دیروز گزارشی در رسانهها منتشر شد که نشان میداد افغانستان امسال یکباری دیگر در مقام نخست آسیبپذیری از تروریسم قرار گرفته است. بنیاد «اقتصاد و صلح» که یک نهاد استرالیایی است، همه ساله گزارشی از کشورهای آسیبپذیر از تروریسم ارایه میکند. بر بنیاد این گزارش این نهاد، افغانستان چهارمینِ سال متوالی است که در جمع ۱۰ کشور آسیبپذیر و در مقام نخست قرار میگیرد. در گزارش این نهاد آمده است که ۲۲ ولایت افغانستان در سال ۲۰۲۲ شاهد رویدادهای تروریستی بوده است و بیشترین حملات تروریستی هم در کابل اتفاق افتاده و در اثر آن ۲۱۷ نفر جان خود را از دست داده اند. عامل این حملات نیز داعش معرفی شده است.
اگر کسی از من بپرسد که چرا افغانستان در میان همهی کشورهای اسلامی بیشتر از همه از تروریسم آسیبپذیر است، من به جای ملامتکردنِ این کشور و آن کشور و این گروه و آن گروه به چند عامل داخلی و عناصر فرهنگی در جامعهی ما اشاره میکنم. برخی این عوامل به نظر من عبارتند از:
عامل اول، فروپاشی دولتها و دولتهای فروپاشیده
افغانستان یکی از کشورهایی است که همیشه از فروپاشی دولت رنج برده است. گفته میشود این کشور در طی صدسال اخیر بیشتر از هشت بار با فروپاشی دولت مواجه گردیده است. دولتهایی که نیز در طی این مدت در افغانستان روی کارآمدهاند، اغلب دولتهای فرسوده بودهاند. دولت فروپاشیده به دولتی گفته میشود که توانایی عرضهی خدمات عمومی و تامین امنیتِ شهروندان خود را نداشته باشند. دولتهایی که در صدسال اخیر در افغانستان روی کار آمدهاند، اکثراَ در تامین امنیتِ شهروندان ناکام بوده و همیشه با شورشهای محلی مواجه بودهاند و استفاده از قوهی قهریه را در انحصار خود نداشتهاند. فروپاشی دولتها و دولتهای فروپاشیده باعث گردیده است که این کشور کنترولی بر مرزهای خود نداشته و به محل آمد و شد تروریستان و همایشگاه تروریسم بینالمللی مبدل گردد.
عامل دوم، تندروی مذهبی
یکی دیگری از عوامل اساسی آسیبپذیری افغانستان از تروریسم، تندروی مذهبی است. عالمان دین افغانستان را تا سالهای پیش از آغاز جهاد علیه اتحاد جماهیر شوروی علمایی تشکیل میدادند که میتوان آنها را در طبقه علمای سنتی دستهبندی کرد. مهمترین ویژگی این علما سعه صدر، مداراگری و دوریجستن از عالم سیاست بود. با آغاز جهاد در افغانستان نسلی از ملاهایی به افغانستان آمدند که در مدارس دینی پاکستان درس آموخته و اهل تکفیر و تندروی بودند. در باره تفاوت روانشناختی این دوطبقه مفصل خواهم نوشت، اما آنچه را که فعلا میخواهم به آن بپردازم این است که این نسل جدید علما که در حال حاضر در افغانستان در اکثریت اند، عامل عمدهی بیثباتی و حامی تروریسم مذهبی اند.
عامل سوم، مرکزگریزی قبایل
وقتی در بارهی افغانستان صحبت میکنیم یاد مان باشد که در اینجا با جامعهای مواجهیم که خیلی مرکزگریز است و اکثریت مردم ما هیچ تصوری از یک نظام مرکزی قوی ندارند. یکی از دلایل اینکه همیشه نظامهای مرکزی با شورشهای روستایی در افغانستان مواجه میگردد، نیز همین مرکزگریزی مردم است. این مرکزگریزی در میان پشتونها اتفاقا قویتر از دیگر اقوام است.
کریک ویتلاک از زبان سرهنگ تری سلرز، فرمانده یکی از گُردانهایی آمریکایی که در استان ارزگان خدمت میکرد، در باره مرکزگریزی پشتونها و عدم آشنایی شان با نظام مرکزی مینویسد: « در اکثر ولایاتِ افغانستان، دولتِ مرکزی هیچ وقت کاری برای مردم نکرده و چیزی برای شان تامین نکرده بود. به همین دلیل نمیفهمیدند دولت مرکزی اصلا چه نفعی دارد. میگفتند ما صدها سال است گوسفندان و بزهای مان را در همین زمین چراندهایم و سبزیجات مان را در همین زمین کاشتهایم. هیچ وقت هم نه دولت مرکزی داشتیم نه به آن نیاز داشتیم. امروز چه احتیاجی به دولت داریم؟»
دیوید پاسکال، یکی از افسران نیروی زمینی که در غزنی فعالیت داشته، در مصاحبه با سیگار گفته است در غزنی به روستاییان عکس کرزی را نشان داده میپرسیدیم که کیست، اما آنها نمیدانستند.
