سخن از استاد استادان و مدرس بزرگ سدهی اخیر مولوی عبدالغنی مشهور به مولوی صاحب قلعهی بلند است، دانشمند بزرگی كه بیشترین عالمان و مدرسان كشور در مركز و شمال و شرق و غرب كشور، افتخار شاگردی او را دارند. (۱)
مدرس آگاهی كه دانش و آگاهی اجتماعی و سیاسی را باهم گره زد و از زاویهی مدرسه در حضور و زوال حكمروایان، حاكمیت كرد و بهحق او را یکی از آغازگران حرکتهای پایانبخش به سلطهی استعمار و حاكمیت مزدوران دانستهاند. (۲)
عالم سیاستمداری كه حركت سیاسی – دینی “حزبالله” را در ۱۳۳۲ به اشتراك استادان و دانشگاهیان، به گونهی علنی اساس گذاری كرد. زمانی كه تازه دورهی هفت شوری سركوب شده و مبارزان در زندانها بودند.
مردی كه مدرسه را به دانشگاه دینی و منبر را به پایگاه بیداری ملت مسلمان و علمای دی ن تبدیل نموده بود.
دانشمند شجاع و باشهامتی كه امانالله را در ترویج بدعتها و بیتوجهیاش به اسلام، سرنگون كرد، در حضور حبیبالله پیشنهاد احیای سی نما را پاره كرد، و در برابر هاشم جلاد گفت: من جهاد کردهام و اگر بازهم به اسلام توجه نشود، چنان خواهم كرد.
مبارزی كه نادرخان برای گرفتاریاش ۳۰۰۰ و برای سرش ۲۰۰۰ افغانی جای زه گذاشته بود.
دانشمندی كه با ایجاد حزب سیاسی و دینی ، تدریس و تاسیس مدارس، نشر اعلامیهها عنوانی علما و حركت عملی در جهت رفع بدعتها و دفع كفر و تجاوز، از حریم اسلام و میهن پاسداری كرد.
در شناخت این عالم بزرگ آثار زیادی در دست نیست. کتابهای« بحران و نجات» و «یادداشتهای من» نوشته شاه ولی خان روی اغراض سیاسی دروغهایی را به این عالم پی وند زدهاند. خوشبختانه فرزند بزرگش مولوی عنایتالله ابلاغ، چشم دیدها و دانستهها و یافتههایش را از پدر، در كتابی تحت عنوان:« یادی از مجاهد کبیر و موسس نهضت اسلامی افغانستان مولوی صاحب قلعهی بلند»، نگاشته است. این معرفینامه به استناد آن كتاب كه دقیقترین نكات را با خود دارد نگارشی افته است.
مولوی عبدالغنی در سالهای ۱۲۶۰ و ی ا ۱۲۶۱ در ریزه كوهستان كاپیسا زاده شد. پدرش ملا عبدالحكیم فرزند ملا كریم داد، فرزند ملا رسول داد، همه عالم و روحانی بودند. ملا رسول داد از قریه افغانیه سربولی تگاب به خواست مردم ریزه كوهستان، در قریه شهبازخیل كوهستان آمد.
عبدالحكیم پدر عبدالغنی ، مدرس مسجد قریه بود كه زیست با مناعت داشت. گویند: زمانی امیر عبدالرحمن در مسجد آنجا نماز خواند و چند سكهی طلا و ی انقره به ملا داد. ملا از روی دست امیر سکهها را چید و دست خود را زیر دست امیر نگرفت. امیر علت را پرسید. گفت: دستی ك عالم زیردست اهل دنیا قرار نگیرد.
امیر عبدالرحمن او را به كابل خواست و پیشنهاد قضاوت نمود. نپذیرفت و زندانی گردید. به وساطت دوستان آزاد شد و به قضاوت به رستاق رفت. ۱۹ روز از مدارس آنجا دیدن نمود و روز ۲۰ وفات كرد. زیارتش در رستاق بنام “قاضی كابلی ” مشهور است.
با مرگ عبدالحکیم ، كاكایش حاجی عبدالوهاب، مادر عبدالغنی را به خود نكاح كرد و جایداد آنها را گرفت. عبدالغنی را با چهار برادرش، مفتی عبدالرحیم، – مامای شان- سرپرستی میکرد. سختیها را متحمل شد. نان جواری میخورد روزها گرسنه میماند، پاهایش كفش نداشت، لباس كرباس میپوشید، اما آموزش را با برادران ادامه داد و حاضر نشد، نزد كاكا مصروف گاوچرانی شوند.
