حافظ بیشتر از هر شاعر دیگر، در مضمون یابی ـ به ویژه عشق و رندی ـ به سعدی نظر داشته است و دلایل این نزدیکی نیز به بررسی گرفته شد. به همین گونه اثر پذیری حافظ از خاقانی و خواجو و دیگران نیز تا حدی تشریح گردید. اکنون نخست، غزلی ازسعدی را که هردو پیرو (خسرو و حافظ) دنبال نموده اند و همانند هایی آفریده اند، مورد دقت قرار می دهیم، و سپس همگون های خسرو وحافظ را با آن به بررسی می گیریم:
غزل سعدی:
مشتاقی و صبوری ازحد گذشت یارا
گرتو شکیب داری طاقت نماند مارا
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بربندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدّی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمی پسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد؟
آب از دوچشم دادن برخاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف می نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
باز آ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را!
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعی ست ای برادر! نه زهد پارسا را
ای کاش؛ برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هرچه پیشت آید گردن بنه قضا را
زبان سعدی، دراین غزل به اوج رسایی رسیده است. زبانی که سلیس، روان و خالی از درشتی سخن است. خوانندۀ غزل بند به بند و بیت به بیت حضور شخصیت پشت پرده را در پس هر واژه و ترکیب حس می کند و او را دنبال می نماید.
سعدی در این غزل، انسانی است سراپا نیازمند و فرمان بردار وتسلیم پذیر. اگر به تحلیل روان کاوانۀ این غزل پرداخته باشیم، تصور می رود این غزل بیانگر مضمون(رخداد) خاصی برای شاعر باشد. یعنی این که شاید سعدی در فراق عزیزی این گونه نیازمندانه دست به دامان شعر برده است و حالت ناصبوری و بیتابی خود را در قالب این غزل ریخته است. نیایش سعدی ( یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت ) رسانندۀ این نکته است، که بی گمان سعدی چشم بر راه یار و نگاری بوده است. از اینرو برای رسیدن به یار خویش، به نیایش و زاری می پردازد و چون باور دارد که حکم قضا شامل سختی و نیکبختی است، پس باید به ره آورد آن سرتسلیم فرونهاد.
بیان سعدی همان گونه که شیوۀ کارِ وی است، دراین غزل نیز ساده و بی پیرایه است. به تعبیر دیگر این شعر نیایش نامه ایست که از روی خلوص و نیازمندی تمام، به دور از هرگونه لفّاظی، بیان گردیده است. افزون بر این، نکات مورد توجهی که در این غزل به گونۀ ضمنی سعدی به آنها اشاره نموده است، ناچیز شمردن «زهد پارسا» و تأکید بر«حکم قضا» است، که هم در نزد سعدی و هم در نزد خسرو و حافظ، همواره به گونۀ امری در خور توجه قرار داشته است.
و اکنون غزل امیر خسرو:
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یارب، نگاه داری آن شهسوار مارا
غارت نمود زلفش بنیا د زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سمّ او ببوسم
کو بر زمین زمانی ننهد زناز پارا
خواهم که در رکابش باشم ولیک نتوان
کز خود عنان زلفش بربود این گدا را
گفتی که یاد کردم گَه گَه زحال خسرو
کردی چرا فرامش زین گونه این گدا را
چنان پیداست که با وجود اثر پذیری خسرو از غزل سعدی و پیروی کامل از وزن قافیه و ردیفِ غزل سعدی، الهام و انگیزۀ سرایش این غزل برای خسرو نیز رخداد خاصی بوده است. با توجه به زندگینامۀ خسرو و اینکه او مدت مدیدی از عمر خود را همراه با امرا و شهزادگان به سر برده و در خدمت آنان قرار داشته است، این غزل را گویا برای مخاطب معینی سروده باشد.
به همین گونه، باوجود پیروی و تأثیر پذیری خسرو از سعدی( از لحاظ قالب و محتوی ) در این غزل، خسرو فضای ویژه ای برای شعر خود ایجاد نموده است، که در اصطلاح به آن فضای شعری«اتمسفیر» گفته می شود.
به کارگرفتن واژه هایی چون: شه، شهسوار، میدان، سوار، غارت، تاراج، سمند، رکاب بیانگر فرهنگ خاصی(ارتشی) است که بی گمان محیط درباری و ارتشی را در ذهن خوانندۀ شعر تداعی می کند. به این ترتیب روشن می گردد که خسرو باوجود پیروی و تأثیر پذیری از سعدی، ویژه گی های کار خود را داشته است. زیرا چنان که می دانیم، پدر خسرو یکی از افسران لاچین در بلخ بود که بعد به هند رفت و در دربار شمس الدّین ایلتمش تقرب یافت. همین گونه خسرو نیز باوجود گرایش های عرفانی و نزدیکی و ارادت به خواجه نظام الدین اولیا، بیشترِعمرخود را به دربار سپری نمود و از نزد جلال الدّین فیروزشاه لقب امیری دریافت نمود.
