الیف شافاک، نویسنده ترکتبار انگلیسی، کسی که اکثر رمانهایش جوایز مختلف گرفته و آثارش به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است، کتابی دارد به «فرزانگی در عصر تفرقه».
این کتابِ کم حجم اما رمان و داستان نیست، بلکه تاملی است بر اضطرابها، سرخوردگیها و سرگشتگیها، خشم و بیتفاوتیهایی که در عصر امروزی گریبانگیرِ همهی ما است.
او عصر امروزی را «عصر تفرقه» مینامد و در این کتاب از ویژگیهای این عصر و معنای فرزانگی در این عصر سخن میگوید.
ویژگیهای این عصر به باور او عبارتند از:
او حکایت میکند که در ایام قرنطینه در انگلستان، تابلوهایی در پارک عمومی نصب شده بود که در یکی از آنها این پرسش مطرح شده بود: «وقتی تمام چیز پایان یافت، دوست دارید جهان چه تغییراتی بکند؟»
در میان پاسخهایی که مردم در پای این پُرسش نوشته بودند، توجه او را پاسخی جلب میکند که گفته بود دوست دارم حرفهایم شنیده شوند: «وقتی این چیزها همگی پایان گرفت، دوست دارم در جهان متفاوت زندگی کنم که در آن صدایم شنیده میشود».
راینر ماریا ریلکه، شاعر و رماننویس، در مرثیههای دوئنو، پرسیده بود: «اگر من غریوی سر دهم، چه کسی از میان طبقاتِ فرشتگان صدای مرا خواهد شنید؟»
الیف شافاک میگوید که انسان عصر امروزی نیز چنین احساسی دارد: «اگر من بانگی برآرم، چه کسی از میان طبقات انسانها صدای مرا خواهد شنید؟»
شافاک میگوید که انسان امروزی، حتا در دموکراتیکترین کشورها، احساس میکند که کسی به صدایش گوش نمیدهد و حرفهایش را نمیشنود. بنابراین، احساس میکند که هیچ تاثیرگذاری بر سیاستهای عمومی ندارد.
مایا آنجلو شاعر، نویسنده و فعال مدنی گفته بود: «هیچ عذابی بالاتر از این نیست که داستان ناگفته را در سینه نگاه داری.» شافاک میگوید که امروزه مردم در سراسر جهان عذاب مشابهی را تجربه میکنند.
به باور شافاک، رخ دیگر سکه احساس شنیدهشدن، تمایل به گوش دادن است. کسی که احساس کند حرفهایش شنیده نمیشود، کمتر مایل به گوش دادن به حرفهای دیگران نیز میباشد. وقتی به حرفهای متفاوت دیگران گوش ندهیم، یادگیری هم در ما متوقف میشود.
او بعد میآید در باره اتاقهای پژواک و حبابهای اجتماعی صحبت میکند که چگونه حضور در آنها باعث شنیدن صدای خود و حرفهای تکراری و خودشیفتگی میگردد و به غیریتسازی افراطی (دستهبندی مردم به «ما» و «آنها») میانجامد.
الیف شافاک وضعیت امروزی جهان را با استعاره «نقطه مرزی» توصیف میکند. او میگوید که ما در دنیای امروز در یک نقطه مرزی زندگی میکنیم؛ جایی که سنت قدیم پایان یافته و سنت جدید هنوز متولد نشده است.» یکی از احساسات شایع در چنین وضعیتی، احساس سرخوردگی و سرگشتگی است. اینکه فناوریهای هوش مصنوعی و یادگیری ماشینی جایگزین نیروی انسانی میشود، مشکلی است بزرگ. اما علاوه بر آن، شکاف میان آدمهای متخصص و غیر متخصص نیز عمیقتر میشود و هر روز بیشتر از دیروز مردمان بسیاری به خیل بیکاران سوق داده شده و مشاغل از بین میرود. دیگر امیدی به بهترشدن زندگی نداریم و پشت لفاظیهای تروتمیزی که وعده پیشرفت را میدهد، فقط پوچی را میبینیم.
این احساس سرخوردگی و سرگشتگی غیرقابل تحملتر میشود، اگر احساس کنیم که در عین حال تنها هم هستیم. اینکه بخشی از جمع باشیم و خود را در قالب یک جماعت بسته تعریف کنیم، از اضطرابی که ما را فراگرفته کاسته میشود.
اینجا الیف شافاک به همان دیدگاه اریک فروم در کتاب «گریز آزادی» استناد میکند که میگوید چطور یک فرد پس از آزردگی از تزلزل و آسیبپذیری، از طریق یکسان فرض کردن خود با تعدادی بسیاری از مردم و یا پناهبردن به یک جماعت، احساس امنیت و عزت نفس میکند. فروم میگوید: «او هیچ نیست اما اگر بتواند با ملتِ خود احساسِ همدردی کند یا خودشیفتگی شخصی خود را به آنها انتقال دهد، همه چیزخواهد شد.»
شافاک معتقد است که انسانها برای گریز از سرگشتگی و سرخوردگی موجود به هویتهای جمعی پناه میبرند و دچار خودشیفتگی ملی میشوند و به غیریتسازیهای مفرط روی میآورند.
