من یکی از اعضای رستاخیز تغییر بودم. اتفاقاً در سالگرد هفتمین سال یاد شهادت شماری از راهپیمایان این جنبش، خواستم برداشتها و یادداشتهایم را بنویسم. این متن نه برای آن است تا کسی را مدیون خویش پندارم و نه هم برای آنکه کسانی را ملامت و سلامت قرار دهم. من آنچه در این جنبش آموختم و آنچه را به دست آوردیم و از دست دادیم، صادقانه به حضور شما بیان خواهم کرد.
من در سال ۱۳۸۷ که آن زمان دانشآموز مکتب بودم، در نخستین راهپیمایی علیه رژیم صهیونسیتی در کابل شرکت کردم. پس از آن، عشق وافر برای رهایی مرا دنبال میکرد. در بیشترین راهپیمایی های وطن برای برابری، تامین عدالت اجتماعی، حقوق زنان، حقوق شهروندی، امنیت و تامین اقتصاد بهتر مردم شرکت کردم. همواره از شرکت در این راهپیماییها درسهای زیادی گرفتم و حداقل آرامش وجدانی خویش را پیدا کردم.
پس از حملهی انتحاری و اتفاق ناگواری که در سال ۱۳۹۶ در وزیر محمد اکبرخان کابل، افتاد. جمعی برای هم صدایی جلسهای ترتیب دادیم و همه در یک خانهای در کابل کنار هم نشستیم و تصمیم بر آن شد تا در برابر ناامنی و کشته و زخمی شدن صدها شهروند کابل، دست به راهپیمایی بزنیم و به دولت عبدالله و غنی بفهمانیم که ما از وضعیت موجود در کابل به ستوه آمده و انتظار داریم مسوولین این حوادث، به دادگاه کشانیده شوند و حکومت اگر توانایی این عمل را ندارد، برای مردم بستری بسازند تا مردم با یک حکومت پاسخگو به زندگی آرام برسند.
یکی از کلانترین مشکلاتمان در رستاخیز تغییر، انتخاب شعارهایی بودکه در آن زمان شاید قبل از وقت بود. یکی از آن شعارهایی که نباید در این راهپیمایی، در همان روز نخست سر داده میشد، شعار « یا ارگ یا مرگ» بود. این شعار به همان میزان که قابل اجرا نبود زمینهی دخالت شماری از رهبران و سیاسیون را در رستاخیز باز کرد. اگر شعارها، یک دست، عملی و درست سنجی شده بود میتوانست بیشترین نقش را در پیروزی این جنبش به همراه داشته باشد.
بحث دیگری که در پیوند به این جنبش واقعا از روز اول جدی گرفته نشده بود، دوام این جنبش بود. برای اینکه بتوانیم دست مداخلات رهبران سیاسی را کوتاه کنیم، باید برای این مهم، توجه جدی می کردیم. احتمال این که بتواند این راهپیمایی برای روزهای دیگری، به درازا بکشد، اصلا توجه ما را جلب نکرده بود. بیشترین نیروهای قومی و سربازان خریده شده غنی و عبدالله در آنروز که مسوول بودند تا امنیت یک راهپیمایی مسالمتآمیز را بگیرند، دست به شلیک زدند و ضمن شهادت چند تن از همراهان مان، سبب زخمی شدن و پراکنده شدن مردمی شدند که در این راهپیمایی برای درخواست تامین امنیت شرکت کرده بودند.
موضوع مهم دیگری که رستاخیز تغییر به عنوان یک جنبش بزرگ برای من آموخت، این بود که بر نیروهای جوان میشود باور کرد و نیروی جوان یک سرزمین میتوانند قدرتهای بزرگ را به چالش بکشند. نیروی جوان آنروزهای کابل، انسان های خردمند و دانایی بودند که برای برابری، عدالت، تامین امنیت، اقتصاد بهتر و سلامت جسمی و روانی همه دوشادوش هم، به میدان آمدهبودند. این نیرو بزرگترین ضربه تاریخی را از سیاسیونی خوردند که فکر میکردند این سیاسیون، حامی و بانی نیروی جوان خواهند بود.
