«افغانستان به فارسی نیاز ندارد»
معاون وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان
«از فارسی، خدایی خوشم نمیآید»
معاون وزیر دفاع طالبان
«دانشگاه نگویید که باز کار خراب میشود»
یکی از اعضای طالبان
طالبان از روزی که به قدرت رسیدهاند، همواره علیه زبان فارسی موضع خصمانه گرفتهاند. آنچه که در بالا آمد برخی از اظهارات فارسیستیزانهی مقامات ارشد حکومت طالبان است، نه همهاش.
طالبان همانگونهای که در حوزه سخن نفرت خود را از زبان فارسی اظهار داشتهاند، در حوزه عمل نیز به فارسیستیزی اقدام کرده و در نخستین ماههای حکومت خود به پاکسازی زبان فارسی از لوحه دانشگاهها و ادارات دولتی آغاز کردند.
نقد اقدامات فارسیستیزانهی طالبان مجال و فرصت دیگری میخواهد که به آن خواهیم پرداخت، اما علیالعجاله در این جا اظهارات معاون وزیر اطلاعات و فرهنگ طالبان را نقد میکنیم که در همایشی در بامیان گفته است که افغانستان به فارسی نیاز ندارد.
این سخن در کنار اینکه فارسیستیزی آشکار و علنی این گروه را نشان میدهد، همچنان سند خوبی برای اثبات بیگانگی طالبان با تاریخ، فرهنگ، هویت و تمدن افغانستان نیز میباشد.
زیرا طالبان اگر کوچکترین ارتباطی با تاریخ، فرهنگ، مدنیت و هویت افغانستان میداشتند، میدانستند که فارسی تنها یک زبان نیست، بلکه خانه وجود مردم افغانستان است. بدون فارسی اصلا نمیتوان موجودیت افغانستان را تصور میکرد. برای آشنایی طالبان با اهمیت فارسی در افغانستان باید برای شان یادآوری کرد که فارسی در افغانستان هم هویت مردم را تشکیل میدهد و هم زبان مذهب است و هم زبان عرفان و هم زبان بازار و هم زبان تفاهم و وحدت و همبستگی. هیچ زبانی در افغانستان به اندازه فارسی با هویت، تاریخ، فرهنگ و مذهب مردم گره نخورده است.
فارسی و هویت مردم افغانستان
وقتی از افغانستان و مفاخر تاریخی این سرزمین صحبت میکنیم، نخستین کسانی که نام شان به زبان ما جاری میشوند چهرههای همچون مولانا جلالالدین محمد بلخی، سنایی غزنوی، مولانا عبدالرحمن جامی، ناصر خسرو بلخی، رابعه بلخی و امثال آن اند. ما در واقع در محافل فرهنگی دنیا، هویت، کیستی و چیستی خود را با یادآوری این نامهای بزرگ و سترگ معرفی میکنیم. این چهرهها شاعران نامدار زبان فارسیاند. به هر کدام شان که نگاه کنی، کارنامههای درخشانتر از شکسپیر دارند.
تا سخن از شکسپیر گفتم، حرفی از توماس کارلایل یادم آمد. میگویند توماس کارلایل، فیلسوف معروف بریتانیایی، در همایشی برای اعیان بریتانیا سخن میگفت و از آنها پرسید اگر روزی ناگزیر شوید میان مستعمره تان در هندوستان و شکسپیر یکی را انتخاب کنید، کدام را برمیگزینید. همه با یک صدا گفتند: «شکسپیر را. بریتانیا بدون مستعمره هندیاش میتواند بریتانیا باقی بماند اما بدون شکسپیر نه.»
اگر بریتانیا نمیتواند بدون شکسپیر از هویت خود محافظت کند، ما که هرگز نمیتوانیم بدون مولانا و غزنوی و جامی و ناصر خسرو بلخی به موجودیت فرهنگی خود ادامه بدهیم. هرگز.
اگر شما از فهرست مفاخر ما اینها را حذف کنید، ما به کی افتخار خواهیم کرد؟!
بینیازی از فارسی، یعنی بینیازی از این مفاخر. آیا چنین چیزی امکان دارد؟ هرگز.
