست آن حل گردد.
بنابر این، ما در این مطلب به دنبال این هستیم تا شش خصيصه یا مشخصه مختلف را که برای دول فدرال وجود دارند كه در تركيبهای گوناگون برای تمام نظامهای فدرالی صدق ميكنند، تحت عنوان دلایل حقانیت فدرالیسم به بررسی بگیریم.
دلايل حقانيت فدرالیسم
شش خصيصه یا مشخصه مختلف برای دول فدرال وجود دارند كه در تركيبهای گوناگون برای تمام نظامهای فدرالی صدق ميكنند وعبارتند از دلايلی در زمينه های: اتيک (اخلاق)، دمكراسی، جغرافيا، تاريخ، اقتصاد و اخلاق اجتماعی.
۱- دلیل اخلاقی:
از نظر اخلاقی اين راه حل شيوهای است برای حل و فصل مسائل بر اساس اصل “سوبسيدياريتی”. اين اصل میگويد که امور مربوط به هر سطحی باشد، بايد در همان سطح در مورد آن تصميم گرفته شود و نه توسط سطوح و کسانی که ارتباط مستقيمی با اين امور ندارند. هر دولتی يک فقره وظايف و حقوق دارد. تقسيم اين وظايف و صلاحيتها بر اساس اين اصل در فدراليسم به اين ترتيب خواهد بود که ابتدا از پائينترين سطح حکومتی (محلی) که شهرها باشند، پرسيده میشود که آيا اين سطح با توجه به تشخيص خود قادر به پيشبرد اين وظايف خواهد بود يا نه. آن دسته از صلاحيتها که باقی ماند، به سطحی بالاتر که ايالتی باشد، ارجاع میگردد و از آن سطح پرسيده میشود که کدام يک از وظايف باقيمانده را اين سطح قادر و شايسته است، اجرا کند. اينجا نيز هر چه که از وظايف و حقوق و صلاحيتهای دولتی ماند به سطح بالاتر که سطح مرکزی يا فدرال میباشد، تفويض میگردد. بنابراين، اين اصل به معنای اعطای وظايف از پائين به بالا است و نه برعکس.
۲-دلیل دموکراتیکبودن فدرالیسم:
اين سيستم به دليل اينکه در کنار تفکيک و تقسيم قدرت حکومتی بين قوای مجريه و مقننه و قضايی از تفکيک ديگری نيز بين دولت فدرال، دولت ايالتی و نواحی و شهرها برخوردار است (يعنی تقسيم قدرت سياسی هم عمودی است و هم افقی)، و شهروندان همزمان از حق مشارکت در سه انتخابات (پارلمان فدرال، پارلمان ايالتی و پارلمانی شهری) برخوردار هستند و به اين دليل که تصميمگيريها از سوی ارگانها و افرادی اتخاذ خواهند شد که به مردم نزديکترند و برای مردم آشناتر و ملموسترند، حتی به نسبت يک نظام متمرکز دموکراتیک نيز دموکراتیک است.
۳-دلیل گستردگی جغرافیایی:
برخی اوقات گستردگی جغرافيايی، تمرکززدايی و تشکيل حکومتهای منطقهای را چه به لحاظ عملی و چه به لحاظ دمکراتيک ضروری میسازد، زیراکه هدايت کشور از دور امری بسيار دشوار است و موجب تنشها و دشواريهای حتی اداری و کاهش کارايی در روند دستگاه دولتی میباشد. در ذیل این عنوان می خواهم بحث کوتاهی داشته باشم در رابطه به مقایسه فدرالیسم با شکل جغرافیایی افغانستان.
کشورها از نظر شکل به پنج دسته تقسیم میگردند.
کشورهای جمع و جور (فشرده) با شکلی نزدیک به دایره یا مستطیل. مثل کشور فرانسه؛
کشورهای طویل (طول سرزمین کهن حداقل ۶ برابر عرض متوسط) مثل کشور شیلی؛
کشورهای دنبالهدار (دارای یک زایده به صورت شبه جزیره یا دالان که از بدنه اصلی دور شده است. مثل کشور عزیز مان افغانستان؛
کشورهای پاره پاره (با بخشهای انفرادی و مجزا از هم). مثل کشور ژاپن؛
کشورهای محیطی که بطور کامل درون سرزمین یک کشور دیگر قرار دارند. مثل کشور سوتو در درون خاک کشور آفریقای جنوبی.
با یک نگاه اجمالی به نقشه کشور افغانستان در می یابیم که این کشور با توجه به دالان واخان در مجموعه کشورهای دنبالهدار جای میگیرد.
