دو دهه پیش در دور اول طالبان، هنگامی که در مدرسه قطبالمدارس ولایت بغلان درس میخواندم، یکی از نزدیکترین بستهگانم به من توصیه کرد که این مدرسه را ترک گفته و برای ادامه تحصیل نزد ملای دهکدهمان که از قضا مدرس زبردستی بود، برگردم. استدلال او این بود که مدارس دینی طالبان، محل شستوشوی مغزی دانشآموزان است و طلبهها را جنگجو و شورشی بار میآورد.
پرسشی را که من میخواهم اینجا مطرح کنم این است که آیا مدارس دینی دیوبندی واقعا محل شستشوی مغزی است و این اتفاق چگونه رخ میدهد؟
اقتـدار پدرسالارانه
شستوشوی مغزی در مدارس دینی دیوبندی، یک واقعیت است. مدارس دینی دیوبندی، آدمی را جنگجو و شورشی بار میآورد و مستعد ارتکابِ هرگونه خشونت میسازد. در کنار نصاب تعلیمی کهنه و مندرس، چیزی دیگری که باعث میشود آدمی در این مدارس مستعد خشونتورزی به بار بیاید، ساختار پدرسالارانه حاکم میان استاد و شاگرد است. در حالی که نظامهای آموزش و پرورش در دنیای کنونی شاگردمحوراند، اما مدارس دیوبندی پاکستان هنوز با همان ساختار سنتی استادمحور اداره میگردد. آنهایی که تاریخ آموزش و پرورش در جهان اسلام را مطالعه کردهاند، میدانند که در مدارس دینی در گذشته برای استاد همانقدر و منزلتی را قایل بودند که برای پدر در خانواده. امام غزالی در منهاجالمتعلم میگوید: «هر کس سه پدر دارد: یکی، آنکه او را پدید آورده است، دیگری، آنکه او را پرورانده است، و سه دیگر، آنکه او را آموزش داده است و این سومی از همه بهتر است.» با همین اقتدار پدرانهای که برای استاد در نظر گرفته شده است، او برای خود حق تنبیه و کیفر بدنی شاگردان را نیز قایل بوده و در واقع خانوادهها نیز با این امر مشکلی نداشتهاند. جاحظ میگوید که شریح قاضی پسری داشت که از نمازگزاردن غفلت میکرد. شریح به استادش نامه نوشت و از او خواست که وی را تنبیه بدنی کند: «او ترک نماز گفته است و با دوستان بد همنشین شده است و با سگان بازی میکند و عمر خود بر این کار میگذراند. هنگامی که تنها پیش تو میآید، او را سرزنش کن و اندرز یک مرد بینا و اندیشهمند زیرک به او بده، اگر خواستی که او را تنبیه کنی، یک تازیانه به او بنواز، ولی پس از سه بار نواختن دست بردار».
اسحاق بن ابراهیم موصلی میگوید که: «پدرم را به مکتب فرستادند. او به آموختن دلبستگی نداشت؛ از این رو، همیشه کُتک میخورد و زندانی میشد، ولی نتیجهای نداشت تا اینکه به موصل گریخت و در آنجا موسیقی آموخت.
البته این تنبیههای بدنی تنها شامل پسران خانوادههای فرودست جامعه نمیشده، بلکه گزارشهای وجود دارد که نشان میدهد استادان حتا شهزادگان و پسران خلفای عباسی را نیز کتککاری میکردهاند. اصفهانی در کتاب محاضراتالادباء میآورد که: «روزی ابومریم – مربی امین و مامون – امین را با عصا زد. آرنج امین خراشیدگی برداشت. امین با هارون سر سفرهای غذا نشسته بود، از دستی آرنج خود را نشان پدر داد. رشید پرسید: چه شده است؟ امین گفت: ابومریم مرا زده است. رشید به دنبال ابومریم فرستاد و از او پرسید: گلایهای محمد (امین) از تو برای چیست؟ ابومریم گفت: فرومایگی و از خود بیرونشدن بر من چیره آمد. رشید گفت: او را بکش! که اگر بمیرد بهتر است تا کودن بماند.»
