یکی از چیزهایی که پس از تسلط مجدد طالبان در افغانستان به صورت قارچوار رشد کرده است، مدارس دینی جهادی است.
طالبان در دو سال اخیر در هر ولایت/استان یک مدرسه دینی جهادی بزرگ و در هر ولسوالی/شهرستان ده مدرسه دینی کوچک تاسیس کردهاند.
این مدارس دینی به صورت مستقیم توسط وزارت معارف طالبان تمویل و مدیریت میگردد. چندی پیش ملاهبتالله، رهبر طالبان، فرمانی صادر کرد مبنی بر اینکه ۱۰۰ هزار استاد برای این مدارس جهادی استخدام گردد.
شاید برای تان معما باشد که چرا طالبان این مدارس را «مدارس جهادی» نامگذاری کردهاند.
اگر بخواهیم پاسخِ این معما را بدانیم باید گفت که تاریخچه ظهور این مدارس در شبه قارهی هند با تفکر جهادی گره خورده است.
این مدارس «تفکر جهادی» را از شاه ولیالله محدث دهلوی» به ارث میبرند. اصلا شاه ولیالله را میتوان بنیانگذار تفکر دیوبندی خواند.
شاه ولیالله دهلوی، از جمله متفکران قرن هژده مسلمانان شبه قاره هند، بود که تالیفات بسیاری از خود برجا گذاشته است. او در سال ۱۱۱۴ ه.ق. در شهر دهلی به دنیا و درسها را نزد محمدافضل سیالکوتی خواند و سپس در سال ۱۱۴۳ عازم حجاز شد و در آنجا نزد علمای چون محمدابراهیم الکردی، شیخ محمد حیات سندی استاد محمد بن عبدالوهاب و شیخ ابراهیم کورانی با افکار ابن تیمیه و ابن قیم آشنا شد و از آنها تاثیر پذیرفت.
پس از بازگشت به هند، سنگ تهداب مدرسه رحیمیه را گذاشت و به تدریس حدیث و ترویج آرای ابن تیمیه مشغول شد.
دهلوی در شبه قارهی هند روی تمام مکاتب کلامی و الهیاتی مسلمانان سنی تاثیر گذاشته و دیوبندیان خود را وارث او میدانند.
شاه ولیالله دهلوی، در کنار تدریس و تالیف، به سیاست نیز مشغول بود. او در عصری میزیست که قدرت مغولان داشت رو به افول میرفت. با افول قدرت مغولان، شاه ولیالله نشانههای خطر را احساس کرده و میدید که هندوهای مهاراتها قدرت بیشتری از مسلمانان کسب کردهاند و از آنها پیشی گرفتهاند. برای جلوگیری از افول قدرت مسلمانان، شاه ولیالله به حکام پشتونتبار افغانستان نامه نوشت و از آنها خواست که به هند حمله کنند. این موضوع به واسطه کشف نامههای شاه ولیالله توسط ک.ا. نظامی روشن شده است.
آنچه را که این نامهها نشان میدهند این است که شاه ولیالله افکار سیاسی و جنگطلبانه داشته است.
پس از شاه ولیالله، افکار جهادی او را پسرش شاه عبدالعزیز دهلوی ترویج داد. او در سال ۱۸۰۳ فتوای معروف خود مبنی بر وجوب جهاد علیه استعمار بریتانیا را صادر کرد و نوشت: «کشور اسلامی هندوستان با تسلط و سیطره انگلیسها به دارالحرب تبدیل شده. لذا بر همه مردان و زنان مسلمان واجب است که آنقدر با آنها بجنگند و آنچنان روابط دوستانه خود را با آنها قطع کنند که ناگزیر از هندوستان خارج شوند، زیرا انگلیسیها دشمن و محارب مسلماناناند.»
بر بنیاد این فتوا شماری از جوانان مسلمان هندی، از جمله احمد عرفان یکی از شاگردان شاه عبدالعزیز دهلوی، دست به قیام زد، که برای مدتی توانست کنترل پنجاب و پشاور را در اختیار بگیرد. حکومت او دیر نپایید و در ۲۴ ذیالقعده سال ۱۲۴۶ ه.ق.(۱۸۳۱م.) احمد عرفان همراه با شاه اسماعیل دهلوی در جنگ با سیکها کشته شد. البته با کشتهشدن او، موج دیگری از حرکتهای جهادی در سال ۱۸۵۷ در هندوستان آغاز شد. در این سال مردم هندوستان به رهبری امرای مسلمان و چند تن از هندوها علیه انگلیس قیام کردند و انقلابیها موفق شدند دهلی را تصرف کرده و سراجالدین مظفر را به تخت امپراتوری هند بنشانند. اما در فوریه ۱۸۵۸، دهلی دوباره به دست انگلیسیها افتاد و انقلاب آنها درهم شکسته شد و پس از آن ملکه ویکتوریا، هند را جزء امپراتوری بریتانیا اعلام کرد و مدارس دینی شبه قاره هند را به اتهام ترویج تفکر جهادطلبانه مسدود نمود.