زبان مذهب: تفسیر، فقه و کلام حنفی
اهل سنت افغانستان، اکثریت قریب به اتفاق آن حنفیمذهباند. وقتی از حنفیت صحبت میکنیم این را باید فراموش نکنیم که تاریخ این مذهب چنان با زبان فارسی گره خورده است که بدون تسلط به این زبان نمیتوان متون اصلی این مذهب را خواند و مطالعه کرد.
من اینجا نمیخواهم به تبار فارسی و کابلی امام ابوحنیفه و آن فتوای معروفش مبنی بر جواز نماز به زبان فارسی بپردازم. حتا به حکایت نماز فارسی مردم بخارا و اینکه علمای بلخ میگفتند فارسی دری زبان بهشت است، نیز اشاره نمیکنم.
بلکه از ترجمه تفسیر طبری آغاز میکنم. اولین تفسیری که در میان احناف خراسان و ماوراءالنهر ترجمه شد، تفسیر طبری بود که به فارسی ترجمه شد. در مقدمه تفسیر طبری آمده است که وقتی امیر سامانی از علمای حنفی ماوراءالنهر و خراسان استفتاء کرد که آیا ترجمه تفسیر قرآن به فارسی درست است یا خیر، در پاسخ گفتند که جواز دارد و یکی از دلایلش این را ذکر کردند که زبان فارسی نیز زبان مقدس انبیا و اولیای پیش از اسلام بوده است. همچنان به این زبان در قرن پنجم چندین تفسیر دیگر نیز نوشته شد که از آن جمله میتوان به تفسیر سورآبادی، تاجالتراجم فی تفسیرالقرآن للاعاجم و تاجالقصص و جامعالستین للطایف البساتین اشاره کرد.
فارسی تنها زبان تفسیر قرآن در میان احناف نیست، بلکه زبان کلام حنفی نیز است. نخستین عقیدهنامه رسمی که توسط احناف نوشته شد، نیز به فارسی بوده است. این عقیدهنامه «السواد الاعظم» نام دارد که به دستور امیر نوح سامانی و به قلم حکیم ابوالقاسم سمرقندی نگاشته شده است.
فارسی زبان فقه ما نیز است. کسی که با متون فقهی احناف آشنا باشد میداند تنها زبانی که در کنار عربی در کتابهای فقهی، خیلی از آن استفاده شده است، زبان فارسی است. تمام فتاوای معروف احناف و کتابهای فقهی و کلامی که توسط ماتریدیان نگاشته شده اند، مملو از اصطلاحات و عبارات فارسیاند. باور ندارید به فتاوای تاتارخانیه، المحیط البرهانی، کنزالعبره، فتاوای النسفی، فتاوای شمس الاسلام الاوزجندی و سایر کتابهای احناف مراجعه کنید تا ببینید که چه قدر اصطلاحات و عبارات فارسی در آنها است.
ما اگر فارسی را ندانیم واقعا در فهم این متون دچار مشکل میشویم. مشکل جدی.
زبان عرفان
افزون بر این زبان فارسی، زبان عرفان و تصوف است. آنهایی که تاریخ را میدانند برای شان آشکار است که تالیف آثار عرفانی به زبان فارسی از قرن پنجم آغاز شد و چنانکه نصرالله پورجوادی روایت میکند «نخستین آنها شرح کتاب التعرف ابوبکر گلابادی (ف. ۳۸۵) به قلم ابواسماعیل ابراهیم مستملی بخاری بود که در نیمه اول قرن پنجم نوشته شد. صوفی معروف هرات، خواجه عبدالله انصاری (ف. ۴۸۱)، نیز کتاب صد میدان خود را در سال ۴۴۸ نوشت. حدودا در همین سالها شیخی به نام ابوالحسن بُستی رسالهای به پارسی و از دیدگاه صوفیانه در تفسیر کلمه لااله الاالله نوشت. در نیمه دوم آن قرن، علاوه بر کتاب معروف کشف المحجوب هجویری (ف. بعد از ۴۶۹) و آثار صوفیان دیگر، از جمله خواجه عبدالله انصاری و شیخ احمد جام (ف.۵۱۷ یا ۵۲۰)، نویسندگان و شعرای دیگر، به خصوص حکیم ناصر خسرو قبادیانی نیز، آثار دینی به زبان پارسی تصنیف کردند، به طوری که در اواخر قرن پنجم جایگاه زبان پارسی به عنوان زبان دینی کاملا تثبیت شده بود.»
امروزه زبان اکثریت مطلق آثار عرفانی ما زبان فارسی است. از منطق الطیر عطار شروع تا مثنوی معنوی مولوی و کلیات شمس همه به فارسی سروده شدهاند.
ما برای فهم آثار عرفانی نیاز به زبان فارسی داریم. کسی که میگوید ما به فارسی نیاز نداریم، میخواهد بگوید که باید از بخش بزرگ میراث عرفانی ما دست بشوییم.
زبان تفاهم و وحدت در افغانستان
علاوه بر اینها، افغانستان یک کشور کثیرالملیتی است. یا به تعبیر دیگر، کشور چندها است: چند فرهنگ، چند زبان، چند هویت و چند تاریخ. آنچه که مردمان این کشور را به همدیگر در کوچه و بازار وصل میکند و زمینه افهام و تفهیم را میان شان فراهم میسازد، زبان فارسی است. یک ازبیک با یک پشتون فقط با فارسی میتواند افهام و تفهیم کند. اگر زبان فارسی نمیبود، ما در افغانستان دچار تبلبل و ناهمزبانی میشدیم.
همزبانی نقش کلانی در تحکیم وحدت ملی و خلق همبستگی دارد. ساموئل هانتینگتون، متفکر و نظریهپرداز امریکایی، با نقل سخنی از میگل دو آنامانو مبنی بر اینکه «زبان خون جاری شده در روح است، زبان اساس جامعه است»، میگوید: «زبان اساساً با نژاد و مذهب متفاوت است. مردمی که دارای نژاد و مذهب مختلف بوده اند، اغلب با هم به مبارزه برخاستهاند اما اگر آنها زبان مشترکی داشتند میتوانستند با هم صحبت کرده و نوشتههای همدیگر را بخوانند.»
کارل دویچ در اثر کلاسیک خود «ملیگرایی و روابط اجتماعی» نیز بدین عقیده است که یکی از کارکردهای زبان مشترک، ایجاد همگرایی میباشد. او میگوید که: «ملتها گروهی از مردم اند که با همدیگر ارتباط گستردهتر و نزدیکتری دارند تا با دیگران. بدون زبان مشترک، هرچند ارتباط غیرممکن نیست، اما مشکل است.
به گونه نمونه؛ کشورهایی مانند فرانسه، آلمان و ژاپن که در آنها همه تقریباً به یک زبان صحبت میکنند با کشورهایی مانند سوئیس، بلژیک و کانادا که در آنها دو یا چند جامعه زبانی وجود دارد، تفاوت قابل ملاحظه ای دارند.
در کشورهای نوع دوم (سوئیس، بلژیک و کانادا)، امکان واگرایی وجود دارد و از دید تاریخی، این کشورها از ترس همسایگان قدرتمندتر خود با یکدیگر متحد شدهاند.»
حکام افغانستان متاسفانه به جای اینکه قدردان پارسی باشند و تلاش کنند از این زبان برای تحکیم پایههای وحدت ملی استفاده کنند، در صد سال اخیر همیشه پارسیستیزی کردهاند.
این پارسیستیزیها به اشکال مختلف تیشه به ریشه افغانستان زده و فرصت شکلگیری هویت ملی را در افغانستان از مردم ستانده است. طالبان نیز به همان مسیر ناکامی گام گذاشتهاند که دیگران آزمودند و تجربه کردند. بدتر از این، سخنان معاون وزیر اطلاعات و فرهنگ شان نشان میدهد که این گروه با تاریخ، فرهنگ، هویت و مذهب مردم افغانستان نیز بیگانهاند و به همین دلیل تصور میکنند که افغانستان میتواند به فارسی نیاز نداشته باشد.