در نوشته قبلی راجع به اسلام هراسی و اسلامی ستیزی در افغانستان و رویکرد حاکمیتهای یکصد سال اخیر به این مسئله اشاره شد. همچنین به تلاش های کشورهای خارجی به شمول بلوک شرق و غرب در کنار افراط گرایان دینی برای ایجاد انزجار و نفرت از اسلام در افغانستان مطالبی بیان گردید.
در ادامه و در نوشته فعلی به رویکرد و رفتار و مهمترین علتها و عوامل ستیز با اسلام در افغانستان مخصوصا در دو دهه پسین و شرایط فعلی که وجود دارد اشاره میشود.
۱- اسلام سیاسی: (اسلام سیاسی) حتی گفتن این کلمه در جهان امروز مساوی با انفجار و انتحار شده است. آنقدر از این کلمه و جمله نفرت کاشته اند که در جهان امروز مخصوصا دنیای غرب این جمله یعنی خشونت و کشتار و تکفیر. البته این اصطلاح متناسب با گفتمان «سکولار» شکل گرفته است. این مفروض که دین از سیاست جداست، منجر میشود تا برخی «اسلام» را یک مقوله «دینی» ذاتاً «غیرسیاسی» بدانند و جریانهای اسلامیای که در حوزه سیاست فعال هستند را امری «خارج از عرف دین» ارزیابی کنند و با اطلاق «اسلام سیاسی» آن را به نوعی از جریان اصلی اسلام متمایز سازند و یاهم تمامی گروه های اسلامی را که خواستار حاکمیت دینی اند، در یک کفه ترازو بگذارند. به عبارت دیگر هرچند که همه میدانیم که بین حکومت اسلامی واقعی که مبتنی بر اعتدال و رأی مردم باشد و حکومتهای خود خوانده امارت و خلافت که امروز در دنیای اسلام و افغانستان به معضل جدی بدل شده است، تفاوت جدی وجود دارد؛ اما متاسفانه این موضوع از سوی کشورهای غربی به صورت جدی و به گونهی عمدی خلط بحث و تحریف شده است.
یعنی بخشی از رویکرد اسلام ستیزانه برمیگردد به اسلام سیاسی که در آن حاکمیت دینی امثال امارت و خلافت پیشوند و پسوند آن باشد. متأسفانه حاکمیتهای (امارت اسلامی و خلافت اسلامی) با اصطلاح اسلام سیاسی کاری کردهاند که در شرایط حاضر نام این اصطلاح هم برای اکثریت جهانیان نفرتانگیز بوده و همچنین برای مردمان داخل کشور منزجرکننده و تهوع آور است.
۲ – بنیادگرایی: «بنیادگرایی اسلامی» این اصطلاح دقیقا بعد از تشکیل گروه اخوان المسلمین در ۱۹۲۸ و طرح حکومت دینی که حسن البنا و سید قطب مطرح کردند، از سوی کمونیسم آن وقت و لیبرالیسم غربی طراحی شد که مفهوم آن از دید آنان یعنی اینکه هر گونه حرکت اسلامی را که با مظاهر جهان مدرن مخالف باشد به میراث اولیه اسلام پیوند داشته و چهره اسلام یعنی رادیکال و بنیادگرایی است. بنیادگرایی بااین معنا، تصویری منفی از اسلام عرضه میدارد که بیشتر با «جمود» و «تصلب» همراه میشود. گروههای رادیکال اسلامی با بنیادگرایی محض، رویکرد خشن و سختی از اسلام ارائه کرده اند. در واقع همین بنیادگرایی در پسوند هرگروه و طیفهای حکومتخواهان اسلامی در سالهای پسین بکار رفته است. رادیکالیسم یعنی نفی تمامی پیشرفتهای مدرینته که بازهم نمونه های عینی آن در سرتاسر جهان اسلام وجود دارد و بخش از نفرت و ستیز با اسلام را رویکرد آنان بوجود آورده است.
۳ – اصولگرایی: «اصولگرایی» دلالت به اصول اولیه دین (نص و سیره) دارد و براین نکته تأکید دارد که نمیتوان بدون توجه بهاین مبانی، مسائل را تحلیل و احکام آنها را بهدست آورد. اصول گرایی در افغانستان میتواند همتراز سلفیت تعریف شود. یعنی گروهها و افرادی که فقط به (نص) ایمان و باور دارند و هیچ یک از ابزاری مانند (رأی و عقل و قیاس) را نمی پذیرند اطلاق کرد. به عبارتی تعدادی کثیری از افراد در گروههای مختلف سلفی- تکفیری در افغانستان وجود دارند که مخالف هرگونه عمل و رویکرد به جز نص هستند. نص از دید آنان یعنی آیات قرآن و روایت پیامبر، که در مقابل آن هیچ ابزار فکری و خبری برای آنان حجیت ندارد. البته بدبختی در همینجا ختم نمیشود، این دسته افراد و گروهها با استناد به نص روایت و آیت، متناسب با منافع جمعی و گروهی شان به تفسیر می پردازند که حاصل آن میشود جهاد النکاح گروه داعش که لکه ننگی بر اسلامیتخواهان شده است و هم شمشیر داموکلس غرب را دو لبه برای ستیز با اسلام تیز تر ساخته است.
