یک روش سرتاپا اشتباه. یک غلط فاحش. روشی که نه تنها به درد بی اعتمادی ملی، شکاف ها و خصومت ورزی های قومی چاره نشد، بلکه تشدیدش کرد و به بیماری درمان ناپذیرش تبدیل نمود: داوری کردن به جای گفتگو است.
یک واقعیت این است که افغانستان از لحاظ تنوع قومی، کشوری است چندپارچه و ناهمگون. یکی از ویژگی های کشورهای چندپارچه این است که میان فرهنگ ها، اقوام و مذاهب آن ها نوع بی اعتمادی و سوءتفاهم وجود دارد. افغانستان نیز از این قاعده مستثنا نیست. در این جا نیز میراثی که حکومت های استبدادی و خودکامه از خود به جا گذاشته، یک بی اعتمادی تمام عیار قومی است. به همین خاطر، در طول این سالها توقع می رفت که قشر نخبه و تحصیلکردۀ کشور پیشگام شده و با راه اندازی گفتگوهای قومی زمینۀ آشتی ملی را فراهم کنند و مناسبات نوین را میان اقوام کشور برقرار نمایند. درست است که کینه و خصومت قومی در کشور بسیار گشن بیخ و ریشه دار است، اما این از اعجاز گفتگو است که می تواند دیوارهای بلند و ضخیم بی اعتمادی و ناباوری را فروپاشانده و زمینه ساز اجماع شود. اما کدام گفتگو؟ ژرف گفتگویی!
ژرف گفتگویی
ژرف گفتگویی، عبارت از گفتگویی است که میان شهروندان دارای فضیلت معقولیت عمومی صورت می گیرد. فضیلت معقولیت عمومی، یعنی اشتیاق به گوش دادن به دیدگاه های متفاوت و حتا زننده، و اشتیاق به بیان دیدگاه های خود به صورت روشن، صریح، بی پرده، و همراه با دلیل عمومی. دلیل عمومی، یعنی دلیلی که برای افرادی از فرهنگ ها، دین ها، اقوام و گرایش های متفاوت از قابلیت پذیرفته شدن و فهمیده شدن برخوردار باشد، نه اینکه مثلا برای یک سکولار از انجیل و ۱۱۸ جلد کتاب حکمتیار دلیل بیاورید و یا برای یک تاجیک و هزاره از پته خزانه یا سقاوی دوم.
اعجاز گفتگو
سالومون، روان شناس اجتماعی، در دهۀ ۱۹۵۰ یک آزمایش روان شناختی راه انداخت که می خواست از طریق آن نتایج فرایند چانه زنی شناختی را بررسی کند. فرایند چانه زنی شناختی در گفتگوها اتفاق می افتد. این آزمایش طوری بود که گروه کوچکی از افراد را در یک اتاق قرار دادند. قبل از شروع آزمایش، به همه، جز یکی (آن یکی قربانی)، ماهیت این آزمایش تعریف شد. وقتی آزمایش شروع شد، چوبی را پیش روی گروه گذاشتند تا طول آن را حدس بزنند. آن یکی قربانی درست تخمین کرد، اما دیگران، بر بنیاد دستورالعمل آزمایش، تخمین های غیرواقعی کردند. آزمایش کننده رو به قربانی کرد و گفت: «به نظر می رسد تو تنها با همه گروه اختلاف نظر داری. چرا آماده نیستی در تخمین ات تجدید نظر کنی؟» قربانی پاسخ داد: «شاید نظر من درست نباشد، اما تخمین آن ها نیز غیرواقعی است.» یک حد میانه را پیشنهاد کرد. به عبارت دیگر: قربانی هر لحظه از موضع خود عقب نشینی کرده و به سوی آنچه که هنجار گروهی نامیده می شود، کشانده می شد. همچنان در جریان آزمایش دیده شد که اگر تعداد قربانیان با تعداد مشارکت کنندگان جانب مقابل مساوی باشد، فرایند چانه زنی شناختی به فرایند سازش شناختی استحاله یافته و همۀ طرف ها روی یک هنجار گروهی جدید به توافق می رسند. حتا اگر این فرایند به توافق و سازش منجر نشود، اما قدر مسلم این است که از سوءتفاهم ها کاسته و دو طرف را بدین عقیده می رساند که عقاید، باورها، آراء و نظریات جانب مقابل شیطانی و انحرافی نیست و می تواند بر حق باشد.
میلتون روکیچ در تحقیق کلاسیکی که زیر نام سه مسیح ایپسیلانتی انجام داده است مثال جالبی در این زمینه ارایه کرده است. ایپسیلانتی نام تیمارستانی است در ایالت میشیگان. سه بیمار در این بیمارستان بستری بودند که هر سه خود را مسیح می خواندند. یکی از این سه که در انزوای روانی به سر می برد از گفتگو و همنشینی با دیگران تاثیر نپذیرفت، اما دو بیمار دیگر، پس از چانه زنی و گفتگوهای بسیار، سرانجام به این نتیجه گیری رسیدند که هر دو می توانند مسیح باشند.
در نمونه دیگر، روکیچ نشان می دهد که چگونه دو خانمی که خود را مریم می خواندند، سرانجام به این نتیجه گیری رسیدند که یکی مریم باشد و دیگرش مادر مریم.
این از اعجاز گفتگو است. گفتگو باعث تحکیم دوستی شهروندانه می شود. زیرا گفتگو گرامی داشت دو جانبه است. به قول میخاییل باختین: در گفتگو صلاحیت علمی هر دو طرف به رسمیت شناخته می شود.
