دو روز پیش شماری از ژنرالهای دورهی جمهوریت در نخست نزد «ملا یعقوب» وزیر دفاع طالبان و سپس نزد مولوی عبدالکبیر معاون سیاسی رییسالوزرا رفته و ضمن اهدای یک قبضه شمشیر به وی با حکومت این گروه اعلام بیعت کردند.
گزارشهایی که از جریانِ این دیدار منتشر شده، نشان میدهد که این بیعتکنندگان اکثرا متعلق به یک قوم خاصاند و در دورهی جمهوریت نیز به دلیلِ وابستگی تباری به غنی در پستهای کلیدی دفاعی و امنیتی وظیفه ایفا میکردند.
باور عمومی این است که انگیزه بیعت این ژنرالان با حکومت طالبان را نیز تعلقات قومی تشکیل میدهد. بیعت این ژنرالان با طالبان یکباری دیگر ضعف اصلی و اساسی ارتش پیشین افغانستان را برملا کرد. یکی از ضعفهای عمدهی ارتش پیشین افغانستان همین بود که بر اساس سهمیهبندی قومی ایجاد شده بود.
اگرچه هر افسر و سربازی که وارد ارتش پیشین افغانستان میشد سوگند یاد میکرد که جز «خدا، وطن و وظیفه» ملاحظهی هیچ چیزی دیگری را نکند، اما این سهمیهبندی باعث شده بود که در عمل آنها بیشتر از وطن به قومیتِ احساس تعلق کنند. یکی از دلایل اینکه ارتش ۳۰۰ هزارنفری افغانستان نتوانست در برابر طالبان مقاومت کند، همین وابستگی عاطفی شماری از ژنرالان به طالبان به دلایل تباری و قومی بود: قومگرایی.
آرتور شوپنهاور، در کتاب «متعلقات و ملحقات» در مبحثی «در باب حقوق و سیاست» در بارة ویژگیهای قومی یهودیان صحبت میکند. قضاوتهای او در بارة این قوم اگرچه آمیخته با مضامین یهودستیزانه است که ریشه دور و درازی در تاریخ اروپا دارد، اما اگر از سر تعمق و تدبر مرورش کنیم حرفها و نکات روشنگرانة بسیاری در بارة نحوة نگاه یک قومگرا نسبت به وطن دارد. کافی است فقط از متن یادداشتهای او نام یهود را برداشت و به جایش «قومگرا» نوشت. او میگوید که دوگونه میهن دوستی است: ۱) میهندوستی به معنای متعارف کلمه ۲) میهندوستی بدونِ میهن.
به باور شوپنهاور، قومگرایان میهندوستان بدون میهن اند. بدین معنا که آنها چیزی به نام منافع ملی، دولت – ملتها، جغرافیای مشترک و قلمرو مشترک را به رسمیت نمیشناسند. میهن پدری یک قومگرا مابقی اعضای قوم و قبیلهاش است، حتا اگر در هر کجای دنیای زندگی کند. حتا اگر در یک کشور متخاصم باشد. شعار قومگرایان “یکی برای همه و همه برای یکی است.” یک قومگرا برای دفاع از اعضای قبیله خودچنان میجنگد که انگار برای دفاع از “خانه و کاشانهاش” میجنگد. او، قومگراها را سزاوار حکومتکردن و سهمدادن در حکومت نمیداند و شریکسازی آنها را در قدرت یک کار احمقانه میخواند. زیرا آنها یک بیگانهای را که تعلق قومی با وی داشته باشد، بر صد هموطن خود ترجیح میدهند.
شوپنهاور میگوید سالها پیش وقتی مسالة آزادسازی یهودیان در پارلمان انگستان به بحث گذاشته شد، یکی از سخنرانان یک مورد فرضی را مطرح کرد: «یک یهودی به لیسبون میآید و به دوفردی که بینهایت فقیر و بدبختاند برمیخورد؛ ولی فقط میتواند یکی از آنها را نجات دهد. آن دو نفر شخصاَ برای او غریبهاند. حالا اگر یکی از آنها مسیحی انگلیسی و دیگری یهودی پرتغالی باشد، او به کدام یک کمک خواهد کرد؟ من فکر نمیکنم هیچ مسیحی عاقل و هیچ یهودی صادقی در اینکه پاسخ چیست تردید داشته باشد».
حرفهایی را که شوپنهاور در مورد ویژگی قومگرایان مینویسد، در بارة قومگرایان افغانستان نیز صدق میکند. مثلا وقتی در سال ۲۰۰۱ نیروهای جبهة مقاومت به همکاری ایتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا بساط امارت طالبانی را از کابل برچیدند چه کسی تصور میکرد که دودهه بعد این گروه دوباره افغانستان را تصرف کند.
اگر از ابعاد خارجی معضل افغانستان بگذریم، آنچه در بعد داخلی به طالبان کمک کرد، نگاه بیولوژیک و قومگرایانة حاکمان قصر گلخانه در ارگ نسبت به طالبان بود. آنهایی که در بیست سال دورهی جمهوریت در کابل حکمروایی کردند، به علت تعلقات قومی و تباری با طالبان همکاری داشتند. اینکه همکاری با این گروه چه پیامدی برای کشور داشت برای شان مهم نبود. مهم این بود که باید مسوولیت قومگرایانهی شان در برابر طالبان را انجام داده باشند؛ مسوولیتی که در این شعار خلاصه میشود: یکی برای همه و همه برای یکی.
من وقتی به سرنوشت افغانستان تحت سیطرة قومگرایان مینگرم، میگویم حق با شوپنهاور است که میگوید “اعطای سهمی از دولت به آنها احمقانه است.” قومگرایی، تهدیدی برای ثبات دولت – ملت ها و عامل تباهی آن است.