بعدازروزگار کودکی عبدالغنی برای آموزش به ننگرهار میرود و نزد مولوی دولت زایی درس میخواند. ازآنجا به پشاور نزد ملامحمد ایوب میرود. مدتی در مناطق كوهستانی پشاور غرغشو و چكسی ر (در منطه سوات) به آموزش ادامه میدهد، به كشور برمیگردد و تدریس را آغاز مینماید.
یك سال در مسجد جامع دورخهی چاریكار، یک سال در مسجد ده قاضی ، یک سال در قریه بالتوخیل تدریس میکند. درین زمان شهرتش بلند میگردد. از ولایات قطغن و هرات و غزنه و لوگر و قندهار شاگردان نزدش میآیند كه شمار آنها از صد نفر افزون میگردد. میخواهد در مسجد پدری به ریزه كوهستان برود كه فرمایش شیخالاسلام حمید الله آخندزاده صاحب تگاب میرسد و از وی میخواهد به مسجد جدی در قلعهی بلند برود و تدریس را آغاز كند. ۵۷ سال در همان مدرسه تدریس مینماید به شمول سه سال كه به خواهش میاگل آغا به مدرسه تگاب میرود.
سیاست میکند، حزب سیاسی میسازد، علیه انگلیس جهاد میکند، علما را بیداری میدهد و بالآخره در روز سهشنبه ۱۳ حوت ۱۳۴۷ پدرود حیات میگوید. گفتهاند در جنازهاش همگان میگریست و تنها تنظیم نمازگذاران ۲ ساعت وقت را گرفت تا نماز خوانده شد.
مولوی فضل من الله فضلی مرحوم، مولوی عنایتالله ابلاغ استاد دانشگاه كویت از فرزندان برومند آن دانشمند است.
تدریس
مولوی عبدالغنی به معنی واقعی كلمه مدرس بود. در شب و روز جز ۴ ی ا ۵ ساعت كه استراحت میکرد بقیه وقت را وقف عبادت و تدریس نموده بود.
صبح بعد از نماز بامداد، درس برای طلاب مدرسه آغاز میشد. به خانه میرفت برای صرف چای و برمیگشت، باز تا نماز ظهر درس ادامه داشت. بعد از نماز برای غذای چاشت خانه میرفت. برمیگشت و تا عصر درس ادامه مییافت. میان نماز عصر و شام، و شام و خفتن همچنان تدریس میکرد. از اینكه مدرسه مولوی بیرون از قریه و خاص طلاب بود، نماز خفتن را با ۳ ی ا ۴ ساعت تاخیر میخواند و تا آنوقت شب درس ادامه داشت.
درس شب و صبح برای طلاب مدرسه بود و درس روز به شاگردان و كسانی كه در مساجد اطراف امامت داشتند.
روش تدریس وی به گونهی بود كه شاگرد قبل از آغاز موضوعات علمی ، باید قرائت الفاظ و عبارات را مطابق قواعد صرف و نحو میآموخت.
طالب نخست صرف و نحو و فقه را فرا میگرفت، بعد به كتب علمی دیگر رو میآورد. دوباره به نحو مراجعه میکرد و این بار کتابهای بلندتری چون شرح جامی اثر عبدالغفور لاری و حاشیه بر آن به نام حاشیه نورمحمد مدقق، و حاشیه عبدالحکیم سیالكوتی را بهصورت درسی میخواند. بعدازآن به معانی و بدیع و بیان میرسید، تلخیص المفتاح، مختصر المعانی و شرح مشکلتر آن “مطول” را میخواند.
به تعقیب این برنامه، آموزش كتب تفسی ر و حدیث و بعد فقه و عقاید و اصول فقه دنبال میشد. این دوره حدود ۱۵ سال را در بر میگرفت، تا طالب دستار میبست در سند فراغت همه مولویها امضا میکردند و در اخیر مولوی قلعهی بلند امضا مینمود. كسانی هم بودند كه آموزش علوم را داشتند و فقط برای آموزش تفسیر و حدیث و به قلعهی بلند میآمدند و سند فراغت میگرفتند. مولوی قلعهی بلند در آغاز منطق و فلسفه و حكمت نیز تدریس میکرد، ولی بعداً خود را وقف كتب دینی ساخت و در پایان عمر فقط حدیث و تفسیر را تدریس میکرد. تا آخرین روز حیات این وظیفه را ادامه داد. در آخرین روز نماز صبح را امامت كرد، بعدازآن مدتی تدریس نمود و ساعت ۱۱ روز جان به جانآفرین داد.
