پنجشنبه گذشته(۱۴ مارس) سالروز درگذشت کارل مارکس، فیلسوف، جامعهشناس، اقتصاددان و انقلابی معروف آلمانی، بود.
مارکس در سال ۱۸۱۸ در آلمان به دنیا آمد و در ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن چشم از جهان فروبست.
مکتبی را که او بنیانگذاری کرد، مارکسیسم نام گرفت.
مارکسیسم، ایدیولوژی است که معتقد است تضاد اصلی در جوامع بشری، تضاد طبقاتی است و این تضاد سرانجام باعث انقلابهای کارگری و استقرار دیکتاتوری پرولتری خواهد گردید و پس از آن دولت و مالکیت خصوصی لغو شده و ما به جامعهی بیطبقه دست خواهیم یافت.
در سال ۱۹۲۲، بر اساس این ایدیولوژی، یک امپراتوری شکل گرفت که از آن به نام اتحاد جماهیر شوروی یاد میشد.
این امپراتوری، متشکل از روسیه و چندین جمهوری دیگر بود که بخش بزرگی از شرق اروپا و آسیای مرکزی را در برمیگرفت و پهناورترین کشور جهان محسوب میشد.
این امپراتوری، به نام «مارکسیسم» و زیر عنوان «مبارزه برای تحقق جامعه بیطبقه»، میلیونها انسان را به کشتارگاه فرستاد، دهها ملت را به بردگی گرفت و به کشور شان تجاوز نمود و دهها هزار روشنفکر را اعدام کرد. گفته میشود که حکومت شوروی تنها در زمان استالین بیست میلیون نفر را کشته است.
به نام مارکسیسم البته تنها در اتحاد جماهیر شوروی نه، بلکه در کشورهای دیگر، از جمله افغانستان، نیز ظلم و جنایتهای بسیاری صورت گرفت.
از پیروان این ایدیولوژی در افغانستان، میتوان به حزب دموکراتیک خلق اشاره کرد. اعضای این حزب در ۷ ثور سال ۱۳۵۷ در افغانستان کودتا و سنگ تهداب یک رژیم کمونیستی را گذاشتند. این رژیم در کنار اینکه هزاران انسان را با برچسبهای مختلف به قتل رساند و اعدام کرد، زمینهی تجاوز اتحاد جماهیر شوروی و نیم قرن جنگ و خشونت را نیز در افغانستان فراهم نمود.
آیا ایدیولوژی مارکسیسم ارزش آن را داشت که به نامش این همه جنایت صورت گیرد؟
دیروز اگر چنین پرسشی را از مارکسیستهای افغانستان مطرح میکردیم، حتما مرتجع خطاب شده و به صورت انقلابی اعدام و تیرباران میشدیم؛ اما امروزه متفکران تصریح میکنند که اکثر پیشگوییهای مارکس اشتباه بوده و هیچ جنبهی علمی نداشتهاند.
یکی از این متفکران، لشک کولاکوفسکی، فیلسوف لهستانی، است. او که در نخست یک مارکسیست و عضو حزب کمونیست لهستان بود، بعدها به یکی از منتقدان جدی مارکسیسم مبدل شد. مهمترین اثر او کتابی است به نام «جریانهای اصلی مارکسیسم.»
لشک کولاکوفسکی در مقالهای به چند پیشگویی مارکس که اشتباه از آب به درآمدهاند، اشاره میکند.
این چند پیشگویی اشتباه مارکس به باور او عبارتند از:
- اینکه جوامع مبتنی بر اقتصاد بازار، از لحاظ طبقاتی به شکل فزاینده قطبی میشود و طبقهی متوسط از میان میرود. این پیشگویی اما اشتباه از آب به درآمد و نه تنها طبقه متوسط نابود شد، بلکه گسترش یافت، و در واقع با پیشرفتهای تکنولوژیکی که در جوامع کاپیتالیستی اتفاق افتاد، این طبقه کارگر است که در آن کشورها در معرض به تحلیل رفتن قرار گرفته است.
- پیشگویی کرده بود که طبقه کارگر در جوامع کاپیتالیستی، مطلقا بنیه مالی خود را از دست خواهند داد. نادرستی این پیشگویی در طول عمر خود مارکس ثابت شد.
- پیشگویی کرده بود که انقلاب پرولتری ناگزیر است، اما چنین انقلابی در هیچ کجای دنیا اتفاق نیفتاد. انقلاب روسیه، انقلاب پرولتری مورد نظر مارکس نبود؛ زیرا نیروی محرکهاش تضاد میان کارگران صنعتی و سرمایه نبود. تنها انقلابی که خیلی نزدیک به انقلاب مورد نظر مارکس بود، رویدادهای لهستان در سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۸۱ بود، اما این انقلابی بود علیه حکومت سوسیالیستی، نه نظام کاپیتالیستی.
- چهارم پیشگویی کرده بود که بازار جلوی پیشرفت فنی را میگیرد. لشک کولاکوفسکی میگوید که «به روشنی ثابت شده است درست خلاف آن صحت دارد. روشن شده است که اقتصادهای بازار به غایت در تحریک پیشرفت تکنولوژیک کارآمد هستند، حال آنکه «سوسیالیسم واقعی» به رکود تکنولوژی منجر میشود.»
خلاصه اینکه آنچه از سرنوشت مارکسیسم و پیشگوییهای مارکس میتوان آموخت این است که نباید ارزش ایدیولوژیها را بالاتر از جان انسانها دانست و به نام ایدیولوژیها آدم کشت. ایدیولوژیها میتوانند اشتباه باشند، اما جنایاتی که زیر نام آنها انجام مییابند، زخمهای عمیقی بر پیکر بشریت باقی میگذارند.
سرنوشت مارکسیسم به ما میآموزد که از جزمگرایی بپرهیزیم، به ایدیولوژیها به عنوان حقیقت نهایی نگاه نکنیم، هیچ چیزی را غیرقابل نقد ندانیم و آغوش مان را به روی تنوع و تکثر بگشاییم.