شخصی می پرسد: اگر همه امور به اساس قانون اسباب و مسببات رخ می دهد، پس دعا چی معنا دارد؟ مثلا اگر کامیابی در امتحان مرهون درس خواندن است و هر کسی که درس بخواند، کامیاب می شود؛ اگر چه دعا نکند و هر کسی که درس نخواند ناکام می گردد؛ اگر چه دعا هم نماید، پس در این صورت دعا چی ارزش دارد؟ این چگونه است که ما شاهد کسانی هستیم که دعا می نمایند، اما هدف شان برآورده نمی شود. اما کسانی هستند که دعا نمی نمایند، ولی به اسباب عمل می کنند و هدف شان برآورده می گردد.
در پاسخ می گوییم: قبلا بیان نمودیم که خداوند هستی را آفریده و آن را به اساس قانون اسباب بنا نموده است. اسباب همان سنت های الهی است که تغییرناپذیر اند. هم چنان ذکر کردیم که نفس تحقق این قوانین و استمرار آن، به خواست خداوند است. خواست خداوند مداخله و یا خرق اسباب تکوینی نیست، بلکه خواست خداوند در این هستی مطابق اسباب و قوانین تکوینی رخ می دهد. بنابرین اسباب، تجلی خواست خداوند و بندگانش است و حاصل شدن مسبباب پس از فراهم شدن اسباب عادی دنیوی، قضا و قدر الهی می باشد.
سپس از خود می پرسیم و می گوییم: اگر این هستی به اساس این اسباب استوار است و این اسباب – جز در معجزه پیامبران – تغییر نمی کنند، پس در این صورت فایده دعا چیست؟ زمانی که این هستی به اساس این قانون حرکت می کند، پس تاثیر خلقت خداوند و کسب بندگانش را در کجا می توان مشاهده کرد؟
کسانی هستند که تصور می نمایند، زمانی که انسان دعا می کند، به گونه ای دعا وی اجابت می گردد که خداوند دخالت می نماید و قانون اسباب را می شکند و عجایب را انجام می دهد. اگر برای چنین شخصی گفته شود: بلکه این هستی به اساس قانون اسباب استوار است. می گوید: پس دعا چی ارزش دارد؟
در این باره، دو نظر وجود دارد که در این مطلب آن را بیان می نماییم :
یک : برخی ها به این باور اند که دعا فایده ای ندارد و آنچه که رخ خواهد داد، رخ می دهد؛ زیرا این کار در نتیجه اسباب و قوانین تکوینی رخ می دهد و این هستی به اساس همین اسباب استوار است و دعا در این اسباب تاثیری نمی گذارد. تاثیر دعا فقط همین است که، شخص دعا کننده احساس راحتی می نماید و این راحتی در کار وی تاثیر می گذارد. این احساس امکان دارد که در نتیجه ریاضت های روحی و غیره نیز به دست آید.
دو : برخی دیگر به این باور اند که دعا فایده دارد؛ به گونه ای که خداوند مداخله می نماید و اسباب تکوینی را خرق می کند و در نتیجه همین، دعا اجابت می شود. زمانی که انسان دعا نماید و به خدا توکل کند، شاهد امور شگفتی آوری خواهد بود و این همه، به اساس تقدیر الهی است.
اسباب؛ نظام خداوندی که خداوند به اساس آن هستی را بنا کرده است
پیشتر در مورد اسباب صحبت کردیم. مخلص کلام اینکه : جهان حادث و ممکن الوجود است و به پیدا کننده ای نیاز دارد. جز خداوند در هستی، تاثیرگذاری وجود ندارد. بنابرین، جهان به آفریدگاری محتاج است. این تاثیراتی را که ما مشاهده می نماییم، در حقیقت خداوند این ها را همزمان با هماهنگی آنها با امور دیگری[اسباب] آفریده است. همین گونه و به همین شیوه خداوند جهان را آفریده است. خداوند لحظه ای، هستی را به حالت خودش رها نکرده و هم چنان لحظه ای هستی از خداوند بی نیاز نیست. پس این سخن درست نیست که گفته می شود زمانی که ما کاری را انجام می دهیم، خداوند در هستی مداخله می کند. هستی زیر نظر خداوند قرار دارد و این روابط سببی و قوانین تکوینی تغییر نمی کند. این قوانین قطعی اند و تغییر آن عادتا ناممکن و محال می باشد. با وصف این هم، تغییر این قوانین از لحاظ عقلی جایز است و این تغییر جز در معجزات صورت نمی گیرد؛ معجزاتی که به اساس آن، صداقت پیامبر دانسته می شود.
