(خالد بن ولید و مالک بن نویره)
تاریخ نویسان قهرمانی های خالد بن ولید را در فتوحات اسلامی درج و ثبت نموده اند و در پهلوی قهرمانی های وی زشتی ها و بد رفتاری های او را نیز بیان کرده اند که از آن جمله داستان مالک بن نویره می باشد. مالک از خالد خواست تا وی را به منظور محاکمه به نزد ابو بکر بفرستد تا پیرامون انتساب ارتداد به خود، خانواده و قبیله خویش حرف بزند. ابو قتاده انصاری و عبدالله بن عمر نیز درخواست نمودند که مالک را به مدینه بفرستد تا ابوبکر در مورد وی فیصله کند، اما خالد سخن اینها را نپذیرفت و گفت: خدا مرا نبخشد اگر او را نکشم. سپس به ضرار بن ازور دستور داد تا سر از تنش جدا کند. مالک هنگامی که در چشمان خالد علاقه به همسر خود را دید به سوی همسرش نگاه نموده و گفت: این مرا کشت. خالد در پاسخ مالک گفت: نخیر، بلکه خدا تو را به خاطر برگشتن از اسلام هلاک گردانید. مالک گفت: من مسلمانم. خالد برای ضرار بار دیگر فرمان داد تا سر از تنش جدا کند. ضرار فرمان را اجرا نمود و مالک را گردن زد. خالد پس از کشتن مالک در همان شب با همسر وی همبستر شد. مورخین بیان کرده اند که خالد در گذشته به همسر مالک علاقه داشت. نمیر سعدی می سراید:
قضی خالد بغیا علیه بعرسه و کان له هوی فیها قبل ذلک[۱]
ابو قتاده انصاری از این کار کرد خالد خشمگین شده و به مدینه باز می گردد و سوگند یاد می کند که هرگز به لشکر خالد نپیوندد. وی هنگامی که به مدینه رسید عمر را از این ماجرا باخبر ساخت. عمر پس از شنیدن این حادثه به نزد ابوبکر رفته و خواهان عزل خالد گردید. اما ابوبکر سخن وی را نپذیرفته و گفت: عمر آرام باش، خالد تاویل کرده و در تاویل خود خطا نموده است. عمر به این سخن ابوبکر قناعت نکرد و افزود: دشمن خدا، مرد مسلمانی را به قتل رسانده و با همسر وی همبستر شده پس سزاوار است تا مجازات شود. ابوبکر هنگامی که دید در برابر سخنان عمر چاره ای ندارد، خالد را به خاطر بازرسی و محاکمه به مدینه خواست. خالد هنگامی که به مدینه آمد داخل مسجد شد، عمر خطاب برای وی چنین گفت: مرد مسلمانی را کشتی و سپس با همسر وی همبستر شدی. سوگند به خدا سنگسارت می کنم. در برخی از روایات آمده که ابوبکر خالد را دستور داد تا از لیلا جدا شود و وی را رها کند.
تمام روایت های را که تاریخ نویسان پیشین در این باره روایت کرده اند به این نکته اتفاق نظر دارند که خالد مالک را به قتل رساند و سپس در همان روز با همسر وی همبستر شد. طبری از جمله همین تاریخ نویسان می باشد.[۲] اما برخی پسینیان از جمله بنیادگراها و تاویل گران که می کوشند تاریخ را تحریف و حقایق را تغیر دهند، کوشیده اند خالد را برائت دهند و بگویند که خالد پس از گذشتن عدت همسر مالک با او همبستر شده و یا هرگز با وی ازدواج نکرده است. لب و لاب سخن اینکه تمام این سخنان ادعا های اند که آثار گذشته، آن را را تائید نمیکند.
عباس محمود عقاد در کتاب خود«عبقریة خالد» می گوید: سخن واقعی اینست که حادثه بطاح صفحه ای در تاریخ خالد است که اگر درج نمی شد نیکو و زیبا بود.[۳]
(عمرو بن العاص)
از جمله صحابیانی که تاریخ از کار نامه های جهادی شان در راه پخش و نشر اسلام مملو است، عمرو بن عاص می باشد. تاریخ نویسان در پهلوی نیکی ها، بدی ها وی را نیز نوشته اند که از آن جمله موضع گیری فریب کارانه یی وی در حادثه «تحکیم» است.
