درآمد
از پسِ رویکار آمدن طالبان در افغانستان، مواجههی آنان در برابر زبان فارسی مسئلهساز بوده است؛ بهگونهای که به دستور ادارهی طالبان در کابل و دیگر استانهای کشور، تابلوهای که واژههای فارسی چون دانشگاه و دادگاه را یدک میکشیدند، برداشته شد و در پی آن، به سبب نامهی وزارت تحصیلات عالی به دانشگاههای کشور،گذشته از ممنوعیت استفاده از اصطلاحات ناملی در آثار علمی اساتید، دستور به تالیف به دو زبان فارسی و پشتو، شرط مهم برای ارتقای علمی اساتید دانشگاهها دانسته شده است. مهمتر از آن، معین جوانان ادارهی طالبان در وزارت اطلاعات و فرهنگ در همایشی در بامیان گفته است که دیگر لازم نیست ادبیات فارسی بیازموزیم. سیاستگذاری چنین، این پرسش را به ذهن میرساند که ادارهی طالبان چه نسبتی با زبان فارسی دارند؟
سیاستِ زبانی طالبان؛ ملیسازی زبان پشتو و تضعیف زبان فارسی
چنانکه روشن است افغانستان، جامعهی است بسیار ناهمگن؛ از اینرو، سبب کشاکشهای قومی بسیار بوده است و، اما از پسِ سلطهی سازماندهی شدهی طالبان در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱ تا کنون سیاستگذاریهای بسیار داشتهاند. مسئلهی مهم، اما سیاستگذاری آنان در برابر زبان فارسیست؛ میانهی طالبان در برابر زبان فارسی چگونه است، و اینکه آیا در پی سلطهی آنان در کشور، امکان همگنسازی زبانی و، بهویژه تحمیل زبان پشتو در میان دیگر اقوام کشور، وجود دارد یا خیر. در این جستار پی شناسیدن و شناساندن چنین پرسشها خواهم بود.
سیاستگذاری طالبان در افغانستان، بهویژه در عرصهی هویتسازی و به بیان بسیار روشن، پشتونسازی دیگران در آن کشور را، نمیشود جدا از ملتباوری آنان بررسید. بهگونهای که از پسِ تسلطشان در کشور، و با استفاده از ادارهی بسیار مرکزی آنان در کابل و دیگر استانهای کشور، بستر چنین هویتسازی را برجسته ساخته است. بدینرو، همانگونه به تعبیر گیدنز جهان امروز، جهانِ انباشته از دولت-ملتهاست(گیدنز، ۱۳۸۴: ۷۸)، و به اتفاق بسیاری از صاحبنظران، دولت-ملتها خلق شدنیاند و، اما دولت-ملتها را اقتضائاتیست؛چنان اقتضائاتی که ضمن داشتن ارتش مشترک، داشتن گذرنامه، پول، بیرق و آموزش و پرورش را عهدهدار میشوند، و در پی گستردگی قدرت دولت به چنین شدت و حِدَت، شکلگیری نظام اداری را سببساز شده است. شکلگیری نظام اداری چنان برجستگی دارد که به سخن ژی. ماله دوپن: «بگذار سادهلوحان راجع به شکلهای دولت بحث کنند، اما بهترین دولت آن است که بهتر اداره شود» (کاسِز، ۱۳۹۱: ۱۳). بدینسان، نظام اداری برای مدیریت موارد پیشگفته، نیازمند زبان رسمیست.