مولوی قلعهی بلند مدت ۶۰ سال تدریس نمود. سه سال در مدرسههای دورخه چاری كار، ده قاضی و مسجد قریه بالتوخی ل و ۵۷ سال در مسجد قلعهی بلند. درین میان سه سال در مدرسه تگاب بهعنوان شیخ الحدیث تدریس نمود. و آن به گونهیی بود كه میاگل جان آغا در ۱۳۳۳ شمسی در تگاب مدرسهیی را بنا كرد. شماری از علما را غرض تدریس جمعآوری كرد. از مولوی صاحب قلعهی بلند نیز خواهش نمود كه رد نكرد و در سال ۱۳۳۴ به آنجا رفت و سه سال تدریس نمود، تا دوباره به قلعهی بلند برگشت.
شاگردان
مولوی صاحب قلعهی بلند، شاگردان زیادی را از داخل و خارج افغانستان تربیه نمود و تدریس كرد كه شماری از آنان را نام میبریم:
مولوی نصرالله، مولوی سلطان جان شی خ الحدیث مدرسه حضرت صاحب، مولوی حبیبالله كندهاری ، مولوی نورمحمد مشهور به مولوی باغ علم كوهدامن. مولوی خواجه محمدخان آبادی ، مولوی عبدالغفور و عبدالحکیم بدخشانی ، مولوی عبدالعزیز، آخندزاده حبیب الرحمن قرهباغ، مولوی عبدالرحمن هراتی ، ملامحمداكبر هراتی ، ملامحمد اكبر قندهاری ، ملاپادشاه لوگری ، آخندزاده عبدالكریم لوگری ، عبدالرحیم لوگری ، مولوی عبدالودود لغمانی، ده ملا سلطان محمد بغلانی ، مولوی سلطان محمد دهنهی غوری ، مخدوم عبدالباقی دهنه غوری .
از شمالی مولیان هر یك: سیدمرتضی كوتوالی ، عبدالقدوس، میرسید یعقوب، عزیزمحمد، مولوی صاحب چیكل، محمد رفیق، محمد حسن، فضل وهاب، مسكین، محمد اسلم سنجی دهدرهیی ، الله داد (جان قدم)، محمد رفی ق (مولوی ماذون)، شاه محمد رسا و همچنان گل پاچا الفت، آخندزاده عبدالحق، محمدشریف، محمد شریف، محمد شریف جمال آغه، دین محمد لوگری ، نظام الدین بدخشی ، محمد اسلام سمنگانی ، محمدمیر و عطامحمد لوگری ، محمدیحیی كوهدامنی ، عبدالغنی پغمانی ، آخندزاده عبدالحلیم لوگری ، فیض محمد جمال آغه، محمدافضل كوهستان و…
مولوی قلعه بلند فرزندان خود را نیز دانشمندان بزرگ دین ساخت و از کودکی به شاگردی گرفت. ازجمله فرزند کلان مولوی،صبغت الله در۱۸سالگی مولوی شد. دارالعلوم عربی را خواند، قاضی شد و در قضا تدریس کرد.
عنایتالله ابلاغ فرزند دیگر ایشان بعد از ختم مکتب و مدارس دینی کابل، وکیل مردم شد.به مصر رفت و داکتری گرفت . در دانشگاه کویت استاد شد و آثار علمی فراوانی تالیف نمود.
فرزند دیگر ایشان ولیالله عابد قاضی شد.
باقی بالله دارالعلوم عربی را خواند. بر مسند تدریس نشست و در۱۳۵۷به هدایت دشمنان وطن شهید گردید.
سجای ای اخلاقی
مولوی قلعهی بلند با همه علمیت، نهایت متواضع بود. تا آنجا كه مردم وقتی او را با زندگی و لباس و برخورد بسیار عادی میدیدند، با خود میگفتند: مگر این همان شخصیت مشهور منطقوی است؟
در خدمت مهمان میایستاد و نان توزیع میکرد و گاهی به دامان خود، سودای بازار را میآورد غذای ساده میخورد و میگفت: گوشت خوردن قلب را ملول میکند.
