سخن اول:
مراد از هردو احمدزی، داکتر نجیبالله احمدزی [نام مکمل] منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق و رییس جمهوری پیشین «جمهوری افغانستان[۱]»، و دکتر محمداشرف غنی احمدزی [نام مکمل] ریيس جمهوری پیشین «جمهوری اسلامی افغانستان» میباشد. اولی بین سالهای ۱۳۶۵ تا اوایل ۱۳۷۱ رئیس جمهوری افغانستان بود، و دومی از اواسط سالهای ۱۳۹۳ تا اواسط ۱۴۰۰. اولی، جمهوری سوسیالیستی را اداره میکرد و دومی جمهوری اسلامی را.
سخن دوم:
چندی پیش کتاب «اردو و سیاست» نوشته سترجنرال محمدنبی عظیمی را خواندم. نویسنده، مو به مو حادثات و واقعات دوره نجیبالله را با قلم سلیس و روان به رشته تحریر درآورده است. چیزی که این کتاب را خواندنیتر میسازد و بر صحت و وثاقت روایتهای آن مهر تأیید میزند، این است که نویسنده خود در متن حوادث قرار داشته است و هر آنچه را که دیده و شاهد بوده به نگارش درآورده است. نویسنده، جای و جایگاه ویژهای در دستگاه قدرت دولتی در عصر نجیبالله داشت و در سمتهای معاونیت وزارت دفاع و گارنیزیون عمومی کابل ایفای وظیفه کرده است. همچنان مسئولیتهای خطیر و خطرخیزی که انجام آن از عهده دیگران بر نمیآمد، به او موکول میشد. برای نمونه، ناکامساختن طرح کودتای شهنوازتنی علیه نجیبالله، و مذاکره با ناراضیهای دولت از جمله: جنرال دوستم و جنرال مومن مسئولیتهای مهمی بود که بر دوش نویسنده گذاشته شده بود. او، توانست طرح کودتای شهنواز تنی را به آسانی ناکام کند، ولی در اقناع جنرال دوستم و جنرال مومن برای حمایت از دولت وقت نتوانست موفق عمل کند.
با خواندن این کتاب، وجوه مشترک فراوانی میان دوران زعامت نجیبالله و اشرفغنی یافتم و لاجرم بر آن شدم تا این وجوه مشترک را به رشته تحریر درآورم. این کتاب را که داشتم میخواندم، گاهی احساس میکردم دارم روزهای اخیر سقوط «جمهوری اسلامی افغانستان» به واسطه طالبان را میخوانم نه روزهای اخیر نجیبالله را. من در دو زمینه میان هردو دوره مشترکات فراوان یافتم: ۱- خوی و خصلت شخصیتی هردو احمدزی و نحوه رهبری دولت از سوی آن دو؛ ۲- تحولات سیاسی، نقش کشورهای خارجی در این تحولات و در نهایت سقوط هردو جمهوری. البته تفاوتهایی نیز میان این دو دوره وجود دارد که در مقایسه با تشابهات اندک و ناچیز مینماید که پرداختن به تشابهات بر عهده نوشته حاضر است نه تفاوتها.
۱- پشتونگرایی، قدرتطلبی و بیاعتمادی
من، دیدگاه نویسنده پیرامون نجیبالله را منصفانه یافتم. میتوان گفت حب و بغض در دیدگاه او پیرامون نجیبالله کمتر متبلور است. نویسنده، نجیبالله را نه یکپارچه شر معرفی میکند و نه هم یکپارچه خیر. میکوشد تا همزمان پرده از نقاط قوت و ضعف او بردارد. هم از قوت او مینویسد و هم از ضعف او. او مینویسد: شهامت، جرأت، افسون کلام، هوشیاری، زیرکی و آبدیدگی سیاسی او (نجیبالله) را حتی دشمنان و رقبای سیاسیاش چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی میستودند (عظیمی، ۱۳۷۸: ۳۲۷). در جای دیگر از عیب او مینویسد: به سختی بالای رفقایش اعتماد میکرد. همیشه انگیزه خاصی برای بیاعتمادی داشت. جاهطلبی و قدرتطلبی یکی از این انگیزهها بود (همان: ۳۲۶).
