اتحاد شمال که تقریبا اکثریت مردم با آن آشنایی دارند، (مجموعه گروههای همسو علیه طالبان در دهه ۹۰) که پنج سال علیه طالبان جنگیدند و سرانجام با مداخله امریکا و غرب و ایجاد کنفرانس بن، سران این جبهه در قالب نظام جدید (جمهوریت) به چوکی قدرت در افغانستان تکیه زدند. اما این جریان در بیست سال گذشته روند نزولی اقتدار را طی کرده و سرانجام با حاکمیت دوباره طالبان از صحنه سیاست افغانستان به گونه بیپیشینه منزوی شده اند.
اتحاد شمال در طول دوران حاکمیت طالبان در دور نخست، شکست و پیروزیهای زیادی را تجربه کرد؛ اما نقطه عطف تاریخ این جبهه از زمان جان باختن احمدشاه مسعود آغاز شده و بر خلاف به ظاهر پیروزی این جبهه بر طالبان در همکاری با نیروهای بینالمللی؛ اما همزمان با اشغال چوکیها، روند تضعیف و نابودی این جبهه ریخته شد که در ادامه به مهمترین موارد که منجر به تضعیف و حذف اتحاد شمال از صحنه اقتدار در افغانستان در بیست سال گذشته گردید، اشاره میشود.
۱- ترور و حذف فرماندهان ارشد و کلیدی این جبهه: به نظر می رسید که پس از شکست گروه طالبان و برگشتن قدرت به دست مجاهدین، روند سیاست داخلی کشور کماکان چون گذشته ادامه یابد، اما این اتفاق رخ نداد و پس از استعفای مصلحتی استاد ربانی و تحویل قدرت به حامد کرزی، جریان حذف مجاهدین آغاز گردید.
البته قبل از این جریان، هدف قرار دادن فرمانده اصلی جبهه ( احمدشاه مسعود) سرآغاز فاجعه برای این جبهه بود. هرچند سران این جبهه چند ماه پس از ترور فرمانده مسعود صاحب چوکی و قدرت شدند، ولی سران مهم اتحاد شمال که وزنهی در اتحاد و انسجام این جبهه داشتند، از بین برده شدند. استاد ربانی، سید مصطفی کاظمی، عبدالمطلب بیگ، جنرال داود داود، قوماندان سیدخیلی و دها تن از فرماندهان برجسته این جبهه همه حذف فزیکی شدند، که ضربه مهلک بر پیکر این اتحاد بود. بدون شک یکی از مهمترین عوامل زوال و شکست اتحاد شمال در سیاست افغانستان، حذف فزیکی سران این جبهه بود.
۲- تشدید اختلافات درونی و میان جناحی: اتحاد شمال گذشته از تضادهایی که در میان رهبران حزبی این اتحاد داشت، از تفرقه درون جناحی نیز به شدت رنج میبرد/ میبرد. هرچند که تقریبا اکثریت اعضای این جبهه از یک اندیشه واحد که آنان را در سنگری مشخص درکنار هم قرارداده بودند/ دادهاند پیروی میکنند؛ ولی اختلافات فرا جناحی و درون جناحی در طول بیست سال اخیر به شدت این جبهه را تضعیف و ذلیل کرد. از این اختلاف درونی سران حکومت برای حاکمیت یک دست قومی بیشترین بهره را برد.
۳- عدم لابی گری خارجی و اعتماد خام به امریکا و غرب: متحدین شمال هیچ تعلق خاطری اندیشهی و قومی با پاکستان نداشت و ندارد، که همین مسئله باعث می گردید که این اتحاد بدون امید به پیروزی درآخرین سنگرهای خویش برضد طالبان در دور اول مقاومت باقی ماندند. همچنین در دور نخست، این جبهه با درایت فرمانده مسعود در مناسبات با سایر کشورهای همسایه و منطقه بسیار دقیق عمل کرد و توانست که حمایت تمامی کشورهای همسایه افغانستان منهای پاکستان و فرا منطقه را بدست بیاورد. اما در طول بیست سال اخیر به جز تعداد محدودی از سران جبهه که مناسبت شخصی و تعلقی خود را به کشورهای پشتیبان استراتژیک اتحاد شمال حفظ کردند، بقیه با اشتباه فاحش، روابط شخصی و جناحی خود با کشورهای حامی جبهه را قطع کردند که حاصل آن انزوای این اتحاد و عدم اعتماد کشورها به سران این جبهه است.
در زمان مقاومت احمد شاه مسعود درحالی در پنجشیر باقی مانده بود که مواضع انگشت شماری تا آن زمان تحت اختیار مجاهدین بود و این نشان می داد که برخلاف سایرین، که مناطق تحت اختیار خویش را در مقابل کلدار به طالبان واگذار می کردند، این شمالی ها بودند که پس از خونریزی های زیاد سنگر را مجبور به رها کردن می شدند.
همین امر رویکرد کشورها را در قبال جبهه عوض کرد و بیشتر کشورها به حمایت از جبهه به رهبری احمدشاه مسعود رو آوردند که حاصل آن پیروزی این جبهه در دور اول بود.
۳- همراهی با سیاست تضرع و صلح منافقانه دولت: سران جبهه شمال در کنار دیگر چالشها، به اشتباه در کنار سران دولت در بیست سال گذشته، سیاست تضرع و امتیازدهی را به گروههای مخالف، بدون بده و بستان حقوقی دنبال کردند. در حالیکه سران حکومتی با تعلقات قومی دنبال حاکمیت یک دست قومی بودند (خواه دمکراتیک یا غیر دمکراتیک) اما سران جبهه شمال با اشتباه فاحش با دولت در این امر یکجا شدند و برای دید و بازدید با طالبان از همدیگر در قطر و مسکو و اسلام آباد پیشی میگرفتند.
اگر سران جبهه شمال در اتحاد و هماهنگی، وزنهی این جبههی را بعنوان بزرگترین ائلاف و اتحاد سیاسی حفظ میکردند و برای مشروعیتبخشی به مخالفان استراتژیک شان با طرح منافقانه صلح دولت یکجا نمی شدند، قطعا وضع آنان مانند امروز نبود.