باور داشت راحتطلبی عالم، او را بیحیثیت و علم را خوار میکند. با اعتقاد به مفهوم “حسنات الابرار سیئات المقربین” با فقر قناعت كرد. نه امام شد و نه كار دولتی كرد تا ثروتی اندوزد. اوقات زندگیاش وقف عبادت و تدریس بود.
صریح الهجه بود و بهخصوص در برابر قدرتمندان با صراحت تمام سخن میگفت: باری به صدراعظم وقت گفت: تو باید هرلحظه خود را مسئول فكر كنی و خداوند را حاضر و ناظر دانی … اگر نصیحت مرا قبول میکنی باید این وظیفه را به كسی بگذاری كه نظر به تو محتاطتر و امینتر باشد، زیرا كه مردم در امانتداری تو شك دارند.
روزی به صدراعظم جدید التقرر گفت: من بهمجرد شنیدن، تصمیم گرفتم تا بیایم و موضوع مهم را از تو بپرسم. صدراعظم گفت: بفرما. مولوی . گفت: من تشویش دارم كه صدراعظم كلمه مبارك لااله الا الله را صحیح ادا كرده میتواند یا نه. وقتی صدراعظم خواند. گفت: اشتباه كردی عجب است كه به این عمر رسیدهیی و كلمه طی به را نمیدانی. “الا” و “الله” شد دارد. اگر این دوشد را ادا نكردی کلمهات مقبول نیست.
مناعت و تقوایش تا آن حد بود كه وقتی دولت خواست برای ش معاش مقرر كند، نپذی رفت و گفت: مال بیتالمال حق فقرا و كسانی است كه آن را در شری عت واضح كرده، من در جملهی آنها قرار گرفته نمیتوانم اگر قبول كنم حق دیگران را گرفتهام و نمیخواهم مسئول روز آخرت باشم. یكی از زمینداران گفت: یك اندازه زمین خود را بنام تو ثبت میکنم. گفت: خدایت بیامرزد به دو دلیل نمیخواهم: یكی وقت كار روی زمین را ندارم و مصروف تدریس هستم و دیگر نمیخواهم اولادهایم اهل دنیا شوند. ”
وقتی هم شاگردانش از بدخشان و بلخ و نقاط شمال او را به گونهی دیگر علما و پیران به دوره به آن سمت دعوت نمودند، قبول نكرد (در دوره اكثراً پیران مال جمعآوری میکنند).
در منبر خطابهی بسیار صریح داشت و نسبت اعمال ناپسند در محافل و قریهها، جداً اخطار میداد.
این كلمات خاص او بود و اكثراً تكرار میکرد:
آخرت را بگیرید، دنیا خودش میآید.
از گرسنگی نمیمیرید
بهترین امیر آن است كه به دروازهی فقیر آید و بدترین فقیر آن است كه به دروازهی امیر آید
اگر شب نروی روز بهجایی نرسی
راحتطلبی مكفر (كافر كننده میگردد)
مولوی فعال سیاسی و مبارز دینی افغانستان:
مولوی عبدالغنی در دورههای امانالله، حبیبالله و نادرخان نیز در رابطه با مسایل سیاسی نظر و عمل صریح داشت. قیام علیه امانالله را رهبری كرد. حبیبالله را متوجه خطاها ساخت و در پیوند با همین اعمال سیاسی دو سال مخفی شد حكم دستگیری و قتل اش از سوی نادرخان اعلان گردید.
اما دور دیگر فعالیت مولوی ، فعالیت منظم و سازمانیافته سیاسی است. كه با تأسیس حزبالله آغاز میشود.
در بهار سال ۱۳۳۲ شماری از جوانان و استادان دانشگاه به قلعهی بلند میآیند و راجع به تأسیس یك حزب سیاسی صحبت میکنند. مولوی جهت صحبت با آنها به كابل میرود و چند روز بعد در روز جمعه در مسجد میاگل صاحب در پروان، درحالیکه علما و مردم جمع گردیدهاند، مولوی تأسیس حزب را اعلان میکند و میگوید: برادران محترم! نشر نظریات خلاف دین روزبهروز شدت میگیرد. بیمبالاتی در بارهی حقایق و احكام اسلامی زیاد شده، تمایل بعضی جوانان بهطرف بیدینی و مفكوره الحادی و یك عده عوامل دیگر سبب گردیده تا مفكوره تاسیس یك حزب به نام «حزبالله» به میان آید.
