سیزده سال قبل بود که در روزنامهای، علیه آمریکاباوری موجود در افغانستان موضع جدی گرفتهام. یکی از مقالههایم در نقد آمریکا باوری، مقالهی «افغانستان، در انتظار منجی موهوم» بود.
آن مقاله هنگامی نوشته شده بود که بحثهای جدی در پارلمان افغانستان در باره انعقاد و عدم انعقاد پیمان استراتژیک با ایالات متحدهی آمریکا جریان داشت.
یکی از کسانی که در آن زمان به شدت طرفدار انعقاد پیمان استراتژیک با ایالات متحده آمریکا بود، جناب دکتر رنگین دادفر سپنتا بود. او مشاور امنیت ملی رییس جمهور کرزی بود و حتا یادم میآید چند تن از منتقدین این پیمان را در نشستی در پارلمان تهدید هم کرد. از تیوریسینهایی که در دفاع از انعقاد این پیمان نظریهپردازی میکرد، یکی هم داوود مرادیان بود.
وقتی برای بررسی ضرورت انعقاد و عدم انعقاد این پیمان لویه جرگه برگزار کردند، آقای حضرت صبغتالله مجددی چنان دوآتشه از این پیمان طرفداری میکرد که نزدیک بود در داخل جلسه با کرزی یخن به یخن درگیر شود.
به هر صورت، من به عنوان یک نویسنده اما در همان زمان این آمریکاباوری را نقد کرده و معتقد بودم که این آمریکاباوری مفرط ریشه در ذهنیت قبیلهای جامعه ما دارد. نگرش انسان قبیلهیی نسبت به امور اجتماعی، نگرش بسته و جادو محور است. بر اساس این نگرش، حاکمیت اصلی در جوامع به دست نیروهای مرموز و افسانهای بوده و سرنوشت همه چیزها، حتا پدیدههای طبیعی به دست آنان رقم میخورد.
من همان زمان گفته بودم که در ذهنیت انسان قبیلهای ما جای این نیروهای افسانهای را آمریکا پر کرده است.
من ضمن آنکه در آن مقاله «آمریکا باوری» را نادرست خوانده بودم، یکی از زیانهایش را تضعیف اعتماد به نفس در میان مردم ما و تبدیل کشور به یک جامعه درمانده عنوان کرده بودم.
البته همانگونهای که پیشبینی کرده بودم، نتایج آمریکاباوری را در دو سال گذشته دیدیم. در همین دو سال گذشته درماندهتر از ما هیچ ملتی نبوده است. تبدیل شدهایم به یک ملت تحت ستمی که انتظار ترحم از ستمگر دارد.
جای خوشبختی است که با اظهارات اخیر مقامات آمریکایی آخرین امیدها به این کشور نیز فرومیپاشد.
فروپاشی کامل آمریکاباوری، آغاز یک عصر جدید را در میان مردم ما مژده میدهد: عصر خودباوری، اعتماد به نفس و اتکاء به خود. عصر انسجام، تحرک و فعالیت. عصر خروج از انفعال و انتظار و تماشاگری.
من به نیروی هیچ ملتی، جز ملتی که تنها مانده باشد، باور ندارم. در تنهایی فضیلتهایی است که در برخورداری از حمایت خارجی نیست.
تنهایی از ما ملت خودساخته میسازد، اما حمایت خارجی تنبل و گدا به بار ما میآورد.
هیچ کسی در فضیلت تنهایی زیباتر از اقبال سخن نگفته است. من میخواهم اینجا با ذکر همان شعر اقبال سخن را به پایان ببرم.
اقبال لاهوری در کلیات شعری خود، حکایت جوانی را ذکر میکند که از مرو نزد سید هجویر میرود و در محضر وی از تنهایی و محصور بودن در میان دشمنان شکوه میکند و رمز زندگی کردن در میان دشمنان را میپرسد.
سید هجویر، ضمن میمون و مبارک خواندن تنهایی، خطاب به او میگوید:
گفت ای نامحرم از راز حیات
غافل از انجام و آغاز حیات
فارغ از اندیشه ی اغیار شو
قوت خوابیده ئی بیدار شو
سنگ چون بر خود گمان شیشه کرد
شیشه گردید و شکستن پیشه کرد
ناتوان خود را اگر رهرو شمرد
نقد جان خویش با رهزن سپرد
تا کجا خود را شماری ماء و طین
از گل خود شعله ی طور آفرین
با عزیزان سرگران بودن چرا
شکوه سنج دشمنان بودن چرا
راست می گویم عدو هم یار تست
هستی او رونق بازار تست
هر که دانای مقامات خودی است
فضل حق داند اگر دشمن قوی است
کشت انسان را عدو باشد سحاب
ممکناتش را برانگیزد ز خواب
سنگ ره آبست اگر همت قویست
سیل را پست و بلند جاده چیست؟
سنگ ره گردد فسان تیغ عزم
قطع منزل امتحان تیغ عزم