این روزها که درد بیوطنی و مهاجرت بسیاری را میآزارد، شاید باری به این پرسش اندیشیده باشیم که چرا باوجود شعارهای پررنگ و آب و تلاشهای بسیار، افغانستان خانه مشترک همهی ساکنان آن نشد و امروز در اختیار کسانی قرار گرفته است که هیچ باوری به دیروز و امروز و فردای این کشور ندارند؟
این پرسش هرچند تنها پرسش امروز نیست. زمانی که در افغانستان دولتی به نام جمهوریت حاکم بود و در ساعتی غیرقابلپیشبینی، انتحارگران میآمدند و خود را در میان جمعی منفجر میکردند، بسیاری این پرسش را مطرح میکردند که چرا افغانستان خانه مشترک همه نشد؟ در زمان حکومتهای قبلی هم، همین پرسش نزد بسیاری مطرح بوده است.
با اینکه در قانون اساسی تمام رژیمهای تاریخ معاصر کشور، مادهای بر اینکه افغانستان متعلق به همه مردم افغانستان است گنجانیده شده است که من ماده چهارم آخرین قانون اساسی را در اینجا میآورم: “حاکمیت ملی در افغانستان به ملت تعلق دارد که بهطور مستقیم یا توسط نمایندگان خود آن را اعمال میکند. ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادی که تابعیت افغانستان را دارا باشند. ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشهای، نورستانی، ایماق، عرب، قرغیز، قزلباش، گوجر، براهوی و سایر اقوام میباشد.
بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمهی افغان اطلاق میشود. هیچ فرد از افراد ملت از تابعیت افغانستان محروم نمیگردد.”
اما درواقع این متن و همه متنهای اینچنینی، فقط روی کاغذ بوده و هیچگاه جنبه عملی به خود نگرفته است. تنها در یک مورد جنبه عملی پیدا میکرد که شخص باید به معنای واقعی کلمه افغان میبود. افغان به معنای واقعی کلمه، یعنی پشتون، در غیر آن این قاعده و بسیاری از قواعد دیگر معنای پیدا نکرده و در بسا موارد برعکس آن عمل شده است.
شما به بیست سال نظام جمهوری در افغانستان نگاه کنید همواره تاکید بر این بوده است که پشتونها یا همان افغانها اکثریت هستند، رییسجمهور باید پشتون باشد، نظام باید متمرکز باشد، والیان اکثرا باید پشتون باشند، وزارتخانههای کلیدی مخصوصا وزارتخانههایی که پول و درآمد در آن مطرح بود، باید در اختیار پشتونها قرار گیرد. بورسیهها بیشتر به پشتونها داده شود و در این اواخر حتا در کانکوری که باوجود تقلبهای بسیار، نمیتوانستد از راه یافتن فرزندان دیگر اقوام به دانشگاهها جلوگیری کنند، سهمیهبندی کانکور را مطرح کردند و بسیاری را بدون دانش کافی و کسب نمرهی کانکور، فقط به دلایل قومی به بهترین دانشکدهها فرستادند، که بیشترشان در نیمهراه ماندند و نتوانستند دانشگاه را بهپیش برند.
طالبان نیز باوجوداینکه همواره شعار دادهاند که آنها مطابق به احکام اسلام بهپیش میروند، در اسلام اصل برتری بر اساس تقوا است، هیچکس بر دیگری برتری ندارد اما در عمل آنچه دیده میشود انحصار قدرت از سوی پشتونها است و منفعتی که به دست میاید متعلق به پشتونها است.
ممکن است اشخاص دیگری پاسخهای دیگری به اینکه چرا افغانستان خانه مشترک همه نشد، داشته باشند اما آنچه مشخص است این است که نمیتواند افغانستان با این تفکر خانه مشترک همه باشد.
با نگاهی به تاریخ دوصد و پنجا ساله افغانستان متوجه میشویم که در افغانستان حکومتهای مقتدری نیز شکلگرفته و بارها توانستهاند همه را زیر یک حاکمیت سیاسی جمع کنند؛ اما هیچگاه نتوانستند همه را بهعنوان یک ملت به دنیا معرفی کنند. چرا؟ حتا تلاش کردند همه را افغان بسازند، زبانشان را عمومیت دادند و هویت واقعی مردم را از آنها گرفتند، بازهم نتوانستند ملت واحدی ایجاد کنند. دلیل عمدهای این بحث این بود که کسانی در افغانستان حکومت میکردند باوری به همگرایی و جمعگرایی نداشتند. آنها همه را در یک ساختار جمع کردهاند، نه بهعنوان اعضای یک خانواده و نه به عنوان یک ملت بلکه بهعنوان برده، رعیت و درنهایت فرد شماره دوم، سوم و چندم کشور.
شاید بسیاری به این، واکنش نشان دهند و بگویند که در بیست سال گذشته شمار زیادی از تاجکیان در قدرت بودهاند و تا توانستند برای خود و فرزندانشان بهره اندوختهاند. بله، این حرف درست است. افغانستان همینگونه کشوری است که هر قومی مجبور است برای خودش تلاش کند. البته این حرف به معنای دفاع از تاجیکانی نیست که در بیست سال گذشته در قدرت بودند و فقط به خود اندیشیدند و به جایی ارایه یک منطق دفاعی از تاجیکان، همهچیز را به خود و خانوادههایشان اختصاص دادند.
نکته دیگری که در این مورد مهم است اینکه تاجیکان کسانی بودند که در پنج سال سلطهی طالبان در افغانستان جنگیدند، هزاران کشته دادند و اولین اشخاصی بودند که پس از آزادی کشور از دست طالبان، در کابل مستقر شدند. طبیعی است که برای مدتی میتوانستد برخی نهادها وزارتخانهها را در اختیار داشته باشند اما باگذشت چند سال، چه اتفاقی افتاد؟
تمام تاجیکان از بدنهی حکومت جدا شدند، حتا بهترین افسران و نظامیان تاجیک، خانه نشین شدند و تا جایی پیش رفت که حاکم پشتون فراری افغانستان باری گفته بود که حاضر است حکومت را به طالبان واگذار کند اما تاجیکی در راس قرار نگیرد که چنین هم کرد.
اینها همه نشاندهندهی آن است که کسی در افغانستان به ریشهی مشکلات نمیاندیشد، هیچگاه کسی نیامده است، به این فکر کند که آیا همین کشور با همین ساختار کنونی و گوناگونی اقوام، ظرفیت این را دارد که بتواند خانهی مشترک همه ساکان آن شود یانه؟