افغانستان کشور اقلیت ها است. بر خلاف ادعای آن هایی که افغانستان را به اقلیت و اکثریت قومی تقسیم می کنند، هیچ قومی به تنهایی خود نمی تواند در این سرزمین پنجاه و یک درصد نفوس کشور را تشکیل دهد. اگرچه اقلیت های قومی در سراسر دنیا روان شناسی خاص خود را دارند که عبارت از بی اعتمادی به دولت است و افغانستان نیز از این قاعده مستثنا نیست، اما اقوام این سرزمین در درازای قرن ها در کنار هم زندگی مسالمت آمیز و عاری از نفرت و ترس داشتند و با هزاران رشته، مثل رشته دوستی و خویشاوندی و ازدواج، با هم پیوند خورده بودند. شخص خودم که همین لحظه این یادداشت ها را می نویسم، فرزند پدر تاجیک و مادر پشتون هستم. سالار پسرم نیز مادرش پشتون است و بیش تر از نیم اعضای خانوادۀ ما را پشتون ها تشکیل می دهند. همچنین است داستان اکثریت خانواده های کشور؛ خانواده هایی که ترکیبی هستند.
… با این همه اما در سالیان اخیر متاسفانه دیده می شود که جای این رشته های وصل و همگرایی را دارد مارپیچ ترس و نفرت می گیرد و اقوام نسبت به همدیگر نگاه امنیتی و خصمانه پیدا کرده و از پشت عینک انواع تیوری توطئه نسبت به همدیگر داوری می کنند و هر کدام، دیگری را متهم به حذف، تجرید یا برنامه ریزی برای زوال خود می کنند و یا عامل ناکامی پروسه دولت سازی و ملت سازی در کشور معرفی می نمایند. شما اگر سری به شبکه های اجتماعی مجازی در افغانستان بزنید، روزانه ده ها مورد از این اتهام ها را خواهید خواند.
به این گونه تفکر در ادبیات سیاسی، اوهام پارانوییک می گویند.
تفکر پارانویید
پارانویا نوعی از بیماری روانی است که در علم روان شناسی از آن صحبت می شود. روان شناسان، کسی را دارای اوهام پارانوییک می خوانند که در اثر اختلالات روانی احساس می کند که همگان در تعقیبش بوده و حتا اعضای خانواده، دوستان و همکارانش دارند برای قتل او برنامه می ریزند.
اریک فروم، روان شناس آلمانی، از چیزی به نام پارانویید جمعی صحبت کرده و می گوید وقتی چنین حالت روانی در میان میلیون ها انسان بروز کند و همه دچار این توهم شوند که در محاصره یک دشمن دژخیم قرار دارند، می توان نامش را گذاشت تفکر پارانویید جمعی.
به باور او مهم ترین ویژگی تفکر پارانویید این است که بنیادش بر امکان منطقی گذاشته شده است، نه محاسبۀ احتمالات واقعی. دنیا، عالم امکان است و در عالم امکان فرض وقوع هیچ رویدادی غیرمنطقی است. اما «تفکر سالم نه تنها به معنای اندیشیدن به امکان ها است (که تشخیص شان همیشه بالنسبه آسان است) بلکه به معنای اندیشیدن به احتمالات نیز است – یعنی بررسی اوضاع واقعی و پیش بینی اقدام احتمالی حریف از راه تحلیل کلیه عوامل و انگیزه هایی که در رفتار او اثر می گذارند». این در حالی است که در تفکر پارانوییک، تماس انسان ها «با واقعیت بر شالودۀ کوچک همسازشدن امور با تفکر منطقی استوار است و به تحقیق در احتمال وقوع نیاز ندارد – نیاز ندارد زیرا شخص پارانوییک قادر به اینگونه تحقیق نیست. او هم مانند مبتلایان به بیماری اختلال مشاعر یا بیماران پسیکوتیک در تماس فوق العاده کوچک و شکننده با واقعیت است. واقعیت برای او عمدتا همان چیزی است که در درون خودش وجود دارد، یعنی هیجان ها و ترس ها و خواهش ها. دنیای بیرون صرفا بازتاب یا نگاری نمادی از دنیای درون او است.»
سرچشمۀ پارانویای جمعی
اگر بخواهیم سرچشمة پارانویید جمعی در افغانستان را تشخیص بدهیم، ناگزیر خواهیم شد که به یک از خودبیگانگی اجتماعی اشاره کنیم که در پی تحولات و تحرک اجتماعی ناشی از چنددهه جنگ در افغانستان اتفاق افتاده است.
