روز پنجشنبه۲۶ اسد ۱۴۰۲ هجری شمسی کابل را به قصد پنجشیر ترک کردم. آخرین باری که به پنجشیر رفته بودم، زمستان سال ۱۳۹۹ هجری شمسی بود و از آنروز تا اکنون تقریبا سه سال می گذرد. شاید سه سال دوری از پنجشیر که زادگاه و درسگاه من است و بهترین روزهای زندگی ام را در آنجا سپری نموده ام، دلیل مناسبی برای سفر به پنجشیر باشد، اما باوصف این هم، هیچ میلی برای رفتن به این دره نداشتم. نمی توانستم پنجشیر را در اسارت اشغال گران ببینم. نمی توانستم زخم ها و دردهای پنجشیر را مشاهده کنم. به هر حال با کمال بی میلی عزم خود را جزم نموده و با دلی مملو از ترس، اضطراب و دلهره راهی پنجشیر شدم.
ساعت ۹ صبح را نشان می داد که به پنجشیر رسیدم. با ورود به منطقه« پل نیل آب» هوای تازه پنجشیر را استشمام نمودم و با غرش دریای آن به یاد غرش شیران بااقتدار هندوکش افتادم. کوه، کمر و دریای پنجشیر به زبان حال دردهای اسارت را حکایت میکرد و میگفت: برخیزید و آزادی را به ارمغان آورید.
در دروازه ورودی پنجشیر، تصاویر شماری از شهدای جهاد و مقاومت و نیروهای امنیتی و دفاعی جمهوریت که در دو طرف جاده نصب گردیده بود، وجود نداشت؛ حتا تصویر شهید احمدشاه مسعود نیز از دروازه وردی پنجشیر دور کرده شده است. ظاهرا طالبان ـ چنانچه در صفحات اجتماعی دیدیم ـ پس از ورود به پنجشیر تمامی این تصویرها به شمول تصویر آمر صاحب را پاره کرده اند. در دوران جمهوریت فقط به زبان پارسی در گوشههای درب ورودی نوشته بود : به پنجشیر خوش آمدید! اما حالا همین عبارت به زبان پشتو هم نیز نگاشته شده است. هم چنان در گوشهای نوشته بودند: «خواهرم خون ام را به حجاب تو به امانت گذاشته ام.»
از منطقه«پل نیل آب» تا مقر «شهرستان شتل پنجشیر» چهار ایست بازرسی وجود دارد؛ «ایست بازرسی پل نیل آب» «ایست بازرسی دروازه ورودی» «ایست بازرسی امنیت در دوران جمهوریت» « ایست بازرسی نزدیک مقر شهرستان شتل» . این در حالی است که در جاده عمومی استان پروان از «بگرام» تا «جبل السراج» فقط یک ایست بازرسی وجود داشت . در تمام این پاسگاهها مسوولین به زبان پشتو حرف می زدند و می پرسیدند که کجا بودید و کجا میروید .
در میان دهکدههای «کورابه» و «زمانکور» پنجمین ایست بازرسی و یک قرارگاه نیروهای طالبان وجود دارد.
به دهکده «زمانکور» رسیدیم. طالبان خانه فرمانده حسیب از فرماندهان جبهه مقاومت ملی را قرارگاه نظامی ساخته اند و شماری از نیروهای آنها در آنجا مستقر است. خانه فرمانده حسیب در کنار جاده عمومی پنجشیر و در وسط دهکده «زمانکور» قرار دارد. طالبان در سراسر پنجشیر نه تنها خانه فرمانده حسیب بلکه خانههای شخصی بسیاری از باشندگان پنجشیر را قرارگاه نظامی ساخته اند و در وسط دهکدهها زندگی مینمایند. مردان و زنان به سختی میتوانند در دهکده های خودشان گشت و گذار نمایند و یا به کشتزارها و چراگاهها بروند. باشندگان دهکدههایی که طالبان در آن زندگی میکنند، امنیت روحی و جانی ندارند و کاملا در اسارت و حبس خانه گی به سر میبرند.
در بازار «عنابه» لوحههای سه دوکان توجه ام را جلب کرد. در این لوحهها چنین نوشته بود: «د لوی کندهار لباس فروشی»،« د اسپیشل کندهاری او هلمندی نصوار»،« د لوی کندهار کاکر نانوایی».
معلوم می شود که پس از اشغال پنجشیر، شماری از پشتونها به این استان آمده اند و تجارت نصوار، لباس و نان را می کنند. قبلا در پنجشیر فقط باشندگان بومی دکان داشتند و هم چنان تمام تابلوها به زبان پارسی نوشته می شد.
در بازار «تاواخ» دیدم نام شهید احمدشاه مسعود را از تابلوی تراشیده اند. شاید مردم از روی مصلحت و یا حتا ترس این کار را کرده اند. باخودم گفتم: چقدر عجیب و دردآور است که در زادگاه خود آمر صاحب نام وی از روی تابلوها تراشیده می شود.
در «دشتک» نسبت به دیگر مناطق پنجشیر که از آنجا گذشتم، عبور و مرور طالبان زیاد بود و نیروهای موجود در آنجا زیادتر به چشم میخورد. مدرسه جهادی پنجشیر، د الجهاد نظامی شفاخانه» نیز در همین منطقه قرار دارد. این منطقه کاملا تغییر کرده و شکل نظامی گرفته است.
من تا شهرستان رخه پنجشیر رفتم و بس. آنچه را تا این جا نوشتم چشم دیدهای من از اول پنجشیر تا شهرستان رخه است. من فقط از جاده عمومی گذشتم و آنچه را دیده ام نوشته ام. از این که در دره های فرعی پنجشیر و دیگر شهرستانهای آن چه می گذرد، اطلاعی ندارم. اما چنانچه از زبان باشندگان این مناطق شنیده ام، وضعیت این مناطق بدتر از مناطقی است که نام گرفتم.
زمانی که از پنچشیر به کابل برمی گشتم، در ایست بازرسی بازار «عنابه» یکی از مسوولین که به زبان پارسی حرف می زد، از من پرسید: شناسنامه تان کجاست؟ گفتم شناسنامه ندارم. فعلن خانه است. به همین قدر اکتفا کرد و گفت: بخیر بروید. بسیاری از باشندگان پنجشیر در ولایت خود شان از آنها خواسته می شود تا شناسنامههای شان را برای کسانی که از بیرون پنجشیر آمده اند، نشان دهند.
هنگامی که پنجشیر را ترک می کردم این شعر شاد روان استاد محب بارش را باخودم زمزمه می کردم:
پنجشیر دردمند!
زخم چریک کوه تو، زخم تن من است
من زخم خوردهام
او زخم خورده است
تو زخم خوردهای
ما زخم خوردهایم
اما نمردهایم،
زیرا به قول شاعر رندان روزگار
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما»
پس ما نمردهایم
یعنی نمردهای
پنجشیر دردمند!
پنجشیر دردمند!