حزبالله یك حزب سیاسی و دینی بود كه اساسنامه آن از مبارزه با ملحدین گپ میزد و تشویش مردم را راجع به نشر بیدینی روشن میساخت. حزبالله خلاصه نام “حزبالله والرسول و القرآن والنعمان” بود. دولت عملاً نتوانست علیه مولوی كاری نماید. خواست از طریق میاگل صاحب، حل مشكل كند.
عنایتالله ابلاغ مینویسد: “میاگل صاحب مرا به تگاب خواست. شب هنگامیکه مولوی صاحب عبدالمنان، مولوی لطفالله، و مولوی حاجی آغا حضور داشتند، میاگل صاحب گفت: “حكومت از طرف مولوی صاحب جهت تاسیس حزبالله تشویش دارد… من به قلعه بلند برگشتم و موضوع را مفصل خدمت مولوی صاحب به عرض رساندم. مولوی صاحب گفت: خاموش ساختن این چراغ كه روشن شده، مصلحت نیست. “(ص۹۹)
بعدازآن دولت به تهدید و تطمیع اعضای حزب دست زد. مولوی حزب را مخفی ساخت و تا آخرین لحظات بهنامهای دیگر ادامه یافت.
تأسيس مدرسه كوهستان
با مخفی شدن حزبالله، مولوی قلعهی بلند، مدرسه كوهستان را فعال ساخت، در مدرسه تنها درس نبود بلكه از آن طريق در رفع بدعتها مستقيماً عمل میشد. علما از مدرسه ستايش میکردند و میگفتند: مولوي كه مؤسس مدرسه است شخصي است كه ضد امانالله انقلاب كرد. در همين زمان مطلبي به قلم عنایتالله ابلاغ در شماره عقرب ۱۳۳۲ تحت عنوان: «ترقی و تمدن ازنظر اسلام» نشر گرديد. همچنان مطلبي تحت عنوان “پابندی اسلام” در شرح حديث: (بدءالاسلام غريبا و سيعود غريباً فطوبي للغربا) اسلام غريب شروع شده و باز به غربت میرود، در روزنامه نشر گرديد كه در آن نوشته شده بود: “ارسالي مولوی قلعهی بلند. اين رويدادها حكومت را وارخطا ساخت. ديدند كه مولوی اهداف حزب را از طريق مدرسه ادامه میدهد.
به مشوره و هدايت غلام رسول حاكم اعلای پروان، معززين از مولوي انتقال مدرسه را میخواهند. مولوي میگوید: من هرگز مدرسه كوهستان را لغو نمیکنم و نقل نمیدهم. اين مدرسه بر ضد حكومت نيست. حاكم كوهستان عنایتالله ابلاغ را كه متصدی مدرسه بود میگوید: موضوع را علاجي پيدا كند. ابلاغ با علما بعد از شركت در جنازه به قلعه بلند رفت و مولوي را مجبور به رفتن در آنجا كرد. و اين برنامه اصلاحی و سازنده نيز آرامآرام فروكش كرد. يعنی مغرضين توانستند اين مركز علم و ادب را فروبندند تا زمينه نشر الحاد فراهم گردد.
نشر اعلامیهها و بيان رسالت علما
وقتي حزبالله مخفی شد و مدرسه كوهستان مسدود گرديد، مولوی شيوه ديگر را در حراست از اسلام و مبارزهی اسلامی در پيش گرفت. مولوی عبدالغنی، وظيفه علما را در امامت و تدريس خلاصه نمیکرد. نظر داشت علما در حفظ شريعت همهجانبه مبارزه و تلاش نمايند. درين موارد و در جهت جلب توجه علما به رسالت اجتماعی و سياسی شان؛ گاهگاه، اوراقي را نشر میکرد. عنایتالله ابلاغ فرزند مولوی عبدالغني يكي از آن نشریهها را كه در آستانهی انتخابات دورهی هفتم از سوي مولوی قلعه بلند نشر گرديده، چنين ثبت نموده است:
“علماي كرام بايد بدانند كه مسئوليت بزرگ آنها به همين تدريس و تبليغ خلاصه نمیشود و بايد در هر ساحهی كه قدرت دارند، داخل شوند و راه كساني را مسدود سازند كه با اسلام بهطور لامبالات عمل میکنند و يا بر ضد آن اقدام میورزند.