این بخش از افغانستان (دالان واخان)، که به منزلة دسته بادبزن است، منطقه مرزی باریک درازی است، که به دلیل ضرورت سیاسی اواخر قرن نوزدهم، به عنوان منطقهای حایل میان روسیه تزاری و هند و انگیس به وجود آمده است. این دالان هر چند باعث گسترش طول مرزهای کشور افغانستان گشته، اما کشور افغانستان از طریق این دالان به کشور چین متصل میشود و از این طریق با دنیای شرق آسیا ارتباط مییابد. همچنین این منطقه به دلیل کوهستانی بودن و داشتن قلههای بالای شش هزار متر ارتفاع و زمینهای پوشیده از یخ و برفهای طبیعی یکی از سرچشمههای رودخانه آمودریا و آبهای سطحی افغانستان میباشد.
فاصله شرق تا غرب افغانستان، از درة یولی (شرقیترین نقطه) تا دهانه ذوالفقار (غربیترین نقطه) ۱۲۴۰ کیلومتراست. و فاصله شمال تا جنوب آن، از نقطه خمیاب در ولایت جوزجان (شمالیترین نقطه) تا کوههای چاکایی (جنوبیترین نقطه) ۹۱۲ کیلومتر است. (البته بعضی منابع کمتر از این میزان را نیز ذکر کردهاند). بزرگترین قطر این کشور ۱۵۳۰ کیلومتر در جهت شمال شرقی – جنوب غربی است.
آقای دره میرحیدر در کتاب خود زیر عنوان “مبانی جغرافیای سیاسی” در باره کارایی فدرالیسم در رابطه به شکل کشور ها در صفحه ۲۰۳ کتاب خود چنین می نویسد: «مسلم است که نظام فدرالیسم از نظر شکل برای کشورهای منقسم و دنبالهدار بهترین شیوه حکومتی است.» با در نظرداشت این مسئله، قراری که در بالا بیان کردیم کشور عزیز مان افغانستان با توجه به دالان واخان در مجموعه کشور های دنباله دار محسوب میشود، و با توجه به این نکته فدراليسم بهترین و مناسب ترین گزینه و شیوه حکومت داری از لحاظ شکل جغرافیایی براي افغانستان می باشد.
۴-دلیل تاریخی:
تاريخ چند کشور به ما نشان داده است که برخی از آنها از نظام کنفدراليسم به فدراليسم دست يافتهاند (آمريکا)، در برخی ديگر بخشهای متفاوتی به ويژه در برابر تهديدات برونی متحد شدهاند و حکومت فدرال را به وجود آوردهاند (سويس) و همچنين کشورهايی را داريم که از تمرکز و تراکم زياد و برای جلوگيری از تلاشی به فدراليسم رويی آوردهاند (مانند بلژيک و اسپانيا).
کشور عزیز مان افغانستان نیز در برهه های مختلف تاریخی و حکومت داری خود به شکل فدرالیسم و شبه فدرالیسم اداره شده است. بهرالدین شارق در کتاب خود تحت عنوان «فدرالیسم و افغانستان» معتقد است که ریشههای فدرالیسم در شیوه حکومت داری احمدشاه درانی و حزب دموکراتیک خلق افغانستان(تقسیم کشور به هشت زون)به مشاهده رسیده است. همچنین آقای شارق تقسیم کشور به مناطق تحت کنترول گروه های قومی و حزبی در دوره مجاهدین و دهه هفتاد را نیز نوعی فدرالیسم قومی دانسته است.
۶-دلیل اقتصادی:
امر پايهريزی و پيشبرد سياست اقتصادی اصولی و پربازده و متناسب با شرايط در مناطق و ايالتها ممکنتر و شرايط آن مهياتر است تا سياستگزاری در مراکز دور که بر اساس تجربهی تاکنونی نه آشنايی کافی با اين مناطق دارند و نه قادر هستند به اندازه خود اين مناطق خوب و بد و سود و زيان نواحی مربوطه را تشخيص دهند. اين سياستگزاری به ويژه در کشورهايی مثل افغانستان دشوار است که از بافت جغرافيايی و آب و هوايی بسيار متفاوتی برخوردار باشند. لذا هدايت بیدشوار اين امر در مرکز، به ويژه اگر اين مرکز بافت اتنيکی متفاوت با مناطق ديگر را داشته باشد، غيرممکن است. از اين گذشته تعيين و اجرای سياست اقتصادی در مرکز باعث تمرکز کادر متخصص در مرکز میشود و نفس اين قضيه خود عواقب منفی متعددی چون آسيميلاسيون و از خودبيگانگی اين کادرها را در پی دارد.
