اجازه بدهید که جشن بزرگ نوروز را بهشما مبارکباد بگویم. هرچند، در کشورما – در این روزگار- این جشن یک روز برگذار میشود، مگر در گذشتهها چنین نبود. بدین معنی که جشن نوروز، بهروایتی دو هفته و بهروایتی دیگر، تا پایان فروردینماه، دنباله مییافت. حتّا در عهد بابریان هند نیز، همینشیوه برقرار بود؛ چنانکه گلبدن بیگم – دختر ظهیرالدّین محمد بابر- در کتاب همایوننامهاش مینویسد: «بعد از نوروز، هفده روز همایونی میکردند و لباسهای سبز میپوشیدند و قریب سی چهل دختر را حکم میشدکه لباسهای سبز بپوشند و برکوهها برآیند…»
بههر صورت، میخواهم سخن را در بارۀ جشن نوروز، با چند بیت شورانگیز و آهنگین قاآنی شیرازی، آغاز کنم. قاآنی میگوید:
ز هـر کـرانه مستها، پیالهها بهدستها
ز مغز مـی پرستها، فگنده مـی خمارها
ز ریزش سحــابها، در آبهـا حَبابهـا
چو جـوی نقـره آبها، روان در آبشارها
فـراز ســرو بوستان، نشستهاند قـمـریان
چـو مقـریان نغزخوان، بهزمـردین مَنارها
فگـندهاند غلغــله، دوصــد هـزار یکدله
بهشاخ گل پیگلـــــه، ز رنج انتـظارهـا
درخــتهــا بارور، چــو اشــتران باربر
همی زپشت یکدگر، کشیدهصف قطارها…
بهباور من، جشن نوروز، بیش از آن که یک رویداد تقویمی باشد، یک مراسم خوشآیند و نشاطانگیز و بسیار کهن فرهنگی است. از دیدگاه جامعهشناسیک، مراسمهاپدیدههایی اند که مردم، یا مردمان را، باهمدیگر پیوند میدهند و در میان شان، همبستهگی و یکرنگی میآفرینند.
مراسم، میتواند رنگ محلی داشتهباشد و مردم یک محل را همبسته سازد؛ میتواند بزرگتر باشد و مردمان یک کشور را بههمدیگر پیوند بدهد و نیز، مراسم میتواند چنان گسترده و فراگیر باشد که میان باشندهگان منطقۀ بزرگی از جهان، رابطه و پیوند ایجاد کند. جشن نوروز، مراسمی است از همینگونه که میتواند مردمان کشورما را، با مردمان ازبیکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، آذربایجان، ایران، پاکستان، هند، ترکیه و – حتّا بنگلهدیش، نزدیک سازد و گره بزند.
گاهگاهی، از من میپرسند که جشن نوروز از چی زمانی آغاز شده است. بهاین پرسش، هیچ کسی پاسخی دقیق و همهگانپذیر نمیتواند داد؛ زیرا، گذشتهها و آغاز این جشن فرخنده، در تاریکیهای دوردست زمان ناپیدا و ناپدید شدهاست. از همینرو، دانشوران و سخنسرایان ما، در سدههای گذشته نیز، از روی ناگزیری، بهاسطورهها رویآوردهبودند و پاسخ این پرسش را -که آغاز جشن نوروز، کی و در کجا بودهاست- از اسطورهها برون کشیدهاند. در این میان، میشود از ابولفضل بلعمی، ابوریحان بیرونی، عبدالحی گردیزی، عمر خیّام و فرزانۀ طوس – فردوسی بزرگ – نام برد. این چهرههای درخشان فرهنگ ما، همهگی و همصدا، جمشید فرهمنده- فرمانروای پیشدادی بلخ- را، آغازگر جشن نوروز شناختهاند؛ هرچند روایتهای انان از این رویداد، تا اندازهیی، از همدیگر فرق دارند.
از آنجا که اسطورهها خود، بیزمان – وگاهی هم- بیمکان اند، از همینرو، یکباردیگر، آغاز و آغازگر جشن نوروز، در تاریکی و غبار زمان، گم میشوند و ناپدید میگردند و ما، بازهم، بهاین پرسش که جشن نوروز از چی زمانی آغاز شده است، پاسخی پذیرفتنی نمییابیم.
با اینهمه، از روینبشتهها و بازماندههای کهنی که در دست داریم، میدانیم که – در دورههای پس از اسلام- شاهان سامانی در میانرودان، شاهان غزنونی در غزنه، قبتیانِ مصر در سرزمین فراعنه، خلفای عباسی در بغداد، سلاطین عثمانی در ترکیه، تیموریان هرات در هری و بابریان هند در دهلی، جشن نوروز را، با شکوه و جلال بسیار، برگذار میکردند.
