چندین سال میشود که تعدادی از جوانان در ولایت بغلان، جامعه فارسیزبان آنجا را به هزاره و تاجیک دستهبندی کرده و هر از گاهی با مطرح کردن مباحث هویتی به شقاق و نفاق دامن میزنند.
اعتراف میکنم یکی از کسانی که نخستین بار و در عالم خامی و ناپُختگی، این بحث را مطرح کرد، من بودم، اما خیلی زود از این موضوع منصرف شدم. علت اینکه من از پیگیری این بحث منصرف شدم، دو چیز بود:
نخست اینکه متوجه شدم فهمم از مفهوم «قومیت» نادرست بوده است. من در آن زمان تعریف بیولوژیکی از «قومیت» داشتم و احساس میکردم یک «قوم» عبارت از مجموعه افرادی است که پیوندهای خونی و تباری با همدیگر داشته و نیای واحد داشته باشند.
این تعریف از قومیت اما امروزه در علوم اجتماعی اعتبار خود را از دست داده است. در عوض، اندیشمندان علوم اجتماعی، قومیت را «هویت فرهنگی» میدانند. هویت فرهنگی، یعنی مجموعهای از رسوم، عادات، آداب، زبان و مذهب.
بر بنیاد این تعریفی از هویت اگر نگاه کنیم، جماعتهای را که برخی از افراطیون قومی «هزاره سنی» مینامند، هیچ تمایز و تفاوتی با تاجیکان ندارند. زبان هر دو فارسی و مذهب شان حنفی است. افزون بر این، رسم و عنعنات واحد هم دارند و در میان شان پیوندهای خویشاوندی نیز برقرار شده است. پیوندهای خویشاوندی یکی از عوامل ادغام قومیتها در جوامع بشری است.
بنابراین، جداانگاشتن این جماعتها از تاجیکان، از لحاظ علمی هم درست نیست. زیرا هویتِ تاجیکی، خود یک هویتِ فرهنگی است، نه تباری.
دومین علت انصرافم از پیگیری این بحث اما برمیگشت به آنچه در جریانِ مطالعاتم در بارهی افراطیت قومی دریافتم.
چندسالی است که پیهم در باره افراطیت قومی مطالعه میکنم و ماحصل آن کتابی است به نام «جمهوری افراطیت»، که هنوز چاپ نکردهام.
در جریان مطالعاتم در باره افراطیت قومی متوجه شدم که یکی از اسلحههای خطرناک کنشگران افراطی در همه جوامع بشری، فروکاستِ انسانها به هویتِ تکواره یا هویت واحد است. از این اسلحه هم کنشگرانِ فرقهای و مذهبی استفاده میکنند و هم افراطیون قومی.
قصه از این قرار است که به قول اری دلوکا، نویسنده شهیر ایتالیایی، هر انسانی جمعیتی در خود نهان دارد. به تعبیر دیگر، در وجود هر فرد، جمعیتهای متعدد حضور دارد. یک فرد در کنار اینکه میتواند تاجیک باشد، فارسیزبان هم باشد، افغانستانی هم باشد، مسلمان هم باشد، پیرو یک مذهب هم باشد و با بشریت هم احساس همبستگی کند. این هویتهای متعددی هم که دارد، هیچ کدامش نافی دیگرش نیست. میتواند همزمان همهی اینها باشد.
افراطیت – چه قومی و چه مذهبی – اما کاری میکند این است که هویت افراد و اشخاص را به هویتِ تکواره فرومیکاهد و میگوید که تو تاجیک مطلق یا هزاره مطلق هستی، یا مسلمان مطلق و بودایی مطلق هستی، و هیچ پیوندی میان شما وجود ندارد. آمارتیاسن، برندة نوبل ۱۹۹۸، در کتاب هویت و خشونت فروکاست هویت انسانها به “هویت تکواره” و انحصاری را “سلاح بسیار مستعمل کنشگران فرقهای” میداند.
