۲۹ سنبله، سالروز شهادت استاد برهانالدین ربانی، رییس جمهور پیشین و رهبر فقید جمعیت اسلامی افغانستان است.
استاد ربانی ۱۲ سال قبل، در خانهی خود توسط کسی مورد حمله انتحاری قرار گرفت و جان باخت که خود را «قاصد صلح» از سوی طالبان و انتقالدهنده پیام مهمی از رهبران این گروه معرفی کرده بود.
شهید استاد برهانالدین ربانی در آن زمان به حیث «رییس شورای عالی صلح» فعالیت میکرد و به همین دلیل، مشتاقانه با او ملاقات کرد و در دام این عامل انتحاری افتاد.
شهادت استاد برهانالدین ربانی به دست عامل انتحاری که خود را «پیک صلح» میخواند، یکی از ضعفهای پروسه صلحطلبی دوره جمهوریت را به نمایش میگذارد؛ من در این مطلب کوشش میکنم نشان بدهم که این پروسه از عوامل اصلی سقوط نظام و تسلط مجدد طالبان نیز بوده است.
لازم است پیشاپیش بگویم که من پروسه صلحطلبی جمهوریت را «صلحطلبی منفی» میخوانم. «صلحطلبی منفی» در اینجا به معنای صلحِ بدون عدالت نیست، بلکه منظورم پروسهای است که از ابتدا به قصد تطهیر و سفیدنمایی طالبان راهاندازی شده بود.
این پروسه نخستین بار در سال ۲۰۰۷ با «برادر ناراضی» خطاب کردن طالبان از سوی حامد کرزی کلید خورد.
به واژه «برادر» نگاه کنید. این واژه، آنچه را که در ذهن مخاطب تداعی میکند، همبستگی خونی، نیاکانی و بیولوژیک است. حامد کرزی نیز دقیقا به علت تعلق قومی و قبیلهای با طالبان، آنها «برادران ناراضی» خوانده و میان آنها و سایر گروههای تروریستی تفکیک گذاشت.
این نخستین گام برای قباحتزدایی از طالبان بود. از این پس، دولت افغانستان طالبان را نه به عنوان یک گروه تروریستی بلکه به حیث یک گروه اپوزیسیون ناراضی درنظر گرفت و براین اساس، مواجهه خود با این گروه را تعدیل کرد.
از نمونههای تعدیل رفتار دولت با طالبان در بُعد نظامی، یکی آن بود که وقتی نیروهای امنیتی به مناطق تحت تصرف طالبان هجوم میبرد و عملیات تصفیهای راهاندازی میکرد، مسوولان حکومت مرکزی فرماندهان آنها را به نسلکشی قومی متهم کرده و از وظیفه سبکدوش یا مجازات میکرد.
همچنان یکی دیگری از نمونههای این تعدیل رفتار، مخالفتهای تند کرزی با عملیات شبانهی نیروهای خارجی علیه طالبان بود. عملیات شبانهی نیروهای خارجی که از آن به نام «چاپه» یاد میشد، طالبان را خیلی به شدت زیر فشار قرار داده بود. با وجود این عملیات، آنها حتا در پناهگاههای خود در روستاها و کوههای افغانستان نیز احساس امنیت و مصوونیت نمیکرد. کرزی در برابر این عملیاتها به شدت موضع گرفت و برای متوقفسازی آن به جنگ لفظی با ناتو و غرب متوسل شد.
در بُعد سیاسی، حامد کرزی شورای عالی صلح را ایجاد کرد. این شورا متشکل از رهبران جهادی، علماء و متنفذان محلی به شمول شماری از مقامات بلندپایه پیشین طالبان بود. بودجه این شورا سالانه صدمیلیون دلار در نظر گرفته شده بود.
از عمده کارهای این شورا یکی کمک به آزادسازی زندانیان طالبان از گوانتانامو و زندانهای افغانستان اشاره کرد. طالبان با این شورا نه تنها وارد گفتگو نشدند، بلکه با فرستادن یک عامل انتحاری زیر نام «پیک صلح»، رییس این شورا را ترور کردند.
ایجاد این شورا نه تنها باعث پیوستن طالبان به پروسه صلح نشد، بلکه در دراز مدت به تغییر وفاداریها در درون مجموعهی نخبگان سیاسی و نظامی حامی جمهوریت نیز انجامید.
وقتی از تغییر وفاداری میگویم، منظورم آن نوع تغییری است که نخبگان سیاسی و نظامی ترجیح میدهند به جای دفاع از حکومت مستقر، به دنبال ایجاد رابطه با مخالفان باشند یا خود را بیطرف وانمود کنند.
پس از ایجاد شورای عالی صلح در دوره کرزی و شورای عالی مصالحه در دوره غنی و آغاز مذاکرات دوحه توسط ترامپ، این تغییر وفاداری را میشد بسیار مشهود و محسوس در میان رهبران شمال و چهرههای ضدطالبانی دید. در سالهای اخیر، اکثر رهبران شمال با طالبان رابطه ایجاد کرده و دست از حمایت کامل و بیچون و چرای نظام جمهوریت برداشته بودند.
این نتیجه گفتمان صلحطلبی بود. گفتمان صلحطلبی منفی این ذهنیت را در میان رهبران ضدطالبانی ایجاد کرده بود که حتا در صورت پیروزی طالبان، حاصل بازی جمع صفر نیست، بلکه بازی برد – برد است و در آینده یک حکومت متشکل از طالبان و نخبگان سیاسی و نظامی حامی جمهوریت تشکیل خواهد شد.
این گفتمان باعث شد که حتا رهبران شمال نیز از حکومت مستقر دفاع نکنند. در میان رهبران شمال ذهنیتی ایجاد شده بود مبنی بر اینکه جانب مقابل طالبان در افغانستان هستند و اگر حکومتی در آینده به وجود بیاید، آن حکومت متشکل از طالبان و رهبران شمال خواهد بود. آنها تصور میکردند که پروسه صلح تنها یک قربانی خواهد داشت که آن نیز اشرف غنی خواهد بود.
خلاصه اینکه آنچه را من میخواهم بگویم این است که پروسهی صلحی را که کرزی آغاز کرده بود، مانند موریانه به جان جمهوریت افتاد و تمام مکانیسم دفاعیاش را ویران کرد و آن را فروپاشاند.