رستاخیز تغییر بزرگترین فرصت مدنی در بیست سال پسین بود. این جنبش پس از شکل گیری در کابل، به تمامی نقاط افغانستان رخنه کرد. من شاهد حضور گروه گروه از مردمی بودم که از ولایت های دیگر کشور به خیمههای تحصن، تشریف میآوردند. رستاخیز تغییر، نماد یک افغانستان واحد شده بود. حتا در بیرون مرزی، این جنبش در شماری از کشورهای دیگر نیز امیدی برای مهاجرین مان گردیده بود. آنها با برنامهها و حمایت های بیدریغ شان، کمر این جنبش را در سختترین روزهای مبارزاتی اعضای آن در کابل، محکم بستند. آنچه این رویداد دلانگیز را به وجود آورده بود، قدرت خارقالعاده مردمی این حرکت بود که متاسفانه با نگاه غرض آلود رهبران سیاسی از هم پاشید.
رستاخیز نماد مبارزات آزادیخواهانه مردم کابل بود. این جنبش، گویی در دل مان خاطرات ایستادگی قیام های چنداول کابل و هرات و ایستادگی های مقاومت در دور نخست را زنده میکرد. این جنبش پای هر نوع استبداد را به لرزه در آورده بود. معنی این جنبش، فروپاشی سیاسی و سقوط یک سرزمین نبود بلکه این جنبش، میتوانست آغازگر یک حرکت اصلاحطلبانه و خودجوش مردمی باشد که برای آزادی و زیبازیستی داشتند در گرمای سخت و طاقت فرسای آن ماه مبارک رمضان، صادقانه و دلیرانه، برای تغییر مبارزه می کردند.
رستاخیز تغییر، آخرین فرصت و آخرین میخ بر تابوت حرکتها و دادخواهی های عدالتطالبانه بود. این حرکت اگر به پیروزی میرسید نشانگر یک قدرت بزرگ مردمی و انسانی بود که در برابر بیمهری رهبران سیاسی بخصوص آنانی که مسوول اند برای مردم تامین امنیت کنند، باشد. اما دستاندازیها، قدرتطلبی ها و معاملات پنهانی شماری، آخرین میخ را بر تابوت حرکتهای خودجوش و مردمی، کوبید و دیگر نگذاشت که هیچ نوع صدایی از مبارزان مدنی در جادههای کابل، بلند شود. شکست این حرکت، بیباوری کامل مردم را نسبت به نسل جوان، چند برابر افزایش داد و این همه برای نسل ما، نبود تجربه بود و برای شمار دیگر، سودآوری که از این جنبش کلان مردمی در آن روزگار بدست آورده بودند.
آنچه که در رستاخیز تغییر اتفاق افتاد و نهایتاً ناامید کننده بود معامله پنهانی گروهی از جوانان این جنبش با تکت انتخاباتی اشرف غنی بود. این گروه خود را، هرچند مستقل و آدرس های مشخص جلوه دادند اما از نام این جنبش، در انتخابات ریاستجمهوری وقت، معامله کردند. معامله این گروه فقط چند کرسی محدود و برای شماری دیگر چند پول نقد، داشت که البته آنهم در مدت زمان کوتاهی به باد فنا رفت. این جنبش و حرکت ناجوانمردانه این شمار آدمها، نشان داد که هیچ تفاوت میان معاملهگران پیشین و جوان وجود ندارد و هرگاه، کسی بخواهد سربازی بپذیرد در هر سن و سالی میتواند سرباز منفور ترین چهره تاریخ باشد. همین بود که هیچ زمانی در افغانستان، یک حرکت جوانمحور و با تجربه از عملکرد سیاسیون قبل از آنها، شکل نگرفته و به کمال نرسید.
روح شهدای این رستاخیز شاد و یاد شان گرامی باد!