در روزنامهی «هشت صبح» مطلبی خواندم زیر عنوان «مساله فلسطین و سوالاتی که باید در مورد آنها اندیشید».
این مطلب را نویسندهای با اسم مستعار «شهاب» نوشته است. آقای شهاب در این مطلب در واقع حذیفه عزام، پسر عبدالله عزام، را مورد هجمه قرار داده است که چرا در بارهی جنگ حماس و اسراییل در غزه، داستانهای معجزهآمیز تعریف میکند.
پسر عبدالله عزام، در صفحه ایکس خود نوشته است: «یکی از اولیای خدا در غزه سوگند خورد که سلاح کلاشنیکوفش که شاجور آن ۳۰ مرمی را در خود جای میدهد، در جنگ با نیروهای اسراییلی ۱۵۰ بار شلیک کرد. او به خدا سوگند خورد که خودش این حادثه را که با چشمان خود دیده بود باور نمیکرد و از این حالت دچار شوک شده بود و تحلیل و توجیه منطقی و عقلانی برای آن نمیتوانست بیابد.»
نویسنده هشت صبح با انتقاد از این یادداشت حذیفه عزام، عنوان میکند که آنچه میتواند نتایج جنگ اسراییل و حماس در غزه را رقم بزند، میزان پیشرفت علمی و تمدنی هر کدامی از دو طرف است نه چنین داستانهای ساختگی.
او تعریف چنین داستانها را نه تنها به سود داعیه فلسطین نمیداند، بلکه معتقد است که چنین خرافات به آسیاب اسراییلیها آب میاندازد.
در واقع مطلب آقای شهاب بر دو بخش متمرکز است: یکی ضرورت تفکر عقلانی در بارهی علل و عقبماندهگی مخالفان اسراییل، و دیگری در نکوهش جعل و روایت داستانهای معجزهآمیز.
با بخش نخست نوشته آقای شهاب میشود موافقت کرد، اما با دومی نه. معتقدم علت اینکه آقای شهاب روایت داستانهای معجزهآمیز را در تعیین سرنوشت جنگ بیهوده میداند، ناآگاهیاش از فنون تبلیغات است.
آنهایی که با فنون تبلیغات آشنایند این را میدانند که مخاطب تبلیغات، عقلانیتِ مردم نیست، بلکه احساسات و عواطف آنها است. وظیفه تبلیغات این نیست که به تکوین تفکر انتقادی در میان مخاطبان کمک کند، بلکه هدفش برانگیختن مخاطبان و تحریک احساسات عواطف آنها است. تبلیغات میخواهد اراده مردم را تحت تاثیر قرار دهد، نه تفکر شان را. اتفاقاَ منطق و عقلانیت به علت اینکه باعث تکوین تفکر نقاد در میان انسانها میگردد، تخم شکاکیت میپاشد و اراده را تضعیف میکند. این بر خلاف فلسفهی تبلیغات است. زیرا هدف تبلیغات، ایجاد تهیج و برانگیختن احساسات جامعه هدف یا مخاطبان است. چه چیزی بیشتر از روایت داستانهای معجزهآمیز میتواند احساسات و عواطف مردم را تحریک کند؟ هیچ چیزی.
بیهقی در باره روانشناسی مردمِ عوام حرف جالبی دارد. او میگوید: «بیشتر مردم عامه بر آناند که باطل ممتنع را دوست بدارند، چون اخبار دیو وپری و غول بیابان و کوه و دریا…».
به همین خاطر، در درازای تاریخ تلاش صورت گرفته از روایت داستانهای معجزهآمیز و ماوراءالطبیعی در جنگها و حتا در تحکیم و تثبیت حکومتها استفاده کنند.
من در اینجا چند نمونهای از چنین داستانها را میآورم:
- از پدر برادران بویه که حکومت آل بویه را اساس گذاشت، نقل میکنند که شبی خواب دید, که در حال بول کردن است و از «احلیلش» دودی بیرون میآید که همه جهان را فرا میگیرد. در تعبیر خواب گفتند که فرزندان تو جهان را خواهند گرفت.
- سبکتکین، در شبی که از صاحب خود به خاطر فروش نرفتنش کتک خورده بود، در خواب حضرت خضر را دید که به او وعده ولایت جهان را میدهد. وی سلسله غزنویان را بنیاد نهاد.
- شاه اسماعیل شبی خواب دیده بود که از طرف حضرت علی کرمالله وجهه و حضرت مهدی موعود تأیید شد که مذهب شیعه را در ایران بگستراند.
- در باره فتح بغداد به دست طغرل، سلطان سلجوقی، میگویند که او وقتی قادر به این امر شد که با بابا طاهر عریان ملاقات کرد. در آن دیدار، بابا طاهر به او دعای خیر میکند و در اثر این دعا او قادر میشود بغداد را فتح کند. ابن راوندی میگوید که وقتی طغرل نزد بابا طاهر عریان آمد، این عارف وارسته از او پرسید: «ای ترک! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت آنچ تو فرمایی. بابا گفت آن کن که خدا میفرماید؛ آیه: ان الله یامر بالعدل و الاحسان. سلطان بگریست و گفت چنین کنم.» آنگاه بابا «سرابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بوذ در انگشت داشت و بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش».
- در بارهی مسعود میگفتند که آدمی است مورد تایید اولیاءالله. میگفتند یکی از اولیای خدا کمر او را بسته است. میگفتند در میان دو شانهی او جای چهار پنجهی (انگشت) آن پیر وجود دارد. میگفتند مسعود نشان دستان آن ولی را جز برای دوستان خاصش به کسی دیگری ننمایانده است.
- در باره جلالالدین حقانی میگفتند که در دوره جهاد، گوسفندهای پختهشده از آسمان به مجاهدانش فرستاده میشد.
نتیجه اینکه، چه این روایتها را واقعی بدانیم و چه ساختگی، اما واقعیت این است که این روایتها در پیروزی، بسیج مردم به حمایت از این افراد و اشخاص و خانوادهها نقش داشتهاند.
ضعف مسلمانان در حوزه تکنولوژی و تسلیحاتی باید برطرف گردد، اما حتا داشتن بهترین و پیشرفتهترین جنگ ابزار هم نمیتواند یک گروه جنگجو و جهادی را از تعریف روایتهای معجزهآمیز و داشتن روایت بینیاز بسازد.
ارتش جمهوریت در افغانستان پیشرفتهترین جنگابزارها را در اختیار داشت، اما انگیزهی جنگیدن نداشت و جمهوریت سقوط کرد. برای خلق انگیزه نیاز به روایت داستان است.