پس از این قیام است که در سال ۱۸۶۷ مدرسه دیوبند تاسیس میشود.
این مدرسه باری دیگر تفکر جهادگرایانهی شاه ولیالله را احیاء میکند که ما نمونههای آن را در مدارس دینی دیوبندی پاکستان و طالبان میبینیم.
فلسفه نامگذاری این مدارس به «مدارس جهادی» نیز این است که آنها تنها جای فراگیری علوم دینی نیستند، بلکه حیثیت پادگانها و قرارگاههای نظامی را نیز دارند.
برای اینکه بدانیم این مدارس چگونه حیثیت پادگانهای نظامی را دارد، بیایید نگاهی بیندازیم به عملکرد این مدارس در دور اول حاکمیت طالبان.
این را میدانیم که وقتی طالبان در سال ۱۹۹۴ ظهور کرد و بر بخشهایی از افغانستان تسلط یافت، افزون بر اعضای کابینه و شورای رهبری، حدود ۳۰ درصدی از نیروهای رزمی این گروه را تا سال ۱۹۹۹نیز طالبان مدارس دیوبندی پاکستان تشکیل میداند.
علاوه بر این، در دور اول طالبان هر از گاهی که این گروه از لحاظ نظامی شکست میخورد و با کمبود نیروی جنگی در خطوط مقدم جبهه مواجه میشد، از مدیران مدارس پاکستان میخواستند که مدارس را تعطیل کرده و به کمک شان نیرو بفرستند.
وقتی طالبان در سال ۱۹۹۷ در مزار شریف شکست خورد، مولانا سمیعالحق پاکستانی پیام تلیفونی از ملاعمر دریافت کرد مبنی بر اینکه با طالبان همکاری کند. به دنبال دریافت این، پیام مولانا سمیعالحق مدرسه حقانیه را بست و تمام شاگردانش را برای کمک به طالبان به خطوط مقدم جبهه در افغانستان فرستاد.
همچنان در سال ۱۹۹۸، مولانا سمیعالحق نشستی را بین رهبران طالبان و مسوولان دوازده مدرسه دینی در شمال غرب پاکستان برگزار کرد و از آنها خواست که برای یکماه مدارس خود را تعطیل کرده و شاگردان شان را تشویق کنند که به سنگرهای طالبان بروند.
در پی این اقدام، هشت هزار نفر طلبه علوم دینی به صفوف طالبان پیوستند.
در دور اول حاکمیت طالبان، وزارت معارف این گروه نیز در هر ولایت و ولسوالی مدارس دینی بسیاری تاسیس کرده بود.
دو چشمدید خود را از اینکه طالبان چگونه از این مدارس به حیث پادگان نظامی استفاده میکردند، بیان میکنم:
در دور اول حاکمیت طالبان در شهر پلخمری ولایت بغلان یک مدرسه جهادی به نام «قطبالمدارس» ایجاد شده بود. نزدیک به هزار نفر در آن درس میخواندند. من نیز در آن در مدرسه درس میخواندم. آن زمان نیروهای دولت اسلامی به رهبری استاد برهانالدین ربانی در تخار با طالبان درگیر جنگ بود. من خوب به یاد دارم وقتی جنگ در تخار تشدید شد، پیکپهای طالبان داخل مدرسه شده و شاگردان این مدرسه را به زور و به رضا به خط مقدم جنگ بردند که تعداد زیادی از آنها در آن جنگ تلف شدند.
همچنان در آن زمان، طالبان در ولسوالی خنجان ولایت بغلان نیز یک مدرسه جهادی ایجاد کرده بودند. این مدرسه توسط کسی به نام ملا شهزاده، یکی از فرماندهان طالبان، ایجاد شده بود. در همان سالی که طالبان سقوط کرد، باری در منطقه لرخواب ولسوالی دوشی ولایت بغلان میان نیروهای مقاومت با طالبان جنگ شدید راه افتاد.
در جریان جنگ، وقتی طالبان با کمبود نیرو مواجه شدند با پیکپهای خود وارد مدرسه جهادی خنجان شده و جوانان و نوجوانان بیتجربه و خام را جبرا به خطوط جنگ انتقال دادند. شاگردان مدرسه گریان میکردند که ما جنگ را ندیدهایم و تجربهاش را هم نداریم، اما گوش شنوایی وجود نداشت که حرف آنان را بشنود.
القصه اینکه فلسفه نامگذاری این مدارس به «مدارس جهادی» همین است که برای طالبان حیثیت پادگان نظامی یا نیروی ذخیره را دارد و هر گاهی که احساس نیاز کنند -با زور و یا رغبت- آنها را به جنگ میفرستند.