اما سوال بسیار مهم این است نگاه طالبان به چنین اقتضائات چگونه است و چه نسبتی با ملتباوری پشتونی دارد و، میانهی طالبان در برابر زبان فارسی چیست؟ دقت بر سیاستگذاری طالبان در این مدت، بخوبی مینمایاند که رویکرد آنان به افغانستان، بریده از ملتباوری افغانی۱ نیست. چنان که در پی همین ملتباوری، با تحمیل داعیهی اکثریت قومی۲ در افغانستان، در پی تحمیل زبان پشتو و هویت پشتونی بر دیگر اقوام آن سرزمیناند. اما میانهای آنان به زبان فارسی تضعیف و به حاشیه راندن زبان فارسی در برابر زبان پشتو میباشد. پرسش برخواسته از چنین پیش فرض، اینکه چهگونه میشود در میان اینهمه گویشوران زبان فارسی در آن کشور، که زبان میانجی دیگر اقوام در آن جامعه دانسته میشود، زبان فارسی را به حاشیه برانند؟ چنانکه عدهی نوستالژیکزدههای کشور، با گشودگی و خوشبینی بسیار، که زبان فارسی زبان تمدنی ماست و اینکه زبان دوم بعد از زبان عربیست که میشود به آن نماز ادا نمود، در برابر سیاستگذاریهای فارسی ستیزانهی طالبان به واکنش برخواستهاند. پرسش اما اینکه آیا چنین موضعگیریها میتواند رهگشا باشد؟ به تعبیر اندرسون، برای اینکه بشود زبانِ را در جایگاه زبان ملی قرار داد، مهم نیست که گویشوران آن زبان در اکثریت باشند، بلکه این مهم است که آن اقلیت، وزن سیاسی کافی داشته باشند(هابسباوم، ۱۴۰۱: ۷۸). نمونهی بسیار روشنِ چنین ادعای زبان فرانسه در ۱۷۸۹ که تنها ۱۲ تا ۱۳ درصد به درستی به آن حرف میزدند و مینوشتند، و حدود پنجاه درصد فرانسوی زبانها به این زبان صحبت نمیکردند. همچنین باسکها در اسپانیا در ۱۹۸۳ از پسِ دستیابی به خودمختاری به جدیت، پی تقویت زبان خود شتافتند و نیز دقت بر دولتهای شکلگرفته در بالکان و حتی زایش دوبارهی قوم یهود خود دلالت بر آن دارد که نقش قدرت سیاسی و، به ویژه دولت مرکزی در ساختن چنین زبانی بسیار ارزشمند است(برتون، ۱۳۹۴: ۱۱۱).
اما باید توجه نمود که ملتها و اقلیتهای سیاسی که توانستند از پسِ انکار بسیار، به چنین جایگاهِ برسند و ضمن شکلدادن دولت خویش، زبان خود و نمادهای خویش را باز احیا نمایند، به چنین سادگی امکان پذیر نیست و نخواهد بود. نمیشود مثل آن گربهی مسکین که میگفت ماهی چه خوش است، اما کو دل به آب زدن؟! (شکسپیر، ۱۳۹۱: ۳۵) از اینرو، طالبان با در اختیار داشتن چنین قدرت سیاسی، در تحکیم زبان پشتو و پشتونی ساختن دیگر اقوام کشور، به پیش خواهند تاخت و آنان در برابر چنین سیاستِ سنگتمام گذاشتهاند. زیرا در عین رسمیت داشتن دو زبان فارسی و پشتو، به زبان پشتو مکتوب مینویسند، و استفادهی واژههای درخشان دادگاه، دانشگاه، دانشکده و دیگر موارد را به سبب آسیب زدن بر منافع ملی۳ کشور، ممنوع قرار دادند. گذشته از آن، توسط جماعت بسیار دانشمند۴ کشور که اساتید دانشگاهها میباشند، در غنای ادبی چنین زبانِ میافزایند. بدینسان، سیاستگذاری چنین، ملیسازی زبانیست تا رسمیت دادن زبانی؛ زیرا به برداشت این قلم، زبان پشتو مرحلهی رسمیتدهی را بسیار پیش پیموده بود، در حالیکه زبان فارسی هنوز که هنوز است از رسمیت داشتن اسمی عبور نکرده است. زین پس، نیز دانستن آن را در تصاحب مشاغل اداری شرط لازم قرار خواهند داد، و آنگاه خواهیم دید که به سخن مرحوم مسکوب، جماعت درمانده و گرفتار شادیهای مسکن برای آموختن چنین زبانی رقابت خواهند کرد و بر آموزش آن صف خواهند گرفت. این درحالیست که همین جماعت، از دانشجو تا استاد دانشگاهاش نمیتوانند با زبان فارسی خود، به درستی بخوانند و بنویسند. در پی چنین تعهد، آنان اعم از تکنوکرات و تئوکراتشان، بهطور روزافزون در تحکیم چنین ملتباوری میافزایند. به بیان بسیار روشن چنانکه تکنوکراتهای آنان از پسِ احراز سلطهی سیاسی، یکی پی هم توانستند ضمن تحمیل نام کشور، بیرق، پول، سرود ملی و حتی بر ملیتِ این جماعتِ مسکین و گربهـپسند نیز بتازند، تحمیل زبان پشتو و تضعیف زبان فارسی در برابر چنین جماعت شکمپرور و قواد درگاه، نیز چندان دشوار نخواهد بود. چرا چنین؟ مهمترین دلیل چنین نابیداری و ملتمردگی ما این است که ما همچنان در خمِ کوچهی دین ماندهایم؛ چنان که هم سبب بد نامی دین و نیز از دست رفتن هویتسیاسی ما شده است. به سخن روسو، جماعتی که حاضر نیست در برابر چنین ادغام سیاسی و فرهنگی که زبان فارسی مهمترین هویتِ ماست، ایستادگی نمایند، و بخواهند افغان بمانند، تا ابد محکوم به بردگیاند.