- دلیل تنوع قومی – ملی یا اخلاق اجتماعی:
حتی اگر هيچکدام از دلايل پيشگفته موضوعيت نداشته باشند و اما کشور از قوميتها، خلقها، مليتها و ملتها و اديان و مذاهب متفاوتی تشکيل شده باشد، راه ديگری جز برقراری نظام فدراتيو برای کنشگران سياسی باقی نمیماند. حکومت مرکزی در نظام متمرکز تمام امکانات و فرصتها و قدرت سياسی، اقتصادی و فرهنگی و آموزشی و رسانهای و نظامی و امنيتی را در تنها منطقه يک قوم و يا ملت متمرکز مینمايد و مليتهای ديگر را به حاشيه میراند، حتی اگر خيلی هم “دمکراتيک” باشد. نتيجهی همچون نظامی چيزی جز آسيميلاسيون از سويی و تنش و مقاومت از سويی ديگر نخواهد بود.
آزادی و دمکراسی واقعی در نظام متمرکز زير پا گذاشته میشود، چرا که اکثريت هميشه اکثريت میماند و اقليت هميشه اقليت. در چنين نظامی برای مشارکت اقوام و مليتها در نظام مرکزی موانع عيان و نهان و قانونی و غيرقانونی ايجاد میشود و آحاد اين مليتها هم تنها زمانی شانس ترفيع در ساختار سياسی را خواهند داشت که خود را به لحاظ قومی و ملی و سياسی آسيميله کنند و آنی بشوند که حکومتیان از آنها میخواهند. هيچ نظام متمرکزی در جامعهی چندمليتی پابرجا نمیماند و دير يا زود از هم میتلاشد. هيچ کشور دمکراتيکی را در جهان پهناور امروز نمیتوان يافت که به مانند افغانستان از تنوع ملی، قومی، فرهنگی و زبانی برخوردار باشد، اما متمرکز باشد. ترفندهايی چون “همه يک ملت هستيم” و “همه حقوق برابر شهروندی داريم” نيز در نظام متمرکز و متراکم کارايی نخواهند داشت و به ضد خود تبديل خواهد شد. لذا تأمين حقوق طبيعی مليتهای به حاشيهراندهشدة کنونی (تحقق اصل حق تعيين سرنوشت درونی)، مشارکت آنها در سرنوشت خودشان و حکومت مرکزی و از اين راه تأمين وحدت کشور مهمترين و اصلیترين دليل برقراری نظام فدراتيو میباشد.
کشور عزیز مان افغانستان ویژگیهای شش گانه ذکر شده برای برقراری نظام فدرالی را به صورت نسبی دارا می باشند.
به لحاظ اخلاقی نظام متمرکز امروزه در قرن بیست و یک در جوامع اقلیت های چند قومی و چند مذهبی موضوعیت ندارد، چون در این نظام همیش قدرت در دست یک گروه خاص است و دیگر گروه ها زیر فشار، و می باید برای ایجاد یک ساختاری انسانی و عادلانه نظام فدرالی را در افغانستان پذیرفت. افغانستان از لحاظ اجتماعی یک کشور ناهمگون و نامتجانس است و می باید برای تحقق عدالت قومی و حل مسئله اقوام به گونه مسالمتآمیز و دموکراتیک، نظام فدرالی را در افغانستان پذیرفت. و همچنان از لحاظ سیاسی امروز افغانستان با بحران جدی مشروعیت، مشارکت و بحران توزیع قدرت روبرو است و برای گریز و حل این بحران ها دموکراسی فدرال بهترین گزینه ی ممکن می باشد. و همچنان به لحاظ اقتصادی افغانستان به دلیل عدم رشد یکسان استان ها و عدم استفاده از نیروی بشری و طبیعی و برای رشد بهتر تجارت و ایجاد بیشتر روابط تجاری با کشور های متعدد منطقه نیازمند جدی یک نظام فدرالی است.
آنچه که تا به حال موانع بر سر راه فدرالی شدن افغانستان قرار گرفته است، یک مشتی از قبیله گرایان و فاشیستان در افغانستان هستند که می خواهند سلطه قومی را با حذف اقوام دیگر در کشور حفظ کنند. و قطعا چنین فکری فاشیستی برای بقیه اقوام غیر افغان/پشتون قابل پذیرش نیست و در فرجان جنگ قومی و یا در نهایت تجزیه را به همراه خواهد داشت.