خلاصه اینکه جایگاه استاد در مدارس دینی، شبیه جایگاه «پدر» در خانوادههای پدرسالار میباشد؛ همانگونهیی که در خانوادههای پدرسالار، روابطِ عمودی، آمرانه و از بالا به پایین حکمفرماست، رابطه موجود میان شاگرد و استاد در مدارس دینی نیز آمرانه بوده و مبتنی بر اصل تبعیت و اطاعت میباشد.
از استاد در مدارس دینی با لقب «پدر معنوی» یاد میشود. همانگونه که پدرها حق دارند در صورت سرکشی و نافرمانی فرزندانشان را «عاق» کنند، این حق برای استاد نیز در نظر گرفته شده است.
«عاق» یک اصطلاح دینی است و به کسی اطلاق میگردد که نافرمانی پدر و مادر یا استاد را کرده باشد. خوب به یاد دارم هنگامی که در مدارس دینی درس میخواندیم، برای مان گفته میشد کسی که توسط پدر و مادر و یا استاد عاق شده باشد، نه تنها مستوجب عقوبتِ اخروی خواهد بود، بل حتا امامتِ او در نمازهای پنجگانه نیز نارواست.
در مدارس دینی از طالبان خواسته میشود که به استادش ارج و احترام بگذارد، در راه رفتن از او پیشی نگیرد، بدون اجازه او لب به سخن نگشاید.
القصه اینکه حقوق معنوی و جایگاه والایی که برای استادان در مدارس دینی در نظر گرفته شده است، شاگردان را یک موجود مطیع و فرمانبردارِ استاد و ابزاری در دست مدیران مدرسه میسازد. کافیست استاد آنها را به انجام هر کاری دستور دهد تا شاگردان عملی کنند. آنچه که در این میان قربانی میشود، تعقل و خرد نقاد است.
اطاعت و شرارت
آیشمن، افسر آلمان نازی، کسی که پس از جنگ جهانی دوم به اتهام نسلکشی یهودیان در اورشلیم محاکمه شد، در یادداشتهای خود مینویسد: «از کودکی اطاعت چیزی بود که نمیتوانستم از سیستم خود بیرون کنم. وقتی در سن بیستوهفت سالهگی وارد ارتش شدم، اطاعت را خیلی دشوارتر از آنحدی که در طی زندهگیام بود، نیافتم. باور نکردنی بود که از اوامر پیروی نکنم. وقتی اکنون به گذشته نگاه میکنم، درمییابم که زندهگی مبتنی بر اطاعت و فرمانبری، بهراستی زندهگی راحتی است. زندهگی به چنین شیوهیی حداقلِ نیاز به تفکر را دارد.»
بله، وقتی انسان قوه نقاد و خرد انتقادی خود را از دست داده و به «اطاعت» کردن عادت کند، از او «آیشمن» ساخته میشود.
متأسفانه یکی از دلایل اینکه شاگردان مدارس دینی زودتر شکار تبلیغات جهادگرایان شده کمتر به پیامدهای خونین آن میاندیشند همین روحیه اطاعتپذیری است.
گاهی اوقات میشنوم برخیها برای حل معضل افراطیت در منطقه پیشنهاد میکنند که نصاب تعلیمی مدارس دینی باید تغییر داده شود و زیر نظارت دولتها قرار گیرد. من فکر میکنم که این نوع نگاه به مسأله افراطیت، نگاهی بسیار تقلیلگرایانه میباشد. این درست است که نصاب تعلیمی مدارس دینی نیز بخش مهمی از معضل را تشکیل میدهد، اما مهمتر از او ساختار پدرسالارانه خود این نهادهاست. ساختار اقتدارسالارانه این نهادها، خرد نقاد را در میان دانشآموزان سرکوب کرده و از آنها کسی به بار میآورد که هرچه استاد گفت و هر دستوری که مدیر مدرسه صادر کرد، بدون چون و چرا بپذیرد و انجام دهد.
مدارس دینی دیوبندی با ساختار پدرسالارانهیی که دارد، دانشآموزان را بسیار پیش از انتحار کردن، به انتحار وا میدارد. ساختار پدرسالارانه، نخستین کاری که میکند این است که شخصیت و فردیتِ دانشآموزان را از بین برده و از آنها ابزاری در دست استاد میسازد.