ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید
بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار اید
نوروز، روز اول ماه حمل و نخستین روز سال هجری خورشیدی برای ما فارسی زبانان در کشورهای افغانستان، ایران و تاجکستان یک روز فرخنده و یک جشن ملی است. جشن ملی را همه ما و شما میشناسیم. جشن ملی، جشنی که هر ساله در کشور ما برپا و هر ساله از آن سخن گفته میشود و تجلیلها و شادیها برپا میگردد. نوروز قرنهای بسیاری است که بر جشنهای جهان فخر میفروشد، زیرا که نوروز یک جشن تحمیلی سیاسی زمامداران و حاکمان نیست؛ نوروز جشن جهان طبیعت و جشن زندگی است؛ نوروز روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب است؛ نوروز جشن شکفتنها، روییدنها و خندیدنها و سرشار از هیجان هر آغاز نیک و سعادت آفرین است. جشنهای دیگر، انسان را از دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در میان اتاقها و زیر سقفها و پشت درهای بسته جمع میکند؛ اما نوروز دست مردم را میگیرد و از زیر سقفها و درهای بسته، به دامن آزاد و بیکرانه طبیعت و دشت و کوه و بیابان میکشاند.
نوروز گرم است از بهار، روشن است از آفتاب، لرزان است از هیجان آفرینش و آفریدن، زیباست از هنرمندی باد و باران، آراسته است با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر است از بوی باران، بوی خاک، شاخههای نمناک و پاک.
جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنتهای ما مردم افغانستان است. در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا میداریم، گویی خود را در همه نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین بر پا میکردهاند، در کنار پدران و گذشتگان خود حاضر مییابیم و در این حال صحنههای تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق میخورد. اینکه نوروز را پدران و گذشتگان ما هر ساله در این سرزمین بر پا میداشتهاند، این اندیشههای پر هیجان را در مغزمان بیدار میشود که نیاکان ما نوروز را جدیتر و کوشاتر برگزار میکردهاند.
نوروز همه وقت و همیشه برای ما و پیشینیان ما عزیز بوده است؛ مخصوصا نوروز در چشم مسلمانان و در چشم مردم افغانستان عزیزتر و گرامیتر است. زیرا به گفته برخی روایات، در این روز خداوند، جهان را آفرید و در این روز خداوند جهان را از ظلمت و تاریکی نجات خواهد داد.
هرکدام از ما احساس میکنیم که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، حتماً آن روز، این روز نو بوده است. بهار نخستین فصل و حمل نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. خداوند، جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. اولین روز بهار، سبزهها روییدن آغاز کردهاند و رودها رفتن و شکوفهها سرزدن و جوانهها شکفتن و این یعنی نوروز. بیشک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز گل کرده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز سال طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
ما در این نخستین لحظات آغاز آفرینش، در همه نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا میشده است با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگهای مان میدود و روح آنان در دلهای مان میزند شرکت میکنیم و بدین گونه، بودن خویش را به عنوان یک ملت در تندباد ریشهبرانداز زمانها و آشوب گسیختنها و دگرگون شدنها جاودانه میسازیم. با آنان پیمان وفاداری میبندیم که به عنوان یک ملت غیور هرگز نمیریم و دوام خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری ریشه در عمق فرهنگی سرشار از غنای دین و قداست ایمان و جلالت وطن دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است بر صحیفه عالم ثبت کنیم. و در این روز خجسته آرزو میکنیم وطن عزیز ما سربلند، مردم ما آسوده و جوانان وطن ما راههای موفقیت در پیش پایشان همیشه گشوده باشد.
با این امید نوشته خود را با شعر حافظ شیراز به پایان میبرم:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی