دوستانم در باره توقف نشرات بخش فارسی رادیو بی بی سی خاطرات و یادداشتهای خویش را بیان داشتند و این نوشته ها وادارم ساخت تا چند سطری مختصر از یک سفر چهار و نیم ساله بنویسم.
در باره شیوه کار و پالیسیهای این اداره و خصوصا بخشهای فارسی و پشتو حرفهای زیادی گفته شده و هر تحلیل میتواند طرفداران و مخالفیناش را داشته باشد که بنده به آن نمیپردازم بلکه در این نوشته مختصر به دو نکته اشاره میکنم. اول آغاز کار خودم و دوم قدردانی از آن عده همکارانم که رهنمایم بوده و چند تن از ایشان که دیگر در این جهان نیستند.
کارم در رادیو بی بی سی زمانی آغاز گردید که نیروهای شوروی داشتند افغانستان را ترک می کردند و در نظر بود تا شخصی را استخدام کنند که از پشاور پاکستان در باره فعالیتهای بازسازی گزارشها و مصاحبهها بفرستد و همان بود که عده زیادی از ژورنالیستان به شمول پاکستانیها برای کار درخواست کردند.
یکی از دوستان برایم مشوره داد تا برای این پست تقاضا نمایم و من یک نامه نوشتم و فورم را پر کرده فرستادم. بعد از پروسه طولانی و ردو بدل شدن چندین نامه دو تن از کارمندان بریتانوی بی بی سی آقایان گوردن آدام متصدی بخش پشتو و دیگری آقای جورج آرنی خبرنگار آن زمان بخش جهانی در اسلامآباد برای مصاحبه به هوتل دینز شهر پشاور مرا فرا خواندند و بعد از سلسله سوالات مسلکی و مرور اسناد و نوشتههایم چند روز بعد برایم نامه فرستاده و گزینش مرا از میان یک صد و پنجاه تن به عنوان ریسرچر بخش شرقی بی بی سی تبریک گفتند. البته در آن زمان بنابر ملحوظات و قرار دادی که با کشور پاکستان داشتند، نمیتوانستند عنوان خبرنگار را برایم ببخشند.
نا گفته نماند که سابقه کاریام با مرکز اطلاعاتی افغان به ریاست مرحوم سید بها الدین مجروح و بعدا محترم نعیم مجروح، شناخت من با چهره های سیاسی و اکادیمیک آن زمان، دوره های آموزشی مسلکی، نشر مقالات و گزارشهای بنده در نشرات بیرون مرزی، صداقت من در وظایف قبلی و عدم عضویت احزاب و جریانهای سیاسی در راه گزینش من نقش بیشتر داشت.
یاد آور باید شد که در آن زمان بخشهای فارسی و پشتوی بی بی سی زیر چتر بخش شرقی و در کل جزء بخش سرویس جهانی بودند و بنده اولین خبرنگار از افغانستان بودم که برای بی بی سی در خارج از دفتر مرکزی آنها در لندن به کار آغاز کردم.
آقایان کمال بهزادی از بخش پشتو و باقر معین از بخش فارسی اولین کسانی بودند که برایم تلیفون نموده و انتخابام را تبریک گفتند. البته مرحوم رحیم الله یوسفزی و همصنفیام مرحوم منصور خان و حیدر شاه عکاس از میان خبرنگاران پاکستانی مرا به دفتر روزنامه انگلیسی مسلم فرا خوانده با هم آشنا شده و قول همکاری دادند.
کارم با بی بی سی آغاز گردید و هنوز دیری نگذشته بود که مجاهدین بیباکانه به شهر جلال آباد یورش بردند و بنده به کمک دوستانم در مرکز اطلاعاتی افغان به نشر گزارشها و تنظیم مصاحبهها پرداختم و به زودی در یکی از اتاقهای تعمیر مربوط خبرنگاران خارجی در شهر پشاور، صاحب یک میز کاری شدم.
اگرچه رفت و آمد فراوان در دفتر برای خبرنگاران خارجی چون ین مک ویلیام، پیتر ژووینال، جان جینینگز، روری پیک مزاحمت ایجاد می کرد اما چون جنگ جلال آباد جریان داشت و ما منظما به جبهات اطراف شهر جلال آباد برای تهیه گزارش میرفتیم، این رفت و آمدها خصوصا کسانی که از ساحه جنگ بر میگشتند و معلومات تازه با خود می آوردند مهم و حیاتی بود؛ بنابراین قدرت تحمل آنها کمی بالا رفته و نوع همکاری معلوماتی بین ما ایجاد شده بود.
در اواسط جنگ جلال آباد مقامات حکومت کابل ادعا کردند که نیروهای آنها تورخم را تصرف کرده اند اما هیچ منبع موثق این گزارش را تایید نمیتوانست بنابراین ضرورت بود تا شخصی به ساحه رفته و چشم دیداش را بیان کند. گوردن آدام از بخش پشتوی بی بی سی برایم زنگ زد و خواست تا به هر قیمت ممکنه خبر سقوط تورخم به دست نیروهای حکومت کابل را تایید یا رد کنم.