داوری
بر می گردیم به مسالۀ افغانستان. سال ها است که من به عنوان یک روزنامه نگار ناظر اوضاع افغانستان، بر خلاف توقع، شاهد کدام گفتگوی جدی و توأم با حسن نیت میان نخبگان و تحصیلکردگان بر سر مسایل مورد منازعه نبوده ام و هیچ نهادی هم تلاش نکرده است چنین گفتگوهایی را سازماندهی کند. چنان نبوده که در خصوص مسایل تباری همه سکوت کرده باشند. نخیر. سخن گفته اند، اما تک گویی و داوری کرده اند.
تک گویی، روش مواجهه اخلاقی با دیگری نیست. در تک گویی یک رابطۀ نابرابر با دیگری برقرار می شود: رابطۀ سوژه با ابژه، یا رابطۀ فاعل آگاهی با موضوع آگاهی. دیگری به سطح ابژه یا شئی تقلیل می یابد. این در حالی است که انسان ها سنگ و چوب نیستند که تنها موضوع آگاهی باشند، بل همزمان هم سوژه هستند و هم ابژه. به همین خاطر است که حتا سخن همدلانه گفتن در بارۀ دیگری و حتا نصیحت و اندرز نیز موجب آزردگی خاطر جانب مقابل گردیده و کمتر شنیده می شود. چون با تک گویی و گوش ندادن به او، عملا صلاحیت سوژه بودنش زیر سوال می رود و احساس توهین و تحقیر می کند.
وقتی کارل پوپر این قاعدۀ اخلاقی را که می گوید «آنچه را به خود نمی پسندی، به دیگران هم مپسند» با این قاعده تعویض می کند که می گوید «به دیگران چیزی را بپسندیم که خود می پسندد»، همین نکته را در نظر دارد. او می خواهد بگوید که صلاحیت سوژه بودن دیگری را باید به رسمیت شناخت.
متاسفانه عدم رعایت اخلاق مواجهه با دیگری در افغانستان باعث مشکلات بسیاری شده است.
امروزه اگر شما می بینید که نفرت پراکنی قومی به اوج خود رسیده و شکاف ها و فاصله ها بیش تر از پیش بزرگ شده است، یکی از علل و عواملش همین اظهارات یکجانبه و عاقبت نااندیشانه ما در بارۀ مسایل تباری است. چنان در بارۀ سایر اقوام صحبت می کنیم و به خود حق داوری می دهیم که انگار افراد انسانی یک شئ باشند. و این طبیعی است که باعث آزردگی خاطر آن ها گردیده و تعدی و تجاوز به موجودیت انسانی آن ها تلقی می گردد.
تجویز انزوا
پولس رسول، یکی از قدیس های تاثیرگذار مسیحیت، به منظور جلوگیری از تاثیر آلایش شناختی گفتگو و همنشینی با غریبه ها، مسیحیان را هشدار می داد که «با کفار حشر و نشر نکنند.» این آموزه اما در میان ما به صورت دیگری ظهور کرده است: از همنشینی با اقوام دیگر حذر کنید. این آموزه دو جزء دارد:
- جزء رفتاری. این جزء از ما می خواهد که انزوا پیشه کنیم، از هر گونه تعامل و سازش با دیگران بپرهیزیم، گرد خود حصار و دیوار بلندی بنا نماییم تا مانع هر گونه تماس ما با دنیای بیرون از قبیله شود. مثل آمیش ها که از هر گونه تماس با دنیای مدرن می پرهیزند.
- جزء شناختی. اما جزء شناختی این آموزه مبتنی بر نگرش حماسی (خیر/شر) است. بر بنیاد این نگرش، دنیا عرصۀ جدال خیر و شر بوده و یک طرف تجسم کامل عدالت خواهی و جانب دیگر مثل افلاطونی فاشیسم و برتری طلبی است. یک سو اهریمن است و سوی دیگر اهورامزدا.
این آموزه با هر دو جزء خود به چیزی که منجر می شود، گفتگوهراسی و انزوای کامل است. و شما مصداق عینی و انضمامی این امر را در میان نسل جوان مان می توانید سراغ بگیرید: جوانان ما عناصر اهل تعامل و سازشگری را چهره های خنثی و مشکوک دانسته و غیرقابل اعتماد می دانند و اغلب به همدستی یا تبانی با بیگانه گان متهم می کنند. این اتهام از جایی ریشه می گیرد که گفتگو و همنشینی با غریبه ها، تاثیرات آلایش شناختی گذاشته و به خلوص فکری و اعتقادی یا تعصب صدمه می رساند.
الگوی ازلی و قهرمان آرمانی جوانان ما، کرکتر شخصیت یک دنده، متعصب و خشک مغزی است که در چهارسوی خود حصاری از تعصب کشیده و فقط عربده می کشد و دهل جنگ و خصومت می نوازد. از نظر نسل ما چنین شخصیت هایی، الگوی خلوص فکری و رفتاری بوده و آسیب پذیری شان از باورهای دیگران کمتر می باشد. در مقابل، آن هایی که با غیرخودیها مراودت دارند، از نظر نسل ما انسان های مذبذب، بی باور به منافع قوم و قبیله، و احتمالا خاین و غیرقابل اعتماد هستند.
نتیجه چنین باور و رفتار در میان نسل ما این بوده است که:
- افراد متعصب بر صدر بنشینند، قدر ببینند و به قهرمان تبدیل شوند.
- افراد میانه رو و اهل سازش منزوی شوند و قطب بندی ها افراطی تر گردند.
این وضعیت امروزه افغانستان را به یک بمب ساعتی تبدیل کرده است؛ بمبی که هر لحظه ممکن است منفجر شود و نسل کشی هایی در پی داشته باشد.