یک نکتهی دلانگیز این است که از سخنوران عرب نیز، سرودههایی در ستایش نوروز، برجاماندهاند. این سخنپردازان عرب، در این سرودههای شان، جملهها، ترکیبها و واژههای پارسی نیز بهکار بردهاند. از جمله، ابونواس – شاعر دربار هارون الرّشید و امینالرّشید- کوشیدهاست تا بهاریهیی را، یکسره، بهزبان پارسی بپردازد:
بهحـرمت نوبهاری، و گنگ رفتاری
و وثبه کوبکاری، و شمس شهریاری
و اَبسال و هاری، و حـر ایران شاری
بده بهمن باری…
این نکته نیز در خور یادآوری است که آریاییان باستان، گذشته از جشنهای نوروز و سده و مهرگان – که جشنهای بزرگ بودند- جشنهای دیگری نیز داشتند.
آریاییان باستان، سال را به دوازده ماه و هر ماه را به سی روز، بخشبندی کرده بودند. هرماه، نامی داشت؛ امّا، سی روز هرماه – مانند امروز- شمارهگذاری نشده بودند و هر روز ماه نیز، به نامی یاد میشد: روز نخست ماه را، اورمزد روز، روز دوم را بهمن روز، روز سوم را اردیبهشت روز، روزچارم را، شهریور روز میگفتند تا پایان. آخرین روز ماه، انارام نام داشت که فروغ و روشنایی بیپایان معنی میدهد.
در میان نامهای روزها، نامهای ماهها نیز بودند. همین که نام ماه با نام روز برابر میشد، آن روز را نیز جشن میگرفتند؛ چنانکه جشن شهریورگان، به روز چهارم شهریورماه بود و جشن آبانگان، به روز دهم آبان ماه و جشن آذرگان، به روز نهم آذرماه و دیگر.
در آغاز ورود اسلام در حوزۀ فرهنگیما، جشن نوروز – کم و بیش- با انکار و اکراه روبهرو شد و برخی از کسان، این رویداد خجسته و دلانگیز را، جشنگبرکان گفتند؛ امّا مردمان این حوزه، راه خودشان را رفتند و نوروز را پیوسته گرامی داشتند و – چنانکه گفتهآمد- پسانترها، جشن نوروز، از سوی تازیان و نیز از سوی دارالخلافۀ بغداد، پذیرفته شد و گرامی گردید.
یک نکتۀ نغز، این است که برای مشروعیت بخشیدن بهجشن نوروز، روایتهای اسلامی نیز پدید آمدند. از جمله، روایت شد که:
– روزی که خلقت جهان پایان یافت، نوروز بود؛
-روزی که آدم آفریده شد، روز نوروز بود؛
– روزی که به موسی وحی آمد، روز نوروز بود؛
– روزی که عیسی به پیامبری برگزیدهشد، روز نوروز بود؛
– روزی که سلیمان انگشتر پرآوازهاش را – که گم کرده بود- بازیافت، روز نوروز بود؛
– و سرانجام، روزی که خلیفۀ چهارم به خلافت رسید، روز نوروز بود.
و از اینگونه روایتها، چندتای دیگر نیز خواندهام.
اکنون، اجازه بدهید که بیایم بر سرنوروز، در کابلستان خودمان:
جشن نوروز در کابل، در گذشتهها، در چندین جای برگذار میشد:
– یکی در دامنۀ تپۀ سیاهسنگ، در جنوب تپۀ مرنجان؛
– دیگر، در منطقۀ خیرخانه؛
– دیگر، در جنوبغرب بالاحصار کابل، در دامنۀ تپهیی که راه به کوچۀ خرابات دارد؛
– دیگر، در دامنۀ کوه سخی؛
– و دیگر، در باغ بابر.
شادروان داکتر جاوید، در جایی مینویسد: پیش از آن که پیکر ظهیرالدین محمد بابر را به کابل بیاورند و در باغ بابر به خاک بسپارند، این باغ، باغ نوروزی نامیده میشد.
جالب این است که برخی از این جاهایی که یاد کردم، با آیینهای مهرپرستی و بودایی، پیوند داشتهاند. از جمله، گفته میشود که واژۀ خیرخانه – در اصل- خورخانه، یعنی خانۀ خورشید یا جایگاه مهر، بودهاست. اینگفته، زمانی قوت گرفت که در سال ۱۹۳۴ میلادی، هاکن – باستانشناس فرانسهیی- یک پیکرۀ مرمرین سوریا را که سر نداشت، از این بخش کابل، از زیر خاک برون آورد.
این سوریای هندی، همان مهر یا میترایی است، که آریاییان پیش از زردشت، او را میپرستیدند. سوریا یا میترا، خدای خورشید بود.