علما هرگاه وظايف دينی و وجدانی خود را بشناسند و آن را عملی نمايند ازیکطرف راه رشد مسلمانان را روشن میکنند و از طرف ديگر به حیث پيشوايان واقعي معرفي میشوند. هرگاه يك عالم دينی راه اصلاح مردم و تبليغ را بگذارد و فكر كند كه اين كار او نيست در حقيقت خود را خوار و بیمقدار ساخته است. بايد علما در شورای آيندهی كشور بروند و كار كنند. (ص۶۰)
مولوی عبدالغنی باآنکه پيوسته مصروف تدريس بود و هیچگاه كار دولتي نكرد، اما یکلحظه از رسالت اجتماعي و ديني و سياسي خود غافل نبود. به قول عنایتالله ابلاغ، مولوي عبدالغني باور داشت: خاموش شدن يك عالم به هيچ صورت به نفع اسلام نيست و هم میدانست كه تحول در طرز تبليغ و دعوت از ايجابات اسلام است و اين آيه راهنماي همه علما و مبلغين میباشد:
(أدع إلي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه وجادلهم بالتي هي أحسن) دعوت كن به راه خدا به حكمت و وعظ نيكو و مجادله كن با آنها به طريقه و روشی كه بهتر است.
مولوي قلعهی بلند و شاهان روزگار
مولوی و امانالله: مولوی عبدالغني درحالیکه نظر مخالفي نداشت جهت اشتراك در لويه جرگه امانالله خان به كابل رفت. روز اول عيد بود، در مسجد عيدگاه به امامت امانالله نماز را خواندند و روانهی پغمان جاي تدوير جرگه شدند.
میگویند: یکمرتبه آوازه شد كه امانالله میگوید: نماز را بدون طهارت خواندم و ملاها نفهميدند. در جريان جرگه و صحبت مفصل امانالله، متوجه شد كه بوي خدمت به اسلام از آن نمیآید و در جريان جلسه امانالله خطاب به مولوي كه تسبيح میگرداند با خشونت گفت: مولوی قلعهی بلند اين جاي مناقشه و شنيدن بیانیهها است، نه جاي ذكر و تسبيح. اینها زمینههایی گرديد كه بعدها، مولوي از حبیبالله در قيام عليه امانالله حمايت نمايد.
مولوی و حبیبالله كلكانی: روزي درحالیکه مولوی مصروف تدريس بود، تعدادي اهل هنود كه در بازار قلعه بلند مصروف كار بودند، آمدند و از محاصرهی خانه شان توسط دزدان و درخواست سه هزار افغاني، یادکردند. مولوي آنها را خواست. گفتند: “ما نه دزديم نه رهزن، ما يك عده انقلابي میباشیم كه میخواهیم بر ضد امانالله انقلاب كنيم. ما آرزو كرديم تا صداي خود را به اين وسيله به گوش شما برسانيم. چون شما يك عالم برجسته و استاد اكثر علما میباشید با ما همنوا شويد” (ابلاغ ص۶۹)
به قول نويسندهی كتاب از عياري تا امارت: مولوي صاحب قلعهی بلند، آنگاه شمس الحق مجددي از جا برخاسته، طبق رسوم مسلمانان منطقه، كمر حبیبالله را با دستمال بسته و دستار بر سرش گذاشتند و او را امير حبیبالله اعلان نمود. (۳)
بزرگ جان مجددي به حبیبالله گفت، تا وقتیکه اعمال و كردارت مطابق راه خدا و رسول باشد ما ترا به صفت يك قائد تاييد و با تو همكاری مینماییم. (۴)
مولوي قلعهی بلند میگوید ما و شما در آينده صحبت میکنیم. مولوی محمد يونس را از بالتوخيل و مولوي محمد رفيق جمال آغه را میخواهد و در مورد مشوره میکند. هر سه نفر فيصله میکنند كه انقلاب را شروع میکنیم ولي در پايان كار زمام امور دولت به كسي سپرده شود كه واقعاً شايسته پادشاهی باشد.
قيام آغاز میگردد: چاريكار، قره باغ و سراي خواجه گرفته مي شود. در حالي كه مولوی در ميان مردم است به حسين كوت مي رسند، قبل از آغاز نماز جمعه مولوي محمديونس بالاي منبر مي رود و میگوید: حبیبالله امير جنگ ما باشد تا بتوانيم كار خود را درست دنبال كنيم. مردم كه فرق امير جنگ و امير كشور را نمیدانستند، تبريك میگویند و هلهله میکنند.