خداوند هنگام موجودیت اسباب، مسببات را خلق می کند. خداوند ذاتی است که خواسته، تا بندگانش مطابق همین قوانین تکوینی حرکت نمایند و سنت های الهی تغییر ناپذیر اند.
ما می بینیم که، هستی مطابق قوانین تکوینی و تاثیرات عادی حرکت می کند. تفسیر روابط میان اسباب و مسببات، وظیفه تمام علوم تجربی،اجتماعی و انسانی می باشد. این علوم در پی شناخت حقایق و چگونه گی کارکرد اشیاء در هستی اند. برخی علمای اسلام، این عالم را، عالم ملک می نامند. در مقابل این عالم، عالم ملکوت قرار دارد. این عالم با عالم ملک تفاوت دارد.
بیشتر گفتیم که، نظر به اسبابی که خداوند به اساس آن هستی را آفریده، از لحاظ عقلی تغییر مسبب در زمان موجودیت سبب محال نیست؛ اگر چه این تغییر، عادتا محال است. با نگاه به هستی، در مورد اسباب دنیوی و سبب و موثر در هستی، بحث صورت می گیرد. این اسباب، با حواس درک می شوند. این درک، با پیروی از روش علمی در تفکیر به دست می آید. کسی که در سبب میتافزیکی نگاه می نماید، او از زاویه دیگری به اسباب نظر می کند.
آدم دینداری که موجودیت اسباب و قوانین تکوینی و حرکت هستی مطابق آنها را انکار می نماید، سخت در اشتباه است. او به همین اساس، اسباب عادی را جستجو نمی کند. از همین جا، نظریه «خدای شکاف ها»«God of the gaps» به وجود آمده است. این نظریه را انسان به منظور سد نقص علمی خودش اختراع کرده است.
معرفت اسباب ملکوتی مانند: سخن گفتن در مورد فرشته گان از طریق «خبر صادق» که از غیب خبر می دهد، صورت می گیرد. خبر صادق شامل قرآن و احادیث شریف می گردد که پیامبر آن را آورده است. این اسباب ملکوتی غیبی، اموری اند که خداوند آنها را آفریده و به اساس مشاهده و تجربه به آن معرفت حاصل نکردیم، بلکه از طریق وحی آن را شناختیم.
پیچیده گی نظام تکوینی سببی
در جهان هستی که به اساس اسباب استوار است، نگاه می کنیم و به پرشسی که در باره دعا و تاثیر آن در مسببات پرسیدیم، باز می گردیم و می گوییم: این اسباب بسیار پیچیده و تو در تو اند و از لحاظ علمی و عملی درک همه آنها محال است. برخی این اسباب به انسان و عوامل روانی و بیولوژیکی موثر در وجود وی، تعلق دارد. این اسباب، به سبب امور داخلی و یا داد و ستد انسان با دیگران و واقعیت و غیره رخ می دهد. علی رغم این، هر شخص، هر وضعیت و هر زمان در ذات خودش نیز پیچیده است. همه این ها با یک دیگر داد و ستد دارند و در یک دیگر تاثیر می گذارند. بلکه امکان دارد، تغییرات جزئی در این ها، سبب تفاوت های بزرگ گردد.
اسبابی که به اساس آن نتایج تحقق پیدا می کنند، سه مرتبه دارد:
۱- اسباب قطعی : اسبابی که تحقق مسببات آن به تقدیر و خواست خداوند ارتباط دارد. این ارتباط به گونه ای است که تغییر نمی کند. به عنوان نمونه: به گونه قطعی آدم در نتیجه لمس آتش می سوزد.
۲- اسباب ظنی : این اسباب یقینی نیستند، بلکه غالبا مسببات بدون آنها، تحقق پیدا نمی کنند و امکان حاصل شدن آنها بدون این اسباب، بعید به نظر می رسد. مثال : تلاش و کوشش در امتحان عادلانه سبب کامیابی است.
۳- اسباب توهمی : آدم به این اسباب اعتماد کامل ندارد و گمان می رود که همین اسباب منجر به تحقق مسببات گردند. مثال : نصحیت کردن شخصی که سراسر در لجاجت غرق است، به گونه ای که این نصحیت، سبب اصلاح وی گردد.
هم چنان برخی اسباب آشکار و واضح و برخی دیگر پوشیده و باریک اند .
پس از بیان این همه، دانستیم که انسان در حقیقت ناتوان تر از آن است که تصور می کنیم. اگر او می خواهد، کاری انجام شود، باید تمام زمینه ها و اسباب آن را فراهم نماید، تا به مراد برسد. شناخت تمام اسباب و چگونه گی داد و ستد آنها با یک دیگر بسیار پیچیده است. این کار در ضمن سلسله ای از اسباب و مسببات صورت می گیرد. اعتماد انسان به این که، همه چیز طبق میل و نقشه وی پیش می رود و وی بر تمام اسباب تاثیر گذار در حصول نتیجه سیطره دارد، خودفریبی است. در حقیقت انسان آنچه را که مناسب می داند انجام می دهد و سپس منتظر نتایج می ماند و از خداوند امید دارد تا به توفیق وی این کار صورت گیرد.