وقتی جامعهای هیچ تصوری از دولت مرکزی نداشته باشد و بلکه به چشم مزاحم و دشمن به آن بنگرد، طبیعی است که با تروریستان همدست نیز میشود و به آنها پناه میدهد. ما در افغانستان متاسفانه به نحوی شاهد تضاد دولت و ملت بودهایم و این باعث گردیده است که همیشه گروههای تروریستی را در براندازی حکومتها یاری کنند.
عامل چهارم، فرهنگ مهماننوازی
یکی از عنعنات مردم افغانستان که همواره توسط پژوهشگران ستوده شده و از آن تقدیر به عمل آمده است، رسم مهمان نوازی میباشد و این صفت یکی ازافتخارات ملی ما به شمار میرود.
افغانستانیها عادت دارند که از مهمان پذیرایی ویژه ای نموده و تلاش میکنند که به هر قیمتی که تمام شود رضایت خاطر آنان را فراهم نمایند.
میزان مهماننوازی افغانستانیها در سطحی است که زشتترین حرکات و رفتار مهمان را تحمل میکنند، اما رنجش خاطر وی را نه.
مهماننوازی افغانستانیها شامل هر کسی میشود از شهروندان افغانستان گرفته تا اتباع کشورهای بیرونی تا توریستها و گاه تروریستها.
در مورد مهماننوازی افغانها میگویند، اگر مسافری با دست خالی در سراسر کشور سفر کند، گرسنه نخواهد ماند و در همه جا استقبال خواهد شد. الفینستون در مورد اهمیت مهمان در میان افغانها مینویسد: «زنان افغان در غیاب شوهر نیز از مهمان پذیرائی میکنند و از مهماننوازی دریغ نمیورزند».
این رسمِ مهماننوازی نیز کار دست افغانستانیها داده و باعث گردیده است که تروریستها از آن استفاده کنند.
به گونهای نمونه؛ شاید هم یکی از مشهورترین مثالهای این موضوع ماجرای اشغال افغانستان توسط ایالات متحده امریکا باشد. ایالات متحده امریکا در سال ۲۰۰۱، هنگامی که برجهای سازمان تجارت جهانی مورد حمله قرار گرفت، از طالبان تقاضا کرد که اسامه بن لادن را به آن کشور بسپارد و یا از افغانستان اخراج کند. طالبان این در خواست را مخالف عنعنه مهماننوازی افغانها تشخیص داده و نپذیرفتند. عدم پذیرش این پیشنهاد توسط طالبان باعث اشغال افغانستان توسط آمریکا شد.
میگویند که سلمان عمری سفیر عربستان سعودی در کابل در دیدار با ملاحسن آخوند وزیر خارجه طالبان با صراحت لهجه گفت: شما باید روی این چهار پیشهاد فکر کنید و سپس آن را عملی نمائید:
یک: اسامه را به حکومت عربستان تحویل دهید.
دو: او را از افغانستان برانید.
سه: او را بکشید.
چهار: و یا به امریکا تحویل بدهید.
ملاحسن آخوند در پاسخ به سفیر عربستان گفت:
ما هیچ یک از پیشنهادات شما را نمی توانیم عملی کنیم.
سفیر سعودی ناگاه بر آشفته شد. درحالی که از در اتاق بیرون می رفت، به استماع دلایل ملاحسن علاقه نشان نداد. ملا حسن در ادامه سخنانش به سفیر سعودی گفت: «این که ما شما را محترم می شماریم، دلیلش این است که قبله مسلمانان در خاک شماست و گرنه مردانگی شما برای ما معلوم است!»
همچنین پرویز مشرف، رییس جمهور پیشین پاکستان، میگوید که من بینهایت سعی کردم تا ملاعمر را وادار کنم اسامه بن لادن را اجازه دهد از پنجرهای که تا ۷ اکتوبر ۲۰۰۱ بازمانده بود، بیرون شود. یعنی ضرب الاجلی که از سوی رئیس جمهور ایالات متحده امریکا تعیین شده بود. به اوگفتم که کشورش ویران خواهدشد، اما او درک نکرد.