من هم هیچ چارهی جز رفتن به مرز نداشتم، بنابرآن مستقیما به ایستگاه موترهای تورخم رفته به مشکل موتر گیر آورده و سوار بر آن به مرز رسیدم. البته رسیدن به مرکز کار آسان نبود ولی رفت و آمد قبلی و آشنایی با بعضی افسران مرزی پاکستان برایم مفید تمام شد. در تورخم هیچ خبر از نیروهای حکومت داکتر نجیب الله نبود و تا نواحی ثمرخیل که جنگ در آنجا جریان داشت رفته و دوباره به تورخم برگشته با چند شاهد عینی و راننده موترها در تورخم مصاحبه کرده و صدای رفت آمد عادی مردم را ضبط نموده به پشاور رسیدم.
خبر و چشم دید من برای ژورنالستان خارجی بسیار با ارزش بود و آنها با عجله به دفاتر شان تماس گرفته خبر سقوط تورخم را رد کردند و چون در آن زمان تلیفون مستقیم به لندن نداشتم بنابراین من هم از طریق مخابرات شهر پشاور به لندن زنگ زدم. زمانی که خط تلیفون وصل شد بخش پشتوی بی بی سی در دقایق پایانیاش قرار داشت بنابراین به یک خبر کوتاه در آخرین دقیقه اکتفا کرده منتظر شدم تا نشرات فارسی آغاز گردد.
کسرای ناجی گرداننده آن شام مسئولیت خبر را به عهده داشت و از من پرسید که آیا خبر حکومت کابل مبنی بر سقوط تورخم حقیقت دارد؟ من که چشمدیدام را صادقانه برایش گفتم در جواب گفت که وقت تهیه گزارش نیست فقط یک راه وجود دارد که مستقیما با خودت مصاحبه کنیم و پرسید آیا حاضر هستی تا مصاحبه مستقیم نمایی؟ من هیچ گونه تجربه در نشر مستقیم رادیویی نداشتم اما به خود جرات داده گفتم فقط چشمدید ام را بیان میکنم. کسری گفت فقط مواظب باش که اشتباه نکنی چون نشر مستقیم است.
چند لحظه بعد یکی از همکاران اطلاع داد که یک دقیقه بعد به صورت مستقیم در برنامه میباشی. منتظر شدم تا که کسری ناجی مقدمهای در باره سقوط تورخم و ادعای حکومت کابل بیان نمود و نامم را حمید علمی خوانده گفت لحظات پیش از تورخم برگشته چشمدید اش را بیان میکند و پرسید آقای علمی در تورخم چه خبر بود؟
اولین مصاحبه رادیویی من تمام گردید و خشم حکومت کابل را بر انگیخت؛ چون تمام ادعاها مبنی بر سقوط تورخم ردگردید بنابراین در یکی از برنامه های تلویزیونی آنچه از زبان شان جاری شد علیه من نثار کردند و اشتباها مرا کسی دیگر پنداشته به حتی روابط خانواده گی من نیز تاختند.
در حویلی خبرنگاران خارجی کنار کانال، یونیورستی تاون شهر پشاور یک نوجوان رفت و آمد داشت که وظیفهاش رهنمایی و ترجمانی بود و گاهگاهی همرای آنان به ولایت افغانستان سفر می نمود و دیری نگذشت در اثر تشویق بنده خبرنگار شد و به بی بی سی پیوست و بالاخره جانش را در راه گزارشدهی از دست داد. بلی میرویس جلیل بود. خداوند متعال جنت برین را جایش سازد.
چهار سا ل و چند ماه به بی بی سی کار کردم و زمانی که حکومت داکتر نجیب سقوط نمود، همراه با کاروان مجاهدین به کابل رسیدم و گزاش دهی تقریبا هر روزه از جنگ و حالات سیاسی در صدر برنامههایم قرار گرفت در حالیکه به وظیفهی دیگری که عبارت از تهیه گزارشهای بازسازی بود استخدام شده بودم اما بعد از سقوط حکومت داکتر نجیب به یک خبرنگار جنگی بدل شده و در لابلای جبهات و زد و خورد با انواع مختلف تهدیدها، خطرات، پنج بار سوقصد مهلک، نوازش ها و… روبرو شدم. بلی خبرنگاری در کشورم همان طور بود و است. کتابهایم زیر عنوان سفرها و خاطرهها، در مسیر پیروزی، لبخند و اندوه جنگ و روزشمار وقایع افغانستان حکایتگر همان سالها اند.
حال میخواهم از آن عده همکارانم که دیگر در این جهان نیستند، یاد نمایم. بدون شک شهید محمد معصوم و شهید میرویس جلیل بهترین همکارانم بودند که هنگام اجرای وظیفه جانهای شان را از دست دادند و خاطره های شان تا پایان زنده گی با من خواهد بود. اما در کنار شان اسماعیل نیاز، یعقوب کاکر، جعفر علی خان، نبی مصداق، جان بت، براین بُل از بخش پشتو نیز از جهان رخت سفر بسته اند.
اگرچه باید از تمام همکارانم که در مدت کارم از رهنمایی و حمایت شان سود فراوان جستهام، یاد نمایم اما از لطف و مهربانی همکاران بخش پشتو به خصوص آقایان گوردن آدام، کمال بهزادی و علی ارغنداوی، بانوان آمنه شهیر، معصومه طرفه، ستاره علوی و آقایان باقر معین، کسرای ناجی، هژیر تیموریان، عنایت فانی از بخش فارسی، جورج آرنی، لیز دوست،کریس باورز و سوزی پرایس از بخش جهانی و سایرین ممنونم.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل