چند روز پیش یکی از دوستان از من خواهش کرد که باید با جوانان تاجیک شمال کار کنم و با آنها از خطراتی که از همه سو موجودیت سیاسی و فرهنگی این قوم را تهدید مینماید، صحبت کنم. عمدهترین گلایه او این بود که نسل جوان تاجیک بیشتر اهل غوغایند، تا سیاست. فهم درستی از واقعیت مناسبات سیاسی ندارند، خیالاندیشاند تا واقعگرا. میرزمند و مبارزه میکنند، بدون آنکه بدانند مطالبه شان چیست.
من برای دوستم گفتم که این مشکل ساختاریتر و گشنبیختر است و ریشه در وجدان نگونبخت ما تاجیکان، به حیث یک قوم ایرانی، دارد. مشکل در «عرفانزدگی» ما است. تا این «عرفانزدگی» نقادی نشود، امکان تاسیس یک جامعه سیاسی مبتنی بر واقعیت مناسبات اجتماعی و قدرت در میان تاجیکان ممتنع است.
گفتگوی من با آن دوستم و نیز رویدادهای پسین در صحنه سیاست افغانستان بهانهای شد تا این یادداشت کوتاه را نوشته و باب گفتگو در ضرورت نقادی فرهنگ تاجیکانه را باز کنم.
تاجیکان، یکی از اقوام بزرگ افغانستاناند که از موقعیت مناسب فرهنگی و اجتماعی در این کشور برخوردارند.
فرهنگ تاجیکان، از دو عنصر عمده تشکیل یافته است: زبان، و مذهب.
زبان تاجیکان، زبان فارسی است که با وجود ستیز و دشمنی حلقاتی با آن، هنوز زبان مسلط و میانجی میان اقوام افغانستان است.
مذهب تاجیکان، حنفیت است که خوشبختانه جغرافیای افغانستان امروزی و ماوراءالنهر از نخستین ایام تکوین این مذهب، مرکز حنفیگری بوده و هنوز هم مذهب اکثریت مردم افغانستان را تشکیل میدهد.
از لحاظ موقعیت اجتماعی نیز تاجیکان قومیاند که بیشترین مراوده و پیوندهای خویشاوندی و فرهنگی را با اقوام دیگر دارند و تقریبا جایگاه نقطه وصل را در “مجمعالجزایر اقوام” به نام افغانستان دارند.
اگر این موقعیت فرهنگی و اجتماعی خدادادی که نصیب تاجیکان گردیده است نصیب اقوام دیگری میشد، از آن برای رشد، استعلا و تحکیم جایگاه سیاسی خود بهرههای وافر میبردند. اما تاجیکان متاسفانه نتوانستهاند از این نعمات خدادادی و قدرت نرم خود استفاده درست کنند. چرا، و خلل در کجا است؟
تفسیر و برداشت مسلط در میان خود تاجیکان این است که ما قربانی تبعیض و ستمگری قومی در افغانستان هستیم و حاکمیت برای ما اجازه رشد و استعلای سیاسی را نمیدهد.
چنین برداشتی از وضعیت تاجیکان در کشور باعث شدهاست که این قوم به جای پرداختن به نقادی مشکلات درونی خود، همه تقصیر را به عهده دیگران بیندازند.
منکر تنگنظریهای قومی در حاکمیت سیاسی افغانستان نیستم، اما اگر نیک بنگریم مشکل عمده تاجیکان را ناسیاسیبودن خود شان تشکیل میدهد تا تعصبات و ستمگریهای قومی در کابل.
جامعه ناسیاسی تاجیکان
یک واقعیت تلخ این است که پس از حمله مغول بر خراسان، صورتی از اندیشیدن در میان اقوام ایرانی، به ویژه تاجیکان، به وجود آمد که به آن اندیشه عرفانی میگویند.
چنانکه جواد طباطبایی، نظریهپرداز ایرانشهر، مینویسد: اندیشه عرفانی، اندیشه ناسیاسی است و بر مبنای آن نمیتوان جامعه سیاسی تاسیس کرد.