او بدین باور است که کنشگران فرقهای یا افراطیت قومی، سود شان را در رقیقسازی، نفی و تخریب هرگونه ارتباطاتی که باعث وفاداریهای گروهی دیگری شود و یا تعدد و تنوع درونی را برملا کند، تعریف کرده اند. استراتژی آنها به تعبیر مولانا فصلکردن است، نه وصلکردن. بهترین اسلحهای را که آنها برای انجام این ماموریت کشف کردهاند، تقلیل هویت به “هویت تکواره” است.
پیامد تقلیل هویت به هویت تکواره، چیزی است که ما نمونههای مذهبیاش را در هندوستان دیدیم و نمونههای قومیاش را در راواندا.
نمونه راواندا را ذکر میکنم.
همهی ما میدانیم که در میانة دهة ۱۹۹۰ در رواندا یک نسلکشی رخ داد: نسلکشی توتسیها به دست هوتوها.
قتل عام توتسیها در سال ۱۹۹۴ و پس از کشتهشدن جوونال هابیارمانا، رییس جمهور هوتوی رواندا در یک سانحة هوایی، آغاز شد. توتسیها اگرچه در این ماجرا دخیل نبودند، اما توسط هوتوها به صورت غیرعادلانه به قتل رییس جمهور متهم شدند. افراد قبیلة هوتو جادهها را بستند و برای یافتن توتسیها آغاز کردند. هر هوتوی موظف شده بود ده خانه را برای یافتن توتسیها جستجو کنند. در این نزاع قبیلهای در مدت کمتر از یک ماه نزدیک به یک میلیون توتسی کشته شدند.
یکی از مواردی که در بحث نسلکشی رواندا ضرور است همگان بدانند این است که تا پیش از استعمار تمایز بسیار زیادی میان توتسیها و هوتوها وجود نداشت. «آنها به یک زبان سخن میگفتند، فرهنگ مشترک داشتند، و بسیاری از اعضای آنها با همدیگر ازدواج میکردند. توتسیها به همان اندازهای که طبقة حاکم بودند، قبیله حاکم نیز بودند. هوتوهایی که ثروتمند میشدند و گله میخریدند، توتسی میشدند.»
پس پرسش این است که اگر تمایز قومی و قبیلهای تا پیش از استعمار میان هوتوها و توتسیها این قدر کمرنگ بوده، چه باعث شد که آنها به غیریتسازی مفرط دست بزنند و تا سرحد نسلکشی به پیش بروند؟
جاناتان گلاور در کتاب “انسانیت: تاریخچة اخلاقی سدة بیستم”، مهمترین عامل این غیریتسازی را پدیدهای به نام “کارت شناسایی” میداند. کارت شناسایی، یعنی همین تذکره یا شناسنامة خود ما و شما.
گلاور میگوید تمایز قومی میان توتسیها و هوتوها فقط هنگامی پررنگ شد که در طول سالهای استعمار به افراد این دو قبیله کارت شناسایی توزیع شد و هویتهای قومی شان در آن درج گردید. زیرا کارت شناسایی، به تعبیری گلاور، مردم را تا پایان عمر در یک قبیله نگه میدارد. یا به تعبیر دیگر: دارندگان خود را به هویتهای تکواره تبدیل میکند.
نمونههای بیشماری دیگری نیز از نزاعها و خشونتهای قومی و قبیلهای در اثر فروکاست انسانها به هویت تکواره، وجود دارد که از یادآوری آنها پرهیز میکنم.
اما آنچه را که میخواهم علیالعجاله در اینجا مطرح کنم این است که یکی دیگری از علل انصرافم از پیگیری بحث هزارههای سنی همین بود که ما نباید در دام افراطیت قومی گرفتار بیاییم و مردمان همزبان، همفرهنگ و هممذهبی را که سالها در کنار همدیگر زندگی مسالمتآمیز داشته و پیوندهای خویشاوندی برقرار کرده است، به هویتهای تکواره فروبکاهیم و میان دست به غیریتسازی بزنیم. آینده چنین چیزی خطرناک است. کسانی که به این موضوعات دامن میزنند شاید چند لایک و کامنت بیشتر دریافت کنند، اما میان مردمان یک قریه و روستا تخم نفاق و شقاق میپاشند. از وسوسه لایک و کامنت باید گذشت و به وصل کردن فکر کرد، نه فصل کردن.