هفتاد و دو ملت شنوند سر خود از ما
دمساز دو صد كیش به یک پرده چوناییم
سالروز غروب خورشید منظومهی انسانیت و پرواز ملکوتی خداوندگار بلخ؛ حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی را گرامی می داریم.
در شصت و هشتمین بهار زندگانی ناگهان در بستر بیماری افتاد و به حکمت دریافت که هنگام سفر قریب است.
«در همان هنگام زلزلهای بر قونیه در پیچید و روزهای پیاپی زمین را همیلرزاند…» مردم از مولانا چاره بجستند، او با تبسم معنی دار گفت: «زمین گرسنه است، دیری نمیپاید كه لقمه چربی به دست می آورد و آنگاه آرام خواهد گرفت».
سرانجام در غروب روز یكشنبه پنجم ماه جمادیالآخر سال ۶۷۲ هجری مصادف با ۱۷ دسامبر۱۲۷۳ میلادی و مطابق بیست و ششم آذر ماه خورشیدی زمین لقمهی چربش را بلعید و آرام گرفت.
آورده اند که همسر مولانا در كنار بستر او میگریست و برایش عمر طولانی چند صد ساله می طلبید، مولانا با تبسم ملیح فرمود: «ما به عالم خاك پی اقامت دایم نیامدیم؛ ما در زندان دنیا محبوسیم، امید كه عنقریب به بزم حبیب رسیم. اگر برای مصلحت و ارشاد بیچارگان نبودی یكدم در نشیمن خاك اقامت نگزیدمی».
آنگاه رو به همسر و بهاءالدین ولد که از چندین شب سر بر بالین ننهاده بودند کرد و فرمود:«من خوشم، برو سری بنه و قدری بیاسا» و آخرین غزل زندگیاش را در آخرین لحظات عمر و تنهایی چنین سرود:
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها كن
ترك من خراب شبگرد مبتلا كن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا كن
از من گریز! تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترك ره بلا كن
ماییم و آب دیده، در كنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا كن
خیرهكشی است، ما را، دارد دلی چو خارا
بكشد، كسش نگوید تدبیر خون بها كن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر كن وفا كن
دردی است، غیر مردن، آن را دوا نباشد
پسمن چگونه گویم كاین درد را دوا كن؟
درخواب، دوش، پیری در كوی عشق دیدم
با دست اشارتم كرد: كه عزم سوی ما كن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد، هین دفع اژدها كن
بس كن كه بیخودم من، ور تو هنر فزایی
تاریخ «بوعلی» گو، تنبیه «بوالعلا» كن
مولانا، برای اینکه در اقامه نماز جنازه اش اختلاف بین فقها و عرفا نیفتد، از قبل وصیت کرد که شیخ صدرالدین قونوی شارح نظرات ابن عربی، كه دوست نزدیک مولانا هم بود بر جنازهاش نماز بگذارد.
آورده اند که چون شیخ صدرالدین قونوی در مسجد درآمد، مؤذن فرمود:«شیخ الاسلام» آمد..صدرالدین قونوی بگفت: «شیخ الاسلام در عالم یكی بود او نیز برفت.
مولانا، عشق وطن و سرزمین خراسان را هیچ گاه از یاد نبرد و همواره و همیشه در جای جای دیوان کبیر و مثنوی از خراسان و بلخ یاد می نمود، اما متأسفانه امروز آخرین خشت های ویرانه های خانقاه پدر و مدرسه و زادگاه مولانا در حال فروریختن است.
بلخيم من بلخيم من بلخيم
شوری دارد عالمی از تلخيم
يا جای ديگری در ديوان شمس می گويد :
نعرهٔ های و هوی من
از در روم تا به بلخ
اصل کجا خطا کند
شمس من و خدای من
مولانا اتحاد معنوی تبریز و خراسان را چنین به تصویر می کشد:
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
برای مولانا، سپهر اندیشه و تفکر مهمتر از هر چیزی است، همدلی ، مهر ، محبت، عشق و انسانیت حرف اول را می زند، او در جایی می فرماید:
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
مولانا و حافظ، قرنها قبل از آنکه متفکرین غرب به فضیلت انسان گرایی و عشق و مهر و خرد توجه نمایند، برغم سنت مرسوم زمان خود قرآن پهلوی و معحزهٔ غزل را با نام و پیام عشق و انسانیت شروع کردند و این است راه درست رستگاری و انسانیت.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
درود و سلام ما بر او باد