نکتۀ مهم دیگردر این غزل که از دیدگاه نقد شعر میتوان به آن اشاره کرد، اینست که بیت دوم غزل در تبانی با سایر ابیات قرار نگرفته است. بیت نخست یا به اصطلاح مطلع غزل، چنان با روح حماسی آغاز گردیده است، که خواننده انتظار دارد با خوانش بیت دوم به ادامۀ مضمون دست خواهد یافت. اما بیت دوم به گونۀ ناخود آگاه خواننده را به فضای دیگری، یعنی فضای کاملا عرفانی پرتاب می کند. حال آن که از بیت سوم تا آخر، بازهم همان مسیر بیت نخستین دنبال می گردد.
هرچند حافظ نیز در برخی از موارد به این گونه حرکت زیگزاگی دست زده است، اما وسعت فضا و زمینه سازی و نیز آوردن بیت های متمم، غزل حافظ را از این فروکش، به دور نگاه می دارد.
چون پیشتر از این یادآور گردیدیم که غزل یادشده از جمله تجربه های نخستین خسرو است، پس روشن است که در هنگام سرودن این غزل، هنوز وی به مهارت ها ی لازم در زمینۀ آفرینش شعری دست نیافته است.
غزل خسرو ، هرچند در آغاز، رنگ نیایش دارد اما در فرجام به گلایه می پیوندد و راه خود را تا حدی از مسیر غزل سعدی جدا می سازد.
و اکنون نیز غزل حافظ:
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را!
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشسته گانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا
در حلقۀ گل ومل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبّوا یا ایها السُّکارا
ای صاحب کرامت! شکرانۀ سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گرتو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی امّ الخبائثش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی من قبلةُ العذارا
هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینۀ سکندر جام جم است بنگر
تا برتو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقۀ می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار مارا
یکی از ویژگیهای کارِ حافظ، محورسازی و تقابل اضداد درشعر است، که باعث پدید آمدن نظام کلماتی و ایجاد نوعی جوشندگی برای شعر می گردد.
حافظ، در بیشترین اشعار خود موضوع معینی را به عنوان مرکز ـ محور در نظر می گیرد، که سایر موضوعات به دور همان محور می چرخند. به تعبیر دیگر، مرکز محوری یکی از اصول کار حافظ در سرایش شعر و تبیین اندیشه او به شمار می رود. سایر واژه ها، ترکیب ها، استعاره ها و تصویرها، همه متمم و تکمیل کنندۀ همان اندیشه و موضوع محوری و مرکزی اند.
در این شعر نیز، حافظ با استفاده از قوۀ تخیل بی مانندی که دارد، رندی را مرکز چرخش اندیشه قرارداده است و همه کلمات و واژه ها و ترکیب ها و استعاره ها را در پیوند با همان محور و به دور آن می چرخاند.
برخی ها در این غزل بند،(آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند ) را مورد انتقاد قرار داده و بر حافظ خورده می گیرند، و چنین استدلال می کنند که حافظ با این بند در برابر حدیث نبوی قرار گرفته است. برخی نیز به این باور اند که شاید حافظ در زمانی که این غزل را می سرود، از حدیث نبوی : ( الخمر امّ الخبائث ) آگاهی نداشت. ورنه شاید هرگز به آفرینش این بند نمی پرداخت.
حافظ در نقش برداری وهمانند سازی از سروده های دیگران، مهارت شگفتی انگیزی داشته است. این نکته به آن معنا نیست که او صرف بهترین ها را برای نقشه برداری برمی گزیند. بل مهارت حافظ در این است که از نقش های پیشین، چنان بناهای همانند و دلکش تازه می سازد که خواننده در بیشترین موارد فراآوردۀ «نقلی» حافظ را بر کار «اصلی» ترجیح می دهد .
حافظ در کارِ همانند سازی، به معماری می ماند که از روی عمارتی نقشه برداری می کند و بنای جدیدی می آفریند. مگر ساختۀ وی آنقدر دلکش و زیبا و پردرخشش می نماید که بیننده فکر می کند، که بنای اصلی باید همین کار حافظ باشد. اکنون این پرسش به میان می آید که حکمت کار حافظ در چیست؟
به نظر نگارندۀ این مقال، موارد زیرین ویژگیهای کار حافظ را می سازند:
۱ ـ استعداد بی مانند حافظ در به کارگرفتن زبان و قدرت انتخاب و گزینش کلمات و حتا ایجاد نظام کلماتی( انتظام کایناتی کلمات)؛
۲ ـ قوهء بلند تخیل؛
۳ ـ تصویرگری و نماد پردازی؛
۴ ـ به کار گرفتن زبان نبشتاری ( تاحد ممکن پرهیز از مصطلحات بومی)؛
۵ ـ عصیان و اعتراض؛
۶ ـ برگزیدن تضاد ـ رند و ز ا هد ـ به عنوان عمده ترین مضمون شعر( که این مضمون تا امروز در جامعهء اسلامی به عنوان نقطهء عطف قرار دارد.).