باری در کتابی خوانده بودم که افغانستان «کشور چندها» است؛ یعنی اینکه این کشور متشکل از چند قوم، چندفرهنگ، چندهویت و چندتاریخ است. یک علت عمدهی منازعهی صدسال پسین افغانستان نیز برمیگردد به همین جدال روایتهای متفاوت از هویت، فرهنگ و تاریخ این کشور.
دو روایتی که همیشه در افغانستان در حال منازعه با همدیگر بودهاند، یکی روایت «لوی افغانستان»خواهی است و دیگری روایتی که این کشور را بخشی از ایران قدیم و خراسان بزرگ میداند.
منازعهای که در این چند روز اخیر در شبکههای اجتماعی بر سر شعرخوانی نجیب بارور در دیدار رهبر جمهوری اسلامی ایران با شاعران افغانستان و ایران راه افتاده است، در واقع جدال این دو روایت از تاریخ افغانستان است.
بارور و طرفدارانش معتقداند که افغانستان بخشی از ایران قدیم و خراسان بزرگ است و مرزهای سیاسی که میان کشور ما با ایران، تاجیکستان و تعدادی از مناطق دیگر در آسیای میانه جدایی افکنده، مرزهاییاند که توسط استعمار کشیده شدهاند.
منتقدان پشتونتبارِ بارور اما از کشور خیالی دیگری به نام «لوی افغانستان» صحبت میکنند. اینها معتقداند که افغانستان کشوری است که در ۱۷۴۷ توسط احمدشاه ابدالی تاسیس شده و جز همسایگی، کدام پیوند دیگری با ایران و تاجیکستان ندارد. لوی افغانستان خیالیِ آنها شامل افغانستان امروزی به علاوهی مناطق پشتوننشین پاکستان تا اتک میشود.
این دسته، افغانستان را تنها دارای پیوند تاریخی، فرهنگی و زبانی با پشتونهای آن سوی مرز دیورند میدانند و بس. این گروه، معتقداند که زبان مردم افغانستان و تاجیکستان و ایران متفاوت بوده و یکیاش فارسی، دیگرش دری و آن سومی نیز تاجیکی میباشد. اینها فارسیخواندن زبان مردم افغانستان را مصداق تهاجم فرهنگی ایران میدانند.
مشکل بزرگ ما این نیست که در میان مردم ما در بارهی تاریخ، فرهنگ و هویت افغانستان اختلافِ روایت وجود دارد. واقعیت این است که اکثر کشورهای جهان سوم و پسااستعماری، چنین مشکلاتی دارند. اما آنچه باعث شده است تا این مشکل در افغانستان به یک غدهی سرطانی علاجناپذیر مبدل گردد و هر از گاهی به سنگربندی و نفرتپراکنی در فضای منجر شود، گفتگوهراسی و امتناع نخبگان دو طرف از انجام گفتگوهای معنادار و صادقانه است.
همهی طرفها در افغانستان، در طول بیست سال گذشته، به جای گفتگوی صادقانه روی موضوعات مورد اختلاف، فقط در بارهی همدیگر داوری کردند و هنوز هم چنین میکنند.
میان داوری و گفتگو، تفاوت خیلی بزرگ وجود دارد. داوری، تکگویی و مونولوگ است. در داوری، شما خود را در موقعیت متکلم وحده و دانای کل قرار میدهید و صلاحیت علمی طرف دیگر را به رسمیت نمیشناسید. یعنی قایل به نوع رابطه نابرابر هستید. اما در گفتگو، شما صلاحیت علمی طرف دیگر را به رسمیت میشناسید و از یک موضع برابر با همدیگر صحبت میکنید. اولی، سوءتفاهم ایجاد میکند و باعث میشود که جانب مقابل به حرفهای شما گوش نسپارد، اما گفتگو معجزه میآفریند.
در تحقیق کلاسیکی که میلتون روکیچ زیر نام «سه مسیح در ایپسیلانتی» انجام داده است، مثال جالبی میآورد. ایپسیلانتی، نام تیمارستانی است در ایالت میشیگان ایالات متحده آمریکا. سه بیمار در این بیمارستان بستری بودند که هر سه خود را مسیح میخواندند. یکی از این سه بیمار که در انزوای روانی به سر میبُرد، از گفتگو و همنشینی اثر نپذیرفت، اما دو بیمار دیگر، پس از چانهزنی و گفتگوهای بسیار، سرانجام به این نتیجهگیری رسیدند که هر دو میتوانند مسیح باشند.
در نمونهی دیگر، روکیچ نشان میدهد که چگونه دو خانمی که خود را مریم میخواندند، در اثر گفتگو به این نتیجهگیری رسیدند که یکی مریم باشد و دیگرش مادر مریم.
ما در افغانستان مسیرهای بسیاری را رفتهایم، جز گفتگو. خوب است یکبار گفتگوکردن را نیز تجربه کنیم و از آن نهراسیم.
میخواهم هشدار بدهم که اگر نخبگان افغانستان روی موارد اختلافی گفتگو نکنند و همین گونه به نفرتپراکنی علیه همدیگر ادامه بدهند، این کشور نه تنها روی صلح و ثبات را نخواهد دید، بلکه تجزیه خواهد شد.
اگر کسی خود را وطندوست میداند، جز تن دادن به گفتگو و پرهیز از عربدهکشی، راه دیگری ندارد.