فراهم سازی اسباب
زمانی که اسباب فراهم گردید، آدم به مراد می رسد. این امر در امور ظاهری و ساده محسوس است. به عنوان نمونه: با چاقو نان را قطع می کنیم. اگر به اسباب نگاه نماییم، در حقیقت در قدم نخست نیاز است، تا همزمان زمینه شماری از کارها فراهم گردد. مطابق قانون جاذبه، تمام ذره های نان با هم چسپیده باشند، بلکه حتا تمام ذره های جهان نیز باید چنین باشند. انگیزه قطع نان در ذهن شحص خطور نماید. در نتیجه این انگیزه، رشته های عصبی و تمام ذره های جسم واکنش نشان بدهند و با هم هماهنگ شوند تا مطابق خواست آدم، دست حرکت نماید. پس از این همه، نان قطع گردد؛ نانی که خودش و تمام آنچه پیرامونش وجود دارد، هم چنان خاضع قانون اسباب اند.
نظرتان در مورد اموری که سببیت عادی در آنها آشکار نیست و در آن گمانه زنی های بسیار و امور پیچیده تر از این مثال ساده وجود دارد، چیست؟
حتا بادرنظرداشت اسباب دنیوی، بی نیازی انسان و سیطره وی بر اسباب را در کجا می توان مشاهده کرد؟
آدمی که دقیق نباشد، ملاحظه می نماید که موانع و اسبابی که در زیر اراده وی قرار نمی گیرد، بسیار زیاد است. اما آدم دقیق، می داند که اسبابی که زیر اراده ما قرار می گیرند، به اساس توفیق خداوند قرار می گیرند.
شخصی که احساس می کند در بحری از ریگ ها در صحرای خشک و بی آب و علف فرو می رود، دست به درگاه خداوند بلند می نماید و در حالی که به اجابت این دعا یقین دارد، دعا می کند. زیرا خداوند می فرماید: « وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ» « و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید که شما را اجابت میکنم» اگر اراده ازلی خداوند به نجات این شخص تعلق گرفته باشد؛ به گونه ای که فردی که ریسمان و تجربه نجات را دارد از این مکان بگذرد، به اساس اسباب معقول عادی این شخص نجات پیدا می کند. این امر در نتیجه اجابت دعای که خداوند در ازل اجابت آن را مقدر کرده بود، صورت می گیرد. اگر خداوند به شیوه سببی دیگری که در آن توقع نجات وی نمی رفت، او را نجات دهد، این هم در نتیجه اجابت دعا وی می باشد. اگر خداوند خواسته باشد که وی به همین شیوه بمیرد، کسی را که او را نجات بدهد، نمی فرستد. این دعا به عنوان پاداش در آخرت ذخیره می گردد. اگر خداوند خواست بوسیله کرامت اسباب را خرق نماید ـ که این وقوع این امر در وقایع تکوینی بسیار نادر است – این کار را انجام می دهد؛ زیرا هیچ کسی مانع حکم خداوند نمی گردد.
اگر در عالم واقعیت مطابق دعا کاری صورت گیرد، این را اجابت دعا می نامند. زیرا خداوند، هنگام موجودیت اسباب، مسببات را آفریده است و این منجر شده، تا طبق همان دعا کار صورت گیرد.
خداوند می تواند، چنین شخصی را با معجزه نجات دهد. به گونه ای که ریسمان را از سوی آسمان آویزان کند و او را نجات دهد. اگر این کار صورت گیرد، بوسیله خرق قوانین هستی دعا وی اجابت شده است. اما این امر جز در معجزات و به گونه بسیار کم صورت نمی گیرد. دعا کننده در اینجا خواهان خرق عادت نیست، بلکه خواست وی این است که خداوند او را نجات بدهد.
کسی که در معنای اجابت دعا بدون خرق اسباب تامل نماید، از عظمت قدرت و حکمت خداوند و ترتیب امور به اساس خلقت خداوند، شگفت زده می شود.
سپس این پرسش بوجود می آید: اگر دعا کردم و دعایم اجابت نشد؟
این به این معنا است که خداوند، این امر را به خاطر نبود شروط آن و یا وجود موانعی مقدر نکرده است. از جمله موانع این است که اجابت این دعا در مخالفت با قضا و قدر ازلی الاهی باشد.