نتیجهگیری
تضعیف زبان فارسی در افغانستان تاریخ درازدامنِ دارد، اما در جمهوریت پسا بن افغانستان بدان بسیار شتابیدند. با این تفاوت که دورهی جمهوریت، با اعمال سیاستِ نرم پیگیری چنین سیاستِ بود و، اما طالبان با در پیش گرفتن سیاستِ سخت به پیگیری این سیاست ادامه میدهند، و این سخنیست قابل تامل؛
به سخن مر حوم تقی بهار:
آوخ که نگریاند کس را سخن من.
پینوشتها
۱.ملتباوری افغانی، از نوعِ ملتباوری شرقی و به تعبیری دیگر ملتباوری قومیست که جانمایهی آن همگنسازی اجتماعی و قومکشی سیاسی را شکل میدهد. برای شناسیدن چنین تفکری تامل بسیار دقیق مانفیست سیاسی افغانها تحت عنوان زوال پشتونها در افغانستان و سمسور افغان را پشنهاد مینمایم.
۲. بهرغم سلطهی درازدامن پشتونها در افغانستان، هنوز سرشماری که بتواند جمعیت بهشدت چندپارچه و متکثر افغانستان را برشمارد، انجام نشده است و این دال بر نا درستی داعیهی اکثریت پشتونهاست. زیرا بر فرض اکثریتِ قومی آنان، چنین سرشماری با داشتن قدرت سیاسی بسیار سهل بود و از اینرو، افغانستان کشور ملیتهاست و هیچ اکثریتی وجود ندارد.
۳. منفعت ملی/ مصلحت عمومی و خیر عمومی از مفاهیم بنیادی در حقوق عمومی و به ویژه فلسفهی سیاسیست که بحث جداگانهی در پی خواهد داشت و در ظرفیت چنین نوشتار نیست.
۴. پارهی اساتید بسیار متعهد و رسالتمند ما را درود و حضور شان پایدار باد.
۵. من به پیروی از بروبیکر استاد جامعهشناسی در دانشگاه کالفرنیا، بیشترین خیانت را پی رهبران کشورهای جهان سوم میبینم. زیرا، اینان استند که بیشترین دخالت را در امر عمومی دارند، و از اینرو، عامل بیشترین خیانت اینان دانسته میشوند. زیرا به سبب سیاستِ بیمهی عمر که با این جماعت از سوی قدرتهای استعماری میشود، اینان در خدمت استعمار و در خیانت خیر جمعی خویش قدم میگذارند.
منابع
- برتون، رولان؛ قومشناسی سیاسی، ترجمهی ناصر فکوهی،نشرنی، تهران، ۱۳۹۴.
- شکسپیر، ولیام؛ مکبث، ترجمهی داریوش آشوری، نشرآگه، تهران،۱۳۹۱.
- کاسز، سابینو؛ شکلگیری حقوق اداری، ترجمهی سیدمجتبی واعظی، نشر شهرداد، شیراز،۱۳۹۲.
- گیدنز، آنتونی؛ چشماندازهای جهانی، ترجمهی محمدرضا جلائیپور، طرحنو، تهران، ۱۳۸۴.
- هابسباوم، اریک.جی؛ ملتها و ناسیونالیسم پس از ۱۷۸۰: برنامه، افسانه،واقعیت، ترجمهی مهدی صابری، نشر چرخ، تهران،۱۴۰۱.