اگر فرض را بر این بگذاریم که نجیبالله پشتونگرا نبود، قطعاً در تله پشتونگرایی یا پشتونگراهای افراطی افتاده بود. به باور نویسنده، اعتماد زیاده از حد به پشتونگراهای افراطی پاشنه آشیل برای نجیبالله شد و سقوط او را سریعتر کلید زد. نویسنده نمونههای روشنی ارائه میکند از نزدیکی نجیبالله به پشتونگراهای افراطی و دوریجستن از کسانیکه وفادار به دولت او بودند و در دوره «دفاع مستقلانه[۲]» نقش بارزی ایفا کردند. یکی از کسانیکه به نجیبالله نزدیک و مورد اعتماد او بود، «منوکی منگل» بود. نویسنده، او را یک پشتونگرای افراطی معرفی میکند که بیش از هر کسی دیگری محبوب نجیبالله بود. او مینویسد: به عقیده وی (منوکی منگل) فقط پشتونها حق داشتند که در این کشور فرمانروایی کنند. وی با گستاخی و وقاحت خاصی این عقیدهاش را صریح و روشن بیان میکرد (همان: ۴۹۳).
به باور نویسنده، منوکی منگل حضور فعالانه جنرال دوستم در شمال کشور را برنمیتافت و دغدغهای نداشت جز به انزوا راندن او. از اینرو، به شهر مزار رفت و مدتی در آنجا ماند. بسیج قوماندانهای پشتون در شمال علیه جنرال دوستم و راندن او از صحنه هدف سفر او را تشکیل میداد. این درحالیست که پیش از این، ولایت خوست به دست گروه مجاهدین سقوط کرده بود و جلالآباد و گردیز نیز در معرض تعرض قرار داشتند و مهمتر از آن ولسوالی دولتآباد ولایت بلخ هم سقوط کرده بود که قوماندانهای پشتون در شمال قادر به بازپسگیری آن نبودند از جمله: جمعه اسک[۳]. ولی جنرال دوستم با قطعات تحت امر خود توانست ولسوالی دولتآباد را دوباره در اختیار دولت قرار دهد؛ کاری که دیگران از انجام آن عاجز بودند. با آنهم حساسیت پشتونگراهای افراطی علیه جنرال دوستم نهتنها فرونمینشست، بلکه اوج هم میگرفت. او مینویسد: او (جنرال دوستم) خواهان آن گردید که برای محافظت دایمی دولتآباد منظوری یک قطعه نظامی برایش داده شود تا در دولتآباد مستقر گردد. موضوع فوق را آصف دلاور[۴] تأیید کرد، ولی جمعه اسک بنابر تحریک منوکی منگل با آن مخالفت نمود. منوکی منگل ضمن ملاقاتی که با دکتر نجیب داشت به او گفت اگر هر روز پیشنهادات دوستم را مبنی بر ایجاد قطعات جدید قبول نمایید به زودی در هر ولایتی یک قطعه نیرومند مربوط به دوستم عرض اندام خواهد کرد و روزی فراخواهد رسید که آنها از دولت مرکزی اطاعت نکنند. همچنان از اینکه در اکثر پستها و چوکیهای قوماندانیت در ولایت بلخ افراد غیر پشتون توظیف گردیدهاند در رنج بود (همان: ۴۹۴-۴۹۵).
نویسنده، جنرال دوستم و قطعات تحت امر او را، ستون فقرات ارتش آن زمان میخواند. نویسنده باور دارد که قطعات تحت امر جنرال دوستم در لوگر و گردیز و اطراف کابل در تأمین امنیت آن مناطق و پسزدن تهاجم دشمن نقش انکارناپذیری داشته است. او، گلاویزشدن دولت با جنرال دوستم را پایان عمر دولت میخواند. نویسنده، خطر تلاش برای سرکوب جنرال دوستم را به نجیبالله گوشزد میکند، ولی او بدان ترتیب اثر نمیدهد. او از گفتوگوی خود با نجیبالله مینویسد: در لحظات فعلی موجودیت این قطعات (جنرال دوستم) در خطوط اول محاربه در گردیز، لوگر و پوستههای امنیتی اطراف کابل به معنی دوام و ادامه موجودیت رژیم ما تلقی میگردد. در صورت عدم موجودیت و یا ترکنمودن آن نقاط از طرف آنها سقوط کابل و رژیم ما حتمی میگردد (همان: ۴۹۷). نجیبالله نگرانی نویسنده را جدی نمیگیرد و در مسیری گام میگذارد که منوکی منگل برایش ترسیم کرده است. او در پاسخ نویسنده میگوید: همین اکنون اگر معاش آنها (جنرال دوستم و سایر ناراضیها) را قطع کنم چارهای جز تسلیمی ندارند. وضع آنها خوب نیست. از من و تو کرده بیشتر میترسند؛ زیرا میدانند که اگر بخواهم مزار، شبرغان و حیرتان را با خاک یکسان خواهم نمود (همان: ۴۹۹).