مولوي قلعه بلند به منبر مي رود و میگوید: موضوع پادشاهي افغانستان هنوز دور است. اگر ما موفق شديم اين موضوع را به ملت میگذاریم…. آنچه محمد يونس گفته، مقصود وي امیر جنگ میباشد. اما مردم نمیشنوند.
عنایتالله ابلاغ از قول مولوی میگوید: شايد حبیبالله درين رابطه مولوي يونس را به بيان اين قول آورده باشد. مولوي كه خاص براي خدا جهاد كرده بود، هيچ قدرتي را نپذيرفت و بساط درس را در مسجد اندرابي گشود. مولوي محمد رفيق جمال آغه هم همراه او بود.
حبیبالله، مولوي قلعه بلند، مولوي يونس و محمد رفيق را دعوت كرد: پيشنهاد كار و يا معاش از بیتالمال را نمود. رد كردند. حبیبالله هدايت داد هرچه اين سه مولوي نياز دارند، به اساس امضاي خويش از خزانه دريابند.
حبیبالله بعد از مدتی متوجه شد که در دو ماه ۱۰۰ روپيه مصرف کردهاند.
حبیبالله اين سه مولوي را خواست تا در جلسه دولتي باآنکه دوست ندارند شركت كنند.
روزي شيرجان خان صاحب زاده وزير دربار، پيشنهادی را در دوباره فعال شدن سينماي كابل قرائت کرد و خواست در مورد تصميم گرفته شود. مولوي بدون اجازه و تشريفات به شيرجان خان خطاب کرد: اين چهکار است كه آن را میکنی؟ پيشنهاد را به من بده. او پيشنهاد را به مولوي میدهد مولوي آن را پاره كرده به زمين میاندازد و میگوید: “ما علما قيام كرديم هدفمان جلوگيري از مفاسد و بدعت ها بود و هست. اگر وضع چنين شود كه سينما و تياتر دوباره بكار افتد، علما وظيفه خود را میدانند كه بايد چه كنند. (همان۷۷)
وقتي بعداً دوستانش او را به خاطر چنين تندروي نصيحت كردند چنين گفت: “برادران! تطبيق شريعت و خدمت اسلام كار آسانی نيست و خطرهاي دنيوی دارد. اگر يك عالم از خطر دنيوی، از حبس شدن، از تعذيب، از توهين حتی از مرگ بترسد در حقيقت علم خود را مراعات نكرده و نزد خداوند كريم مسئوول میماند. (ص۷۸)
حبیبالله آن عمل مولوي را تحمل كرد، اما برايش سخت تمام شد و نزاكتي در ميان ايجاد گرديد. بعدازآن حبیبالله، مولوی را همراه با شاه محمودخان برادر نادرخان كه نزد حبیبالله كار میکرد، روانهی لوگر ساخت تا حركت آنجا را خاموش كند. مولوي متوجه شد كه شاه محمود براي برادرش كار میکند. بههرحال مولوي از لوگر برگشت، در كابل توقف نکرد و به قلعهی بلند رفت. به اين اساس رنجش ميان مولوي و حبیبالله تا زمان سقوط او ادامه یافت.
مولوي و نادرخان: وقتي نادرخان به قدرت رسید، مولوي قلعه بلند بهعنوان ياور حبیبالله مورد تعقيب قرار گرفت، نادرخان اعلان نمود: هركسی كه مولوی قلعه بلند را زنده به دولت بسپارد، سه هزار افغاني انعام دارد و اگر سر او را بياورد، دو هزار افغانی انعام دارد. ”
مولوي مخفي شد و اين وضعيت دو سال ادامه يافت. مولوي درين مدت در خانه ملا صاحب شيرخان خيل، و بعد خانه حضرت صاحب بچه غان، بسر میبرد كه آنها با استفاده از فرصت نزد او درس را شروع كردند بعد بهسوی سيدخيل پروان به خانهی خسرش عبدالودود خان رفت و آنجا مخفی بود. هرچند مردم میدانستند، اما هیچکس گزارش نداد. بالأخره نورالمشايخ (حضرت شوربازار)، و فخر المشايخ (مياگل صاحب تگاب) وساطت كردند و مولوي عفو گرديد. او را نزد هاشم خان بردند.