او میگوید هر انسانی برای خود هویتهای متعدد دارد: «یک انسان، هر که باشد، بیحد و مرز است و جمعیت کثیری را در خود دارد». اما در عصر امروزی، یکی از نشانههای خودشیفتگی ملی، فروکاستن هویت انسانها به یک هویت واحد و بسته است.
به باور شافاک، از چنین وضعیتی فقط تنها عوامگرایان اقتدارگرا سود میبرند. و به همین دلیل در سراسر جهان، این دسته در حال طرح این پرسش هستند: «آیا خودی هستید یا بیگانه؟»
او همچنان یکی دیگری از ویژگیهای عصر امروز را اضطراب میداند. به باور شافاک، عصر امروز عصر اضطراب همگانی است. در همه جا از بحران صحبت میشود: بحران کرونا، بحران سلامت، بحران مهاجرت، بحران اقلیمی و غیره.
احساس اضطراب چیزی شبیه ترس است. ترس ناشی از یک تهدید واقعی میباشد، اما اضطراب به قول هایدگر «نوع در جهانبودگی» است. جهان امروز، به باور او جهانی است که اضطراب را در وجود ما تشدید میکند.
در این عصر، انسان دکارتی منطقی که تصور میکرد بر سرنوشت خود مسلط است، مرده است. ما در حال تجربه مرگ نفس هستیم و به خود اعتماد نداریم. در این جهان همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است و هیچ چیزی قابلپیشبینی نیست. ما دیگر احساس خوب نداریم. احساس خوبنداشتن در جهان امروزی امر طبیعی است.
در کتاب «خوشههای خشم» جان اشتاین بک، یکی از شخصیتها درد و رنج و عذاب خود را چنین توصیف میکند: «من سراسر وجودم درد است که رویش را پوستی گرفته.» شافاک با نقل این سخن، میگوید: «هر روز بیشتر از دیروز به نظرم میرسد ما همگی دردها و عذابها و تنهاییهایی هستیم که روی آن پوستی فراگرفته است.» و چنین است که او یکی دیگری از ویژگیهای این عصر را خشم میداند. او معتقد است که امروزه چیزی که بسیار با وفور دیده میشود خشم است. به باور او اما مسالهی اصلی این است که چطوری این خشم را از یک نیروی ویرانگر به یک نیروی سازنده و مثبت تبدیل کنیم..
شافاک یکی دیگری از پارادوکسهای این عصر را این میداند که «تندروها بسیار بیشتر از میانهروها فعالاند و حضور پررنگی در زندگی دارند.» او میگوید وقتی میانهروها در فعالیتهای سیاسی و مدنی شرکت نمیکنند، منزوی میشوند و این انزوا آهسته آهسته به بیتفاوتی میانجامد.
او بیتفاوتی را بیحسی خوانده و میگوید که خطرناکترین احساسها، همین بیاحساسی است. او میگوید که باید این بیتفاوتی را کنار گذاشته و در امور دخالت کنیم اما همچنان عاقل و میانهرو بمانیم. به باور او: «این یکی از چالشهای اصلی ما است: چطور باید به شکل همزمان هم در امور دخالت کرد و هم عاقل و میانهرو باقی ماند.
- گستردگی اطلاعات و کمی دانش و خرد:
شافاک همچنان یکی از ویژگیهای دیگر این عصر را گستردگی اطلاعات و کمی دانش و خرد میداند. او معتقد است چیزی که به ظهور نسل فرهیخته و آگاه کمک کند، دانش است نه اطلاعات. فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی اما به جای دانش، دنیای از اطلاعات روی ذهن آدمی تلنبار میکند. جوانان فیسبوکی روزانهها با پایین و بالارفتن در صفحه عمومی رخنامه خود، با صدها اطلاعات مواجه میشوند و آنها را در ذهن ذخیره میکنند، بدون آنکه توان پردازش، تحلیل و تجزیه آنها را داشته باشند.
سیل اطلاعاتی هم که اکثرا از طریق شبکههای اجتماعی به ذهن و ضمیر جوانان ما سرازیر میگردد، بیشتر زبالههای فکری اند تا اطلاعات ناب.
نسل ما برای فرهیختهشدن، به جای وقتگذرانی در فیسبوک بهتر است کتاب بخوانند. کتابخواندن میتواند به دانش ما بیفزاید، خرد ما را تقویت کند و از ما یک نسل فرهیخته بسازد، نه فیسبوک.
او همچنان در این کتاب، توصیههای مهم و راهبردی برای فرزانه زیستن در عصر تفرقه ارایه میکند: اینکه چگونه با انسانها مهربان باشیم، به صداهای حاشیهای گوش بدهیم، از فروکاستن انسانها به هویت واحد و بسته و خودشیفتگی جمعی بپرهیزیم و احساسات تیره ما را به رسمیت شناخته و با دیگران در بارهی داستانهای ما سخن بگوییم.
کتاب جالبی است؛ کم حجم اما پرمحتوا. من خواندن این کتاب را به دوستان توصیه میکنم.