طرح منوکی منگل این بود که بساط قوماندانهای غیر پشتون در شمال کشور برچیده شود و جای خالی آنان با قوماندانهای پشتون پر شود. نجیبالله هم بر روی این طرح مهر تأیید میزند و روند تصفیه در شمال کلید میخورد. بر اساس این طرح جنرال رسول (مشهور به بیخدا) بحیث قوماندان فرقه ۱۸ و دگروال ستار بشرمل بحیث قوماندان گارنیزیون حیرتان توظیف میشود و چهار تن از قوماندانهای غیر پشتون از جمله: جنرال مومن[۵]، جنرال جمعه نظیمی[۶]، جنرال هلالالدین[۷] و جنرال احمدیار[۸] از وظیفه منفک و به کابل احضار میشوند. بقیه به هدایت مرکز تمکین میکنند، ولی جنرال مومن نه. او، نهتنها تسلیم نمیشود، بلکه علم عصیان علیه اوامر دولت مرکزی برمیافراشد و دگروال ستار را زندانی و حیرتان را به سنگر مستحکم علیه دولت تبدیل کرده با جنرال دوستم متحد و همدست میشود (همان: ۴۹۵). نویسنده باور دارد، که عصیان جنرال مومن علیه فرمان حکومت مرکزی در آغاز جدی نبود و میشد که بر رفع این معضل فایق آمد. ولی پشتونگراهای افراطی با شاخ و شانه کشیدن علیه جنرال دوستم و جنرال مومن زمینه گفتوگو و برگشت اینها به آغوش حکومت را نابود ساختند. او مینویسد: در هنگام معرفی رسول، جمعه اسک حرفهای رکیک و زشتی به آدرس جنرال دوستم حواله کرده و متذکر میگردد که به زودی به خودکامگی و زورگویی این سه نفر جنرالان ناراضی پاسخ داده میشود (همان: ۴۹۶).
اگر دقت شود، اشرفغنی نیز در تله پشتونگراهای افراطی افتاده بود. اگرچند ادعا میشود که خود وی نیز قومگرا بود و غیرپشتونها نمیتوانستند به دربار او بار یابند. آنچه مسلم است این است که پشتونگرایی وجه مشترک زمامداری او و نجیبالله بوده است. برای اثبات این سخن چند نمونه در ذیل ارائه میگردد:
– اشرفغنی به نیروهای امنیتی افغانستان بویژه ارتش اعتماد نداشت. بیاعتمادی او به نیروهای امنیتی از این امر ناشی میشد که گمان میکرد بدنه اصلی نیروهای امنیتی را غیرپشتونها تشکیل میدهد. او، از نفوذ و نفوس غیرپشتونها در صفوف نیروهای امنیتی هراس داشت و از اینرو، تخلیه و تصفیه صفوف این نیروها از وجود غیرپشتونها را در اولویت کار خود قرار داد. او، برای آنکه نهادهای امنیتی را از وجود غیرپشتونها پاکسازی کند، برنامه «اصلاحات» را به راه انداخت و تحت این نام کسان زیادی را که پشتون نبودند از صف نیروهای امنیتی دور ساخت و کسانی را به جای آنها گماشت که وفادار به شخص او بودند. بیاعتمادی غنی به نیروهای امنیتی سخن تازهای نیست و بسیاری از کسانی که در مناصب بلند دولت او کار کردهاند، این ادعا را مطرح کردهاند. پس از سقوط جمهوریت، نوشتهای از آدرس عبدالله آزاده خنجانی معین پالیسی وزارت دولت در امور صلح در فضای مجازی منتشر شد که به قومیسازی ارتش از سوی اشرفغنی اشاره داشت. ایشان در آن نوشته یکی از عوامل شکست ارتش در برابر طالبان را تطبیق برنامه «اصلاحات» اشرفغنی خوانده بود که هدف اصلی آن پاکسازی نهادهای امنیتی از وجود غیرپشتونها بود. به باور خنجانی، آقای غنی سقوط نجیبالله را نتیجه عصیان نظامیهای غیرپشتون میخوانده است. از اینرو، برای آنکه جلوی واقعه را قبل از وقوع گرفته باشد، تصفیه صفوف نیروهای امنیتی از وجود غیرپشتونها را وجهه همت خود قرار داد و عملی هم کرد. همچنان به تازهگی اداره بازرس ویژه ایالات متحده امریکا (سیگار) با نشر گزارشی به عوامل فروپاشی ارتش پیشین افغانستان پرداخته است. در این گزارش قومیسازی ارتش از سوی اشرفغنی یکی از عوامل مهم در فروپاشی آن خوانده شده است (ر.ک: خبرگزاری فارس: ۹-۱۲-۱۴۰۱).