اگر بخواهیم بازتاب این اندیشه را در سیاستهای تاجیکانه جستجو کنیم، باید به موارد زیر اشاره کنیم:
حیرت و سردرگمی
یکی از ویژگیهای عرفان، حیرت و سردرگمیاست. با حیرت آغاز میشود و به حیرت پایان مییابد. سعدی چه زیبا میگوید که: “عارفان به هیچ منزل فرونیایند، بلکه منزل ایشان دایره حیرت است؛ هر چند پیش روند به جای خویش باشند.”
عارفان حتا هنگامی که در باره شیوه زندگی نظر میدهند، در اخیر نمیدانند که چه چیزی مطلوب است و چه چیزی نامطلوب. دچار حیرت و سردرگمی میشوند. به طور نمونه، عزیزالدین نسفی وقتی میان دو شیوه زندگی عارفانه صحبت میکند، میگوید: “و این بیچاره مدتهای مدید، بعد از ترک در عزلت و قناعت و خمول بودم و مدتهای مدید، بعد از ترک در رضا و تسلیم و نظارهکردن بودم. و حالی در اینام. و مرا یقین نشد که کدام شاخ بهتر است، هیچ طرف را ترجیح نتوانستم کرد...”
شما اگر بخواهید رد پای حیرت عارفانه را در سیاستهای تاجیکان دنبال کنید، به یقین که مواردی بسیاری مییابید.
یکی از این موارد، مساله نوع نظام سیاسی در افغانستان است. این جماعت قومی در لویه جرگه قانون اساسی سنگ تهداب نظام ریاستی را گذاشتند، بعدا در چند دوره انتخابات ریاست جمهوری تاسیس نظام پارلمانی را شعار دادند و امروز تعدادی از نظام فدرالی و شماری از تجزیه طرفداری میکنند. و هنوز که هنوز است نمیدانند که نظام مطلوب و نامطلوب کدام است. در حیرت و سرگردانی به سر میبرند. سرگردانی در سیاست، یعنی اینکه هنوز به یک اجماع روی نوع نظام مناسب دست نیافتهاند.
عدم تفکر استراتژیک و درازمدت
یکی از اصول اساسی سیاست، برنامهریزی برای آینده و داشتن تفکر استراتژیک و درازمدت است. یک سیاستمدار وقتی برنامه میریزد، حتا منافع نسلهای آینده را نیز در نظر میگیرد. در نامه تنسر، که از نخستین متون اندیشه سیاسی ایرانشهریاست، آمده است: «که اگرچه ما اهل فنا و نیستیایم، لیکن در حکمت آن است که کارها برای بقا سازیم و حیلت برای ابد کنیم».
اما در تفکر عارفانه، سرای طبیعت ناپایدار تعریف میشود و بنیاد عمر بر باد تلقی میگردد: «ای درویش! باید که بر دنیا و نعمت دنیا دل ننهی و بر حیات و صحت و مال و جاه اعتماد نکنی، که هر چیزی که در زیر فلکالقمر است و افلاک بر ایشان میگردد، بر یک حال نمیماند و، البته، از حال خود میگردند.»
تاجیکان به جای اینکه در مناسبات سیاسی به آن اصل اساسی سیاست اتکا کنند، با این اصل عارفانه وارد سیاست میشوند و کلوخ روی آب میگذارند و میگذرند. نمونهاش را در کنفرانس بن دیدیم. در حالی که دوراندیشی سیاسی اقتضا میکرد که تاجیکان در آن کنفرانس از ریاست نگذرند، اما آنها به چند وزارت زودگذر قناعت نموده و پروای نسلهای آینده را نکردند. کار تاجیک، کلوخ روی آب گذاشتن و گذرکردن است، نه دوراندیشی.
خیالاندیشی
سیاست، هنر درک واقعیت و مناسبات اجتماعی و تصرف در آنها است. یک سیاستمدار باید مناسبات حاکم در جامعه خود را بشناسد و واقعیتهای موجود را بداند و سپس به تدبیر و تصرف در آنها آغاز کند.
اما در عرفان، واقعیت قدر نمیبیند بلکه عالم خیال و ماورای واقعیت ستایش میشود: «شیخ ما میفرمود که روح من سیزده روز در آسمانها بماند، آنگاه، به قالب آمد. و قالب، در این