چنددهه جنگ و بدبختی در افغانستان، در کنار میلیون ها کشته و زخمی و آواره، باعث برخی تحولات و تحرکات اجتماعی نیز شده است، که مهمترین آنها فروپاشی نظم مبتنی بر سلسله مراتب قومی میباشد. تا پیش از کودتای کمونیستی در افغانستان، قدرت سیاسی در درجة اول در انحصار خانوادة خاص و در سطح کلانتر در انحصار قوم خاص بود. با کودتای هفت ثور سلطة خانوادگی از هم پاشید و با پیروزی جهاد افغانستان انحصار قومی قدرت متلاشی شد و همة اقوام به منابع سلطه دست یافتند.
فروپاشی نظم مبتنی بر سلسله مراتب، برای آنهایی که در موقعیت پیشین ذی نفع بودند، معنای جز تنزل اجتماعی و فساد نظم سیاسی نداشت. تنزل اجتماعی تلقی میشد، چون آنها برای بار نخست بود که میدیدند همة اقوام تشکیلات نظامی و سیاسی خود را داشته و در معادلات قدرت سهیم هستند؛ چیزی که در نظم سلسله مراتبی پیشین غیرقابل تصور بود. فساد سیاسی تلقی میگردید؛ به خاطر آنکه ذهنیت سنتی در هر چیز، حتا نظم اجتماعی، ثبات را اصل میداند و دگرگونی را فساد. من فکر میکنم کسی که بسیار به خوبی این ذهنیت را فرمولیزه کرده، افلاطون است. افلاطون، در کتاب “قوانین” میگوید: “هرگونه دگرگونی، به جز دگرگونی یک چیز بد، وخیمترین خطری است که بر سر چیزی میآید – خواه دگرگونی فصل باشد یا باد، یا خوراک تن، یا خصلت روان.” و به رسم تاکید میافزاید: “این حکم در باره همه چیز راست میآید، به جز، چنانکه هم اکنون گفتم، به جز یک چیز بد.”
او بهخاطر آنکه مصداقهای عینی برای دیدگاه خود ارایه کند، در رساله تیمایوس، در باره خاستگاه انواع جانداران، شرحی به دست میدهد که متناسب با این نظریهاش است. به گفته افلاطون، “انسان که برترین جانوران است، به دست ایزدان هست میشود؛ گونههای دیگر از راه فراگرد فساد و تباهی از انسان بر میخیزند. نخست، برخی مردها- بددلان و نابکاران- تباه میشوند و به زن، دیگر میگردند. نافرزانگان گام به گام تباهی میگیرند و بسان جانوران پست در میآیند. آگاه میشویم که پرندگان از دگردیسی آدمهای بیآزار ولی زیاده آسانگیری که به حواس شان زیاده اعتماد میکردند، به هست آمدند؛ “جانوران زمینی از انسانهای بیعلاقه به فلسفه پدید آمدند”؛ و ماهیان، از آن میان ماهی صدف، “از تباهی بیخردترین، نادانترین، و … بیارجترین” آدمها پدیدار گشتند”. (۵) ما در مقابل، چیزی را که افلاطون میستاید، سکون است؛ چیزی که تغییرپذیر و دگرگونیپذیر نبوده و فارغ از تباهی و فساد باشد. افلاطون، نام چنین چیزی را “صورت” یا “مینو” میگذارد: مثل افلاطونی. به همین دلیل، دیدگاهی که او نسبت به سیر تاریخ دارد، دیدگاه بدبینانه میباشد.
اتفاقاَ این دیدگاه افلاطونی تاثیر بسیار ژرفی بر ادبیات ما نیز داشته است. آن ضربالمثلی که میگوید “هرسال دریغ از پارسال” دقیقاً همین ذهنیت را بازتاب میدهد.
جان کلام اینکه افراطیت قومی آمد این تحرک اجتماعی و – به زعم خودشان- فساد سیاسی، یا به تعبیر انوارالحق احدی «زوال پشتونها» را، به خاطر سوءاستفاده های سیاسی از قبیله گرایی، به اضطراب عصبی تبدیل کرده و اقوام غیرخودی را به حیث دشمن و عامل آن معرفی نمود و ده ها تیوری توطئه بافت و به خورد افکار عامه داد.