عامل پنجم، خانوادهسالاری غیراخلاقی
من هر باری که در بارهی افغانستان فکر میکنم آن را خیلی شبیه جنوب ایتالیا مییابم. جنوب ایتالیا به مافیازدگی و خشونت معروف است. بانفیلد و پوتنام، در تحقیقاتی که پیرامون جنوب ایتالیا انجام داده اند، «خانواده سالاری غیراخلاقی» را یکی از مهم ترین علل رشد و نفوذ گروههای مافیایی در آن جامعه میداند
فوکویاما، در مورد خانوادهسالاری غیراخلاقی رایج در جنوب ایتالیا، میگوید که یکی از هنجارهای حاکم بر این جامعه این است: «در هر فرصتی از امتیازات افراد خارج از خانواده خویش به نفع خانواده ات، استفاده کنید؛ زیرا در غیر آن صورت دیگران چنین خواهند کرد».
ادوارد بانفیلد، در جایی پیرامون پیامدهای منفی این پدیده، مینویسد:«در جامعهای توام با خانواده سالاری غیراخلاقی، هیچ کس به غیر از امتیازات خصوصی برای منافع گروهی یا جامعه تلاش نمیکند».
به نظر می رسد پیشینه این بحث برمیگردد به دوران افلاطون. این پیر خرد یونان، برای احتزار از خانوادهسالاری منفی پیشنهاد کرده بود که «کودکان باید از روز اول در نهادهای عمومی شرکت داده شوند؛ نه اینکه فقط والدین شان را بشناسند».
متاسفانه خانوادهسالاری در افغانستان به شدت بیداد میکند و کسی در این سرزمین به منافع همگانی نمیاندیشد. و این باعث میشود که مردم در بدلِ دریافت پول و برخی امتیازات خصوصی از همکاری با هیچ گروهی ابا نورزند.
عامل ششم، فقدان تفکر ملی
تئوری های فرا ملی در افغانستان:
افغانستان در قرن بیستم، عرصه نبرد و کشاکش دو تئوری فراملی بود: یکی تئوری انترناسیونالیسم کارگری؛ دوم تئوری امت مسلمه.
علمدار تئوری انترناسیونالیسم کارگری یا برادر- اخوت مارکسیستی درکشور، حزب دموکراتیک خلق بود.
اما پرچمدار تئوری امت اسلامی یا اخوت مسلمانان در کشور، نهضت اسلامی بود که توسط گروهی از استادان و دانشجویان دانشگاه کابل تاسیس شده بود.
نهضت اسلامی کشور در تئوری متاثر از جنبش اخوان المسلمین مصر بود. جنبش اخوان المسلمین مصر مرزهای جغرافیای – سیاسی کنونی کشورهای اسلامی را به رسمیت نمی شناسد و خواهان اعاده دستگاه خلافت می باشد.
محمد قطب، یکی از فعالان جنبش اخوان المسلمین، درباره «تئوری امت مسلمه» می گوید: «امت اسلامی مجتمعی است که مؤمنین به خدا و قرآن و شریعت محمدی، بی توجه به نژاد، زبان، قومیت و مکان جغرافیایی و سایر وجوه افتراق و تمایز در آن گرد هم می آیند، قا لبگیری می شوند و به منزله یک تن واحد در سلک اخوت و مساوات اسلامی متجلی می گردند».
شعار انترناسیونالیسم کارگری اگر پای ارتش سر خ شوروی پیشین را به افغانستان کشاند و موجبات چند دهه جنگ و خونریزی را در کشور فراهم کرد؛ بدفهمی « تئوری اخوت اسلامی» توسط برخی احزاب جهادی نیز فاجعه آفرید و به قول محمد قراگوزلو « افغانستان را به مرکز همایش بنیادگرایان جهان مبدل ساخت.»
گفته می شود که با الهام از این تئوری بود که در دوره جهاد «درحدود ۵۰۰۰ عربستانی، ۳۰۰۰ یمنی، ۳۰۰۰ الجزایری، ۲۰۰۰ مصری، ۴۰۰ تونسی، ۳۵۰ عراقی، ۲۰۰ لیبیایی و ده ها نفر اردنی در افغانستان » سرازیر شدند و در جنگ علیه شوروی دوشادوش افغانستانیها سهم گرفتند.
کمترین پیامد این تئوری، در دراز مدت این بود که تفکر ملی را در افغانستان تضعیف نموده و زمینه ذهنی- روانی دخالت اجانب را در میان مردم کشور مساعد کرد.
نتیجه
بیایید به جای مقصرخواندن دیگران، گاهی سر به گریبان خود نیز کنیم تا ببینیم که عناصر فرهنگی و چه عوامل داخلی باعث سیهروزی و بدبختی مان گردیده است. بیایید خود را نقد کنیم. همیشه به تاریخ و فرهنگ ۵۰۰۰ سالهی خود بالیدهایم، اما بیایید ببینیم که این فرهنگ چه قدر در برابر توسعه، ملتسازی و دولتسازی مقاوم است و اجازه شکلگیری دولت ملی در افغانستان را نمیدهد. مبرمترین نیاز خودانتقادی و نقد فرهنگ ما است. باید از نقد خود و فرهنگ خود نهراسیم.