طبری شرح حادثه تحکیم را این چنین نوشته است: هنگامی که علی و معاویه به خاطر حل منازعه و درگیری اتفاق به تحکیم کردند. علی، ابو موسی و معاویه عمرو بن عاص را حکم تعیین نمودند. حکمین بر خلع علی و معاویه اتفاق کردند و امر تعیین خلیفه را به شورا واگذار نمودند. ابو موسی چنین اعلان کرد که علی و معاویه را خلع می کنم و امر تعیین خلیفه را به شما می سپارم تا هر که را سزاوار دیدید تعیین کنید. پس از این بیانات ابوموسی، عمرو بن عاص به سخن آغاز کرده و چنین گفت: این شخص علی را خلع نمود و من هم نیز وی را خلع می کنم و معاویه را در مقام و منصب قبلی وی میگذارم. ابو موسی در واکنش به سخنان عمرو چنین گفت: خدا خیرت ندهد. خیانت نمودی تو مانند سگ استی. عمرو در پاسخ به سخنان ابو موسی چنین گفت: تو مانند خر (الاغ) استی. این گونه به طعن و لعن یک دیگر آغاز کردند.
بدون شک این موضع گیری عمرو را جز خیانت، دروغ گویی و فریبکاری چیزی دیگری نمیتوان تعبیر کرد و ارتکاب آن از صحابی راستگو و امانت دار بعید به نظر می رسد. اشعری در این باره چنین می گوید: ابن عباس مرا از خیانت و فریبکاری عمرو ترساند، اما من به وی اعتماد نمودم.[۴]
(عثمان بن عفان)
عثمان بن عفان پس از ابوبکر و عمر عهده دار خلافت گردید و تعهد نمود تا راه و روش ابوبکر و عمر را بپیماید، اما هنگامی که عهده دار خلافت گردید از راه و رسم آنها منحرف شد و طبق مصالح بنی امیه و منافع شخصی خود کار می کرد. وی خویشاوندان و نزدیکان خویش را به مناصب بزرگ حکومتی منصوب نمود و بخششی های فراوانی را به آنها داد تا آنجا که زمین فدک را که ابوبکر به فاطمه نداده بود به پسر عمویش مروان بن حکم بخشید. او هم چنان ابوذر غفاری را به صحرا تبعید نمود و وی در آنجا وفات کرد. معاویه، ابوذر را به خاطر انتقادات شدید وی، از شام تبعید کرده بود.
(حضرت عایشه)
از جمله کار های زشت عایشه که تاریخ نویسان آنها را ثبت نموده اند این است وی به این دلیل که عثمان شکایت مسلمانان از ظلم و ستم والیان خود را نمی شنید و هم چنان خویشاوندان خود را به مناصب بزرگ حکومتی گماشته بود و بخششی های فراوانی به آنها می داد، مردم را به قتل عثمان تشویق می کرد.
هنگامی که خانه عثمان توسط معترضین محاصره شد، عایشه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و هیچ کاری را به خاطر دفاع از عثمان انجام نداد. زمانی که وی از کشته شدن عثمان در مکه باخبر شد، داد از خون خواهی عثمان میزد و به همین منظور لشکر اموی ها را تا بصره به منظور جنگ با علی رهبری کرد. همسران پیامبر، این عملکرد وی را به خاطری که در مخالفت با این آیت قرآن « و قرن فی بیوتکن»« در خانه های تان بنشینید» قرار داشت، انکار نمودند. هم چنان، علی این عملکرد وی را نقد نموده و هنگامی که به بصره می آمد در باره او چنین گفت: ای مردم ، عایشه همراه زبیر و طلحه به بصره آمده اند و هر کدام خواب حکومت داری را در سر می پرورانند. طلحه پسر عموی وی و زبیر داماد اوست. سوگند به خدا که سرنشین شتر سرخ (عایشه) هیچ بلندی را نمی گذرد و هیچ گره ای را باز نمی کند، مگر در خشم و نافرمانی خدا است.[۵]
بخاری از عبدالله بن عمر هنگام آشوبی که به «جنگ جمل» منتهی شد روایت کرده که گفت: یکبار پیامبر خطابه ای را ارایه نمود و در اخیر به سوی مسکن عایشه اشاره کرده و گفت: از اینجا شاخ شیطان بر می خیزد.[۶] پیامبر در این حدیث به عملکرد عایشه که سبب کشته شدن ده ها هزار مسلمان گردید، اشاره می کند.
[۱] عبقریه خالد
[۲] (طبری، ج ۳، ص ۲۷۶)
[۳] ( موسوعه العقاد، عبقریه خالد، ص ۹۱۵)
[۴] (طبری، ج ۵، ص ۷۰)
[۵] (تاریخ ابی الفداء، ج ۱، ص ۸۷)
[۶] (بخاری، ج ۲، ص ۱۶۴)