مسوولان دانشگاه تخار با صدور نامه و اطلاعیهای، از دانشجویان خواستهاند که بر بنیاد آیهی ۵۹ سورهی نساء مبنی بر «وجوب اطاعت از اولیالامر»، از کاربردِ واژهی «دانشگاه» و «دانشکده» بپرهیزند.
واژههای «دانشگاه» و «دانشکده» دو واژهی فارسیاند که فارسیزبانان افغانستان از آن استفاده میکنند. اگرچه جدال بر سر کاربردِ این واژهها قدیمی است و پیشینیه بیست ساله دارد، اما آنچه که تازه است ارایه توجیه مذهبی برای منع کاربردِ این واژهها است. حکومتهای قبلی میگفتند که کاربردِ این واژهها بر «خلاف مصطلحات ملی» است، اما طالبان میگویند که اشکال شرعی دارد و بر خلاف «وجوب اطاعت از اولیالامر» است که در آیهی ۵۹ سورهی نسای قرآن عظیمالشان آمده است.
آنچه را که این امر نشان میدهد این است که در حال حاضر ما در افغانستان با نوع «فاشیسمِ مقدس» مواجهیم؛ فاشیسمی که لباس دینداری به تن کرده و به نام دین یک نظام مبتنی بر آپارتاید قومی، جنسیتی و فرهنگی را برقرار نموده است.
برای مقابله با چنین آپارتاید، ما به احیای الهیاتِ عدالتطلبی در افغانستان نیاز داریم؛ الهیاتی که خواهان تساوی میانِ عرب و عجم، پشتون و فارسیزبان باشد و هرگونه برتریطلبی قومی و مذهبی و جنسیتی را محکوم کند.
نیم نگاهی به تاریخ نشان میدهد که افغانستان امروزی روزگاری خواستگاه چنین الهیاتی بوده است.
تاریخ میگوید که در دورهی امویها در خراسان نوع آپارتایدِ مذهبی حاکم بود. آنها مسلمانان را به موالی و غیرموالی تقسیم کرده و بر خراسانیان ظلم و ستم میکردند. یکی از ستمگریهای آنان وضع مالیاتِ سنگین بر غیر اعراب و ستاندنِ جزیه از آنان بود. از دیگر نمونههای تبعیض علیه موالی یا نومسلمانان غیرتازی تشکیل سپاه پیاده از میان آنان بود.
مادلونگ میگوید که «خداوندگاران تازی را رسم چنین بود که در جنگها از بندگان خراسانی خود بهرهکشی میکردند. این موالی با پای پیاده میجنگیدند درحالیکه اربابان تازی آنها بر اسپان بر نشسته بودند.»
ستمگریهای امویان باعث شد که شورشهای مساواتخواهانه علیه آنان در خراسان و ماوراءالنهر راه بیفتد. رهبری این شورشها را حارث بن سریج به عهده داشت. حارث امویان را به عمل به کتاب و سنت فراخواند و از ایشان خواست جزیه را از مسلمانان ایرانی و ترک و غیرعرب بردارند و آنان را در حقوق و رفتار با عربها یکسان بدانند.
شورش حارث، با استقبال موالی، خراسانیان، شیعیان زیدی و تعدادی از قبایل عرب مانند قبیلۀ بنیتمیم که خود نیز بدان تعلق داشت مواجه شد.
جالب است که بدانید بیشترِ کمکهایی که در مرحلۀ نخست به او (حارث) میرسید، از سرزمینهای تخارستان پایین، جوزجان، فاریاب، طالقان و بلخ بود»؛ سرزمینهایی که امروزه باری دیگر تحت ستم فاشیسم مقدس طالبانی قرار گرفته است. این شورش را همچنین نهضتی از متفکران، با رسالهنویسی و راهاندازی مناظرهها و جدلهای سیاسی، همیاری میکردند.
یکی از اصول بنیادینی که در پی این شورشها توسط علمای بلخ و سایر موالیزادگان خراسانی بازتعریف شد، اصل برابری مسلمانان قدیم و جدید و عرب و عجم در حقوق و تکالیف بود. جاافتادن این اصل نیاز به بازتعریف مفهوم “ایمان” داشت تا بر بنیاد آن دایرۀ عضویت در امت تعریف شود و این کار را امام ابوحنیفه و شاگردان بلخی او انجام دادند.
به همین دلیل من همیشه در نوشتههایم کلام حنفی را «الهیات عدالتطلبی و مساواتخواهی» مینامم. این ادبیات در شمال افغانستان و ماوراءالنهر ریشه عمیق و دیرینه دارد.
برای مقابله با فاشیسم مقدس طالبان نیاز است که این الهیات بازخوانی و احیا گردد.
این کار را باید جمعی از علمای خوشفکر و نویسندگان مطرح کشور به عهده بگیرند. احیای این الهیات به هماناندازهای که میتواند به مبارزه علیه افراطیت مذهبی در منطقه کمک کند، میتواند بنیاد فاشیسم مقدس طالبانی را نیز ویران نماید.