نمونه ای از این تیوری هایی که در افغانستان ساخته و بافته شده، کتاب «سقاوی دوم» است که توسط نویسندۀ مستعاری به نگارش درآمده است. نویسنده این کتاب هنوز معلوم نیست، اما حدس و گمان بر این است که شاید اسماعیل یون باشد.
اسماعیل یون در این کتاب، مهم ترین عامل ناکامی پروسۀ دولت سازی در افغانستان را مداخلۀ کشورهای بیرونی از طریق برانگیختن اقوام غیرپشتونی در برابر حکومت مرکزی می داند. به همین خاطر، او برای تحکیم وحدت ملی و حکومت مرکزی پیشنهادکوچ و جابجایی های اجباری را ارائه می کند:
۱) انتقال شماری زیادی از مردم شرق، جنوب و جنوب –شرق به شمال کشور و مسکن گزین ساختن آنها؛
۲) مسکن گزین ساختن مردم جنوب – غرب و شرق كشور در «دشت چمتله» شمال شهر كابل و ساحات ميان شهر كابل و فرودگاه بگرام.
۳) توزيع تمام زمين هاي بايرولامزروع دولتي از شمال كابل تاسالنگ به— مردمان از شرق، جنوب و جنوب غرب كشور.
۴) كوچانيدن مردم پنجشير و جادادن آن ها در مناطق شرق و جنوب غرب كشور.
۵) براي كوتاه كردن دست ايراني ها، توزيع زمين هاي دولتي باميان به اقوامي از شرق، جنوب و جنوب غرب كشور.
۹) جابجا سازي خيل هايي از جنوب و جنوب غرب كشور در مرز مشترك با ايران.
اگر بگویم که این کتاب در جامعۀ ما تاثیر دوسویه داشته است، سخنی به گزاف نگفته ام. زیرا سقاوی دوم اگر یک سو روی تفکر مخاطبان اصلی خود تاثیر گذاشته است، از سوی دیگر بهانه ای دست افراطیون سایر اقوام گذاشته تا نظریۀ توطئه پشتونیزم را تدوین کرده و بگویند که این کتاب حیثیت مانفیست پشتون ها را داشته و اگر نجنبید از سرزمین های تان کوچ می دهند.
من شخصا خود شاهد هستم که نویسندگان ما – چه به صورت علنی و چه به صورت خصوصی – رویدادهای تراژیک سال های اخیر در افغانستان را با پیشفرض های برگرفته از همین کتاب تحلیل و بررسی می کنند.
یک وقتی یکی از رهبران جنبش دانشجویی به میلوسویچ (رهبر ملی گرای صرب) توصیه کرده بود که استعفا دهد و چنین استدلال کرده بود اگر فردا استعفا دهی، فرانیو تودیمان (رهبر ملی گرای کروات) ظرف پانزده روز همۀ حمایت های داخل کشورش را از دست می دهد. او اسطورۀ خود را بر شما بنا کرده است.» در افغانستان نیز اسطورهی سایر افراطیون قومی بر اسماعیل یون بنا شده و از این کتاب او تغذیه میکنند.
القصه اینکه نتیجۀ تبلیغات کذایی این می شود که اقوام زندگی مسالمت آمیز گذشته شان را فراموش کرده و در ترس و هراس از همدیگر زندگی کنند و نسبت به یکدیگر تصورات خصمانه پیدا نمایند.دقیق مثل دام ترس هابزیای که دامنگیر جمهوری های همسایۀ صربستان شده بود.تبلیغات افراطگرایانۀ قومی در صربستان و جمهوری های همسایه اش چنان در افکار عامه ترس ایجاد کرده بود که اسلاونکا دراکولیچ در پروازی از لندن شنید که دختری دوازده ساله ای به دوستش می گفت: «اگر مجبور شویم در زاگرب فرود بیاییم باید به دروغ بگویم که صرب نیستم، و گرنه کروات ها فورا مرا می کشند.»
امروزه در افغانستان نیز عین همین وضعیت است. تبلیغات و نفرت پراکنی که افراطیت قومی در افغانستان انجام داده، ترس از همدیگر را در میان اقوام کشور ایجاد نموده است؛ به گونه ای که امروزه بسیاری از مسافرانی که از مسیر کندهار – کابل رفت و آمد می کنند، از اینکه هویت قومی خود را فاش کنند می ترسند. با همسرم از مسیر بغلان – مزار می گذشتیم که در منطقۀ چشمۀ شیر پیش روی ما طالبان سبز شدند. همسرم پیشنهاد کرد که خود را پشتون معرفی کنم تا از موتر پیاده ام نکنند.