– روزهایی که شهر هرات در آتش جنگ میسوخت، حکومت مرکزی نسبت به وضعیت آن شهر در بیالتفاتی به سر میبرد. جنگ علیه طالبان از آدرس نیروهای مردمی را شخصیت جهادی به نام محمداسماعیل خان رهبری میکرد. موصوف پشتونتبار نبود و با اشرف غنی هم میانه خوبی نداشت. با آنهم در آنروزهای دشوار در کنار مردم هرات ایستاد. موصوف بارها از حکومت مرکزی طالب کمک شد، ولی به مطالبه او ترتیب اثر داده نشد. همچنان گفته میشود در جلسهای که میان نمایندگان مردم هرات در مجلس نمایندگان با مقامات حکومتی برگزار شده بود، پیشنهاد شده بود که برای مدیریت بهتر جنگ در هرات نیاز است تا اسماعیل خان بحیث والی این ولایت گماشته شود؛ چون از نفوذ و محبوبیت در میان مردم برخوردار است و در جنگ نیز مردی کارکشته و آبدیده است. اما دکتر حمدالله محب (مشاور امنیت ملی وقت) با این پیشنهاد مخالفت ورزیده بود. مخالفت ایشان با این پیشنهاد را جز این نمیتوان تعبیر کرد که سقوط شهر هرات به دست طالبان را ترجیح میداده است بر اینکه اسماعیل خان والی هرات شود.
- ولایت بلخ هم، سرنوشتی شبیه سرنوشت هرات داشت. در این ولایت مارشال دوستم و استاد عطامحمدنور در کنار نیروهای امنیتی علیه طالبان میرزمیدند. هردو از بیمهری حکومت مرکزی نسبت به شهر مزار شریف شکایت داشتند. وضعیت در مزار از سوی حکومت مرکزی بگونهای ساماندهی شده بود که قولاردوی مزار با مارشال دوستم و عطامحمدنور همکاری نداشته باشد. قولاردوی مزار در آن زمان از سوی یک نظامی پشتونتبار اداره میشد. اختیارات و امکانات جنگی در قولاردو متمرکز شده بود. قولاردو از یکسو مطالبات این دو را جدی نمیگرفت و از سپردن تجهیزات جنگی به قطعات تحت امر آنها اجتناب میورزید و از دیگرسو، اراده و ادارهای برای جنگ علیه طالبان در قولاردو وجود نداشت. این ادعایی است که بارها در مصاحبههای مارشال دوستم و عطامحمد نور با رسانهها مطرح شده است (ر.ک: بیبیسی فارسی: ۵-۶-۱۴۰۰). میتوان اینگونه استنباط کرد که سقوط مزار به دست طالبان ترجیح داده میشد بر وضعیتی که مارشال دوستم و عطامحمدنور بر آن مسلط باشند.
[۱] . پس از آنکه قانون اساسی در زمان ریاست جمهوری نجیبالله از نو تصویب شد، «جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان» به «جمهوری افغانستان» تعدیل شد.
[۳] . قوماندان عمومی گروپ اوپراتیفی شمال بود. با جنرال دوستم میانه خوبی نداشت. برنامه این بود تا موازنه در شمال به سود او و ضرر جنرال دوستم حفظ شود.
[۴] . بهحیث رئیس ستاد ارتش کار میکرد و دوستدار جنرال دوستم بود. نویسنده میگوید که یکی از مأموریتهای منوکی منگل در شهر مزار تیرهساختن روابط میان آن دو بود.
[۵] . قوماندان عمومی حیرتان بود.
[۶] . در فرقه ۱۸ بلخ ایفای خدمت میکرد و تنها از جنرال دوستم اطاعت میکرد.
[۷] . قوماندن مفرزه هوایی شهر مزار شریف بود و از جنرال جمعه اسک اطاعت نمیکرد.
[۸] . قوماندان حارندوی ولایت بلخ بود و از جنرال جمعه اسک اطاعت نمیکرد.