از یکی دو روز بدینسو ویدیوی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود که در آن یک آموزگار هندی از دانشآموزان خود میخواهد که همکلاسی مسلمان شان را با سیلی بزنند.
ویدیوی غمانگیزی است و نشاندهندهی اینکه چگونه هند تحت سیطره حزب بی جی پی (حزب ملیگرای هند) در گودال افراطیت و نفرت مذهبی سقوط کرده است.
مطمئن هستم که وقتی هر کدام شما آن را ویدیو دیدید، متاثر شدید و به آن آموزگار نفرین فرستادید.
پُرسشی را که من میخواهم این است که آیا آن آموزگاری که از دانشآموزان خود خواست همکلاسی مسلمان شان کتک بزنند، یک موجود دیوصفت و شیطانی است یا آدم عادی مانند ما؟ آیا امکانش است که ما نیز به چنین موجوداتی دیگر شویم و به چنین اعمال نفرتانگیز اقدام کنیم؟
طرح این پرسش برای ما که در افغانستان، کشور کثیرالملیتی و چند مذهبی و چند فرهنگی، زندگی میکنیم، یکی از اولویتها است.
زیرا اگر آن آموزگار را یک موجود شیطانی بدانیم خیال ما راحت خواهد شد که چنین عملی را هرگز مرتکب نخواهیم شد؛ زیرا ما که دیوصفت و شیطانصفت نیستیم. اما اگر بپذیریم که آن آموزگار یک آدم عادی و معمولی است و شرایط از او چنین موجود دیوصفت و ددصفت ساخته است، آنگاه بر ما است که بپرسیم کدام شرایط و موقعیت میتواند هر کسی را به چنین موجودی مبدل کند؟
هویت تکواره
باری آری دلوکا، نویسنده شهیر ایتالیایی، گفته است که هر یکی از ما جمعیتی در خود نهان دارد. الیف شافاک هم میگوید که «یک انسان، هر که باشد، بیحد و مرز است و جمعیت کثیری را در خود دارد.»
معنای حرف این دو نویسنده است که هر انسانی به تعداد تعلقات و گرایشهای مختلف، هویتهای مختلف دارد. مثلا عبدالشهید ثاقب، هویتهای متعددی دارم: یک هویتم انسانیت است که در این هویت با همه انسانهای دیگر شریک هستم. هویت دیگرم، شرقی بودنم است که با این هویت با یک چینی و هندی همبستگی دارم. هویتهای دیگر من عبارتند از افغانستانی بودن، مسلمانبودن، تاجیکبودن. اینکه به کدام باشگاه فوتبال علاقهمند هستم، طرفدار کدام مکتب سیاسی هستم و به کدام حزب وابستگی دارم، اینها هم روی هویت من تاثیرگذاراند. به تعبیر دیگر، هیچ انسانی، هویت یکدست و یکپارچه ندارد، بلکه هویتش مانند لباس “آرلکن”، متنوع و رنگارنگ است (آرلکن، شخصیت معروف یکی از تیاترهای ایتالیایی است که لباس رنگارنگ به تن دارد.)
اگر ما به این تنوع هویتی که داریم آگاه باشیم، هیچ گاهی دست به غیریتسازی مفرط نمیزنیم و همیشه نقاطی برای وصل با دیگران در وجود خود میبینیم.
مشکل اما از هنگامی شروع میشود که برای انسان ها هویت تکواره قایل شویم. آمارتیاسن، برندة نوبل ۱۹۹۸، در کتاب هویت و خشونت فروکاست هویت انسانها به “هویت تکواره” و انحصاری را “سلاح بسیار مستعمل کنشگران فرقهای” میداند.
او بدین باور است که کنشگران فرقهای، سود شان را در رقیقسازی، نفی و تخریب هرگونه ارتباطاتی که باعث وفاداریهای گروهی دیگری شود و یا تعدد و تنوع درونی را برملا کند، تعریف کرده اند. استراتژی آنها به تعبیر مولانا «فصلکردن» است، نه «وصلکردن». بهترین اسلحهای را که آنها برای انجام این ماموریت کشف کردهاند، تقلیل هویت به “هویت تکواره” است.
میرویم به هندوستان. هندوستان، به تعبیر یکی از دانشمندان، نمایشگاهی است از ادیان، فرهنگها و مذاهب. در گذشته در این سرزمین، همه ادیان و مذاهب در کنار همدیگر زندگی مسالمتآمیز و توام با تساهل و تسامح داشتند. پیروان این مذاهب اگر در عنصری از هویت خود با دیگران متفاوت بودند، با هزار رشتهی دیگر با همدیگر پیوند داشتند.
مشکل از جایی آغاز شد که استعمار انگلیس در تقسیمات اداری هند، درج مذهب را در شناسنامه اجباری ساخت. از این پس هر هندوستانی تنها با یک هویت تکواره که همان هویت مذهبیاش باشد، تعریف شد. فروکاست انسان به هویت تکواره، آدمی را دچار توهم تقدیر میکند. توهم تقدیر، یعنی این احساس که هویت کشفشده، هویت ابدی و ازلی من است، در جعبهای از قبل تنظیمشده حبس هستم و هیچ گونه حق دخل و تصرف در آن را ندارم. بدین ترتیب یکباره خود را در موقعیتی مییابی که هیچگونه وجه اشتراکی با دیگران نداری و در قطب مقابل آنها ایستادهای.
از اینجا به بعد قطببندی و صفبندی آغاز میشود. بعد عوامگرایان اقتدارگرای مانند مودی میآیند این صفبندی را تا سرحد نفرت از یکدیگر تقویت میکنند و کار به جایی میرسد که یک آموزگار هندی از دانشآموزان خود میخواهد همکلاسی مسلمان خود را سیلی بزنند. آنها هم از این دستور اطاعت میکنند.
این سیلی که بر رخسار آن دانشآموز هندی خورد، ممکن است فردا به روی پسر یک کسی دیگری در افغانستان بخورد اگر مردم ما را به هویتهای تکواره تقلیل بدهیم و دست به غیریتسازیهای مفرط بزنیم.