هاشم خان از يك تعداد اعمال او ياد كرد. مولوي گفت: “من هرگز انكار نمیکنم كه در انقلاب حبیبالله سهم بارز داشتم ولي همینکه وضع را دگرگون يافتم همكاري را با او قطع كردم… علما وظیفه دارند تا در راه خدمت شريعت خود را فدا كنند. من آنوقت قيام كردم و انكار نمیکنم و هر وقتیکه اسلام را مورد تاختوتاز ديدم بازهم قيام میکنم(۸۳) هاشم میگوید: ما از علماي حقاني آرزوي خدمت داريم فردا نزد پادشاه میرویم.
شماری از علما به شمول ملابزرگ، وزير عدليه فضل احمد مجددی، با صدراعظم مولوی را نزد شاه میبرند. قبل از داخل شدن وزير عدليه میگوید: “خواهش میکنم همینکه داخل شديم دعاگويي كن. مولوی عبدالغني میگوید: چه میگویی؟ من چه كردم ام كه دعاگویی و تملق كنم. اگر چنين كاری را ياد میداشتم وضع به اینجا نمیرسید. براي خدمت اسلام قيام كرديم، از آن پشيمان نمیباشیم و آن را گناه نمیدانیم. (ص۸۴)
با نادرخان میبینند. پيشنهاد كار رسمي را قبول نمیکند و دوباره به تدريس برمیگردد ولي هميشه زير نظر دولت قرار میگیرد. مولوي عبدالغني مصروف تدريس میگردد، اما مبارزه سياسي و اجتماعي اسلامي را فراموش نمیکند و باوجود همه اختناق سياسي حاكم، نهضت اسلامي را پایهریزی میکند و مبارزه سياسي را از طريق حزب سياسي، مدرسهسازی و ارشاد علما ادامه میدهد و هیچگاه تسليم زور نمیگردد و در قبال اسلام معامله نمیکند.
مولوي و عرفان
گفته میشود مولوي عبدالغني در چهار طريقهی نقشبنديه، قادريه، چشتيه و سهرورديه اجازه داشت. اما شغل تصوفي او طريقه قادريه بود.
تمام اوقات روز را مصروف تدريس بود، شب به خانه میآمد، غذا میخورد و كمي میخوابید بعدازآن به نماز تهجد برمیخاست. در دو ركعت نماز دوپاره قرآن كريم (۱۵- ۱۶) را قرائت میکرد. بعداً مصروف ذكر میشد. ترتيب اداي اذكار وي چنين بود.
– لا اله الا الله يك هزار مرتبه و در هر يك صدبار، يك « محمد رسول الله»
– الا الله (صد مرتبه)
– الله (هزار مرتبه)
– هو (هزار مرتبه)
– هوالله (هزار مرتبه)
– انت الهادي انت الحق، ليس الهادي الاهو (هزار مرتبه)
– استغفرالله الذي لااله الا هو الحي القيوم واتوب اليه (هزار مرتبه)
– الهم صلي علي محمد وآله و عترته بعدد كل معلوم لك (يكهزار ويكصد مرتبه)
علاقه نداشت مريد بگيرد. اگر كسی زياد پافشاری ميكرد، میگفت: نماز و روزهات را تعقيب كن اگر كسي را طريقه میداد، او را در زهد و تقوي بسيار تأكيد میکرد.
قرائت دلايل الخيرات و قصيده برده، و درود صلاه تنجينا، را نيز وظيفه داشت. صلاه تنجينا دو ختم دارد. ختم اول ۳۰۱ بار و ختم كلان ۱۰۰۱ بار میباشد. مولوي معتقد بود اين ختمها براي قضاي حوايج و برآورده شدن حاجت خيلي مفيد است. اين درود براي كسب معيشت و جلب و جذب مردم و محبوبيت ميان مردم مفيد است.
الهم صلي علي سيدنا محمد صلاه تنجينا بها من جميع الاهوال والآفات و تقضي لنا بها جميع الحاجات و تطهرنا بها من جميع السيئات و ترفعنا بها اعلي الدرجات و تبلغنا بها اقصي الغايات من جميع الخيرات و في حياه و بعد الممات انك علي كل شئ قدير.
پينوشتها:
۱- مولوي عنایتالله ابلاغ، يادي از مجاهد كبير و موسس نهضت اسلامي افغانستان مولوي صاحب قلعهی بلند، پشاور، ۱۳۷۹، (در نگارش اين یادداشتها از اين كتاب استفاده شده است).
۲- نهضتهای اسلامي افغانستان، سيدهادي خسروشاهي، تهران، ۱۳۷۰، ص۷
۳و۴- از عياري تا امارت، عبدالشكور حكم، پشاور، ۲۰۰۲، ص۲۲۸