۴- نقش دولتهای منطقه و اسلامی: ایجاد جریانهای سلفی در منطقه با حمایت دولتهایی مانند عربستان، تبلیغات دامنهداری برای گسترش دیدگاههای خود به عمل آوردهاند. امکانات مالی هنگفت و تبلیغات گسترده این جریان باعث شده تا مردم کشورهای غیر مسلمان بر اساس قرائتی کهاین جریانها از اسلام ارائه میکنند، تصور خود را از اسلام شکل دهند. همچنین این تفکر بر مردم عام به خصوص افغانستان به شدت تأثیرگذار بوده است. جنبۀ دیگر تأثیر ایدئولوژی اسلام سیاسی بر شکلگیری اسلامهراسی را میتوان در شکلگیری سازمانها و گروههای سیاسی بنیادگرا همچون «جماعت المسلمین» و گروه «التکفیر و الهجره» و «الجهاد» و «القاعده» «داعش» «بوکوحرام» و دها جنبش تکیفری- جهادی در سرتاسر کشورهای اسلامی و غیر اسلامی اشاره کرد.
البته رویکرد کشورهای حامی سلفیت به همینجا ختم نمیشود. آنان با ایجاد و تمویل شبکههای گسترده و فعال رسانهی اعم از صوتی و تصویری در گسترش تفکر سلفی نقش مهمی دارند. بخش بزرگی از معضل انتحار و خودکفانیها ریشه اش از همین شبکهها کلید خورده است. بدون شک در هرخانهی روستاهای کم سواد افغانستان پای رسانههای سلفی رفته باشد، قطعا بر عملکرد آنان تأثیر گذاشته است.
نفرت پراگنی علمای غربی از اسلام: با این مبنا بخش قابل توجهی از تحلیلها درباره پدیده اسلامهراسی و اسلامستیزی بر استراتژی اسلام به مثابه دین جدای از جهان وطنی تأکید میکنند. در این تحلیلها نقش ساموئل هانتینگتون(۱۹۲۷-۲۰۰۸م متخصص علوم سیاسی و صاحب نظریه برخورد تمدنها) و نظریه برخورد تمدنهای او مورد توجه ویژهای قرار میگیرد. هانتینگتون در این نظریه در پی آن بود تا از نظر مفهومی برخورد میان غرب و اسلام و مسلمانان را با ادعای برخورد اجتناب ناپذیر تمدنی میان اسلام و غرب، پیش بینی و تحلیل کند. هانتینگتون در این باره مینویسد «مادامی که اسلام همچنان اسلام بماند و غرب نیز غرب بماند، نزاع بنیادین میاناین دو تمدن و روش زندگی، روابط آنها را در آینده نیز تعریف خواهد کرد؛ درست همان گونه که در ۱۴ قرن گذشته صورت پذیرفته است».
یعنی در این تحلیلها و سیاستها از یک سو بسیاری از سیاستهای قدرتهای غربی که به خودی خود قابل پذیرش نیستند را توجیه میکند و از سوی دیگر به هویت غربی معنا میدهد و نقض حقوق بشر، حملات نظامی و اشغال کشورهای دیگر و نمونههایی از این جنایات را توجیه میکند؛ در مقابل از اسلام یک دین بیگانه و خشن خلاف منافع جهان تعریف می کند.
در همین زمینه ادوراد سعید، شرق شناس مسلمان میگوید که نگاه غرب به اسلام (که منشأ دیدگاههای اسلامستیزانه بوده است) نشأت گرفته از مسائل هویتی و احساس خطر از مسلمانان بوده است. وی میگوید که نگاه جوامع غربی به اسلام و مسلمانان از دریچه نگاهی غیر واقعی بوده و آنها در صدد کشف شرق نبودهاند. بلکه شرقی را اختراع کردهاند تا آن را مبنای تقویت هویت غربی قرار دهند و از این رو مسلمانان به جهان شرق تبدیل شوند که نقش تعیین کنندهای در تثبیت هویت غربی ایفا میکند.