سی سال پستر، در دهۀ شصت میلادی، یک سرباز شوروی – به گونۀ تصادفی – یک سر مرمرین را از منطقۀ خیرخانه پیدا کرد. همین که این سر مرمرین را بهپیکرۀ سوریا نصب کردند، روشن شد که این سر مرمرین، سر میترا – خدایخورشید- است. برهمین بنیاد، بهنظر می رسد که در این بخش کابل، یک پرستشگاه میترایی یا مهرپرستی، وجود داشته بود و شاید هم، همین اکنون، بازماندههای این پرستشگاه، در زیر خانههای تازه بنا شده مدفون باشند.
در همسایهگی تپۀ سیاهسنگ، یعنی در تپۀ مرنجان، نیز بازمانده هایی از یک معبد بودایی، بهدست آمدهاند. بهنظر میرسد که واژۀ مرنجان نیز – مانند واژۀ آسهمایی- یک واژۀ هندی باشد.
گفته میشود که واژۀ خرابات، در اصل، خورابه بوده است. این واژۀ خورابه، از دو جزو، یعنی از خور و آبه ساخته شدهاست که جای خورشید یا پرستشگاه مهر، معنی میدهد.
واژۀ آبه، پسوندی است که جای یا محل را میرساند و این پسوند را، در واژۀهای شورابه، گرمابه، سردابه و مانند اینها، می توانیم یافت.
با گذشت زمان، بهنظر میرسد که خورابه شده است خرابه و سپس هم، آن را جمع بستهاند خرابات!
از اینگذشته، کمی دورتر از این محل – در نزدیک پنجۀشاه – نیز، در همین اواخر، یک معبد بودایی پیدا شده است.
دوستانی از من میپرسند که چرا واژۀ مهراب را با های هوز می نویسم. در اینباره، بایدم گفت که واژۀ مهراب یک واژۀ پارسی است که جایگاه مهر را میرساند. در زبان تازی، برای مهراب، واژۀ مقصوره بهکار میرود؛ چنانکه شیخ شیراز میگوید:
به مقصوره در، پارسایی مقیم
زبانی دل آویز و قلبی سلیم…
از سوی دیگر، در برخی از فرهنگ های زبان عربی – از جمله در المنجد – واژۀ محراب، از ریشۀ حرب آمده است و جنگجو و دلآور معنی میدهد.
خوب من این عادت را دارم که گاهگاهی حاشیهپردازی میکنم و کتابی هم بهنام حاشیهها دارم که در دهۀ شصت چاپ شده است. استادان ادبیّات -که در این جشنواره حضور دارند- میدانند که این کار را در علم بدیع، استطراد میگویند و کار چندان زشتی نیست.
بر می گردم بهاصل مطلب و سخنم را فشرده میسازم:
– جشن نوروز، یک مراسم سترگ و فرخندۀ فرهنگی است که قدمت چندین هزار ساله دارد. این جشن، همچون میراثی ارجاومند، از نیاکانمان، بهما به ارث رسیده است و باید این میراث ورجاوند را گرامی بداریم؛
– این جشن فرخنده، در گسترۀ فراخی که امروز چندین کشور را در بر می گیرد، برگذار میشود و میلیونها تن از شهروندان این کشورها، در این جشن شرکت میکنند؛
– از همینجا است که نهاد علمی- فرهنگی سازمان ملل متحد، یعنی یونسکو، این جشن را، همچون یک رویداد جهانی، شناخته است.
با این همه، شگفت این است که شماری از سیاهدلانِ زشتکردار -که جهان را از چشم مور میبینند – برگذاری این جشن سالمند چندین هزار ساله را، کاری حرام میپندارند. این مومیاییهای گریخته از اهرام تاریخ، نمیدانند که در نظامیهها و مدارس بخارا و بلخ و هرات و مرو و نیشاپور و بغداد و شام و مصر، هزاران فقیه و دانشمند بودند و، در میان آنان، کمتر کسی را سراغ میتوان کرد که – مانند غزّالی معروف- این جشن و جشن سدّه را نکوهش کرده باشد و آنها را از محرومات و منکرات دانسته باشد.
خوب، باشد. من سخن خودم را با سرودهیی از قاآنی شیرازی آغاز کردم و، در ایندم، میخواهم سخن را با بیت زیبایی از ملک الشعراء – قاری عبدالله – بهپایان برسانم:
نـو بهــــار آمـد که از گل باز درگـیرد چمـن
چون مجوس آتش پرستی را ز سر گیرد چمن
از التفات و شکیبایی شما، فراوان شاکر و سپاسگزارم. شاد و کام گار باشید!