در سه قسمت قبلی به جایگاه نوروز در شعر فردوسی، سعدی و حافظ پرداختم. در این قسمت به جایگاه نوروز و بهار در اشعار مولانا میپردازم.
نوروز و بهار جایگاه ویژهای در اشعار مولانا دارند. او از این دو پدیدهی طبیعی، بهعنوان نمادی برای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی استفاده میکند؛ و بهار و نوروز را بهعنوان تجلی قدرت الهی در بازآفرینی و رستاخیز میبیند. او معتقد است که انسان نیز میتواند با دگرگونی و پویایی درونی، به رستاخیزی معنوی دست یابد و شادمان و مسرور باشد. نگاه مولانا چنانچه بر همهچیز عاشقانه است بر نوروز و بهار نیز چنین است. در اشعار مولانا جلالالدین محمد بلخی «نوروز» ۸ بار و «بهار» در حدود ۳۸۰ و چندین بار برج «حمل» در اشعار مولانا بهکاررفته است.
نوروز نزد مولانا نیز همانند حافظ و سعدی روز فرخنده و ارزشمند و مبارک است که در برابر روزهای دشوار و سختی انسان پدیدار میشود و زیبایی و شادمانی را با خود به ارمغان میاورد.
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
(غزل شماره ۵۹۷)
ور بگیرد ز بهاران و ز نوروز رخت
همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود
(غزل شماره ۸۰۰)
زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز
ما واسطه روز و شبش چون سحر آییم
(غزل شماره ۱۴۸۵)
مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل میزند صلا
(ترجیعات هفتم)
زین گذر کن ای پدر نوروز شد
خلق از خلاق خوش پدفوز شد
باز آمد آب جان در جوی ما
باز آمد شاه ما در کوی ما
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، قسمت ۲۷)
اندر دل من مها دلافروز توی
یاران هستند لیک دلسوز توی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز توی
(رباعی شماره ۱۶۸۵)
بهار در شعر مولانا، جایگاه بسیار بلند و بالای دارد. بهار در شعر مولانا با مفاهیمی مانند عشق، شور و شادی پیوند خورده است. او از این پدیده برای تشویق انسان به رها کردن غم و اندوه و غرق شدن در شادمانی و مستی هستی استفاده میکند.
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
(غزل شماره ۶۲)
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
(غزل شماره ۷۳)
آمد بهارِ جانها ای شاخِ تَر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ
ای شاهِ عشق پرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیرجوش! در رو، جانِ پدر، به رقص آ
(غزل شماره ۱۸۹)
نوروز در شعر مولانا بشارتی برای آیندهای روشن و سرشار از امید است. او معتقد است که با آمدن بهار، فرصتی دوباره برای نو شدن و دگرگونی انسان فرامیرسد.
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت
(غزل شماره ۳۲۲)
خامش که بهار آمد گل آمد و خار آمد
از غیب برون جسته خوبان جهت دعوت
(غزل شماره ۳۲۶)
خزان خفت و بهاران گشت بیدار
نمیبینی درخت و گل شکفتهست
(غزل شماره ۳۵۲)
ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست
(غزل شماره ۴۵۱)
از سوی دیگر، مولانا انسان را تشویق به بهرهبردن از بهار و زیباییهای طبعیاش میکند و انگار از حال امروز سرزمین ما نیز آگاه بوده که گروهی مردم را از این خجسته رویداد طبعی، بر حذر میدارند و منع میکند. ازاینرو او با استناد به سخنی از پیامبر اسلام که برای اصحابش در استفاده از زیباییهای بهاری سفارش کرده استف میگوید:
گفت پیغمبر به اصحاب كبار
تن مپوشانید از باد بهار
كانچه با برگ درختان میکند
با تن و جان شما آن میکند
(مثنوی معنوی، دفتر اول بخش ۱۰۱)
مولانا باظرافت و زیبایی، از نوروز و بهار برای انتقال مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی استفاده میکند. اشعار او در این زمینه سرشار از شور و شادی و امید است و خواننده را به تأمل در اسرار هستی و جایگاه انسان در آن دعوت میکند. همانگونه که نگاه مولانا به همه مسایل هستی عاشقانه است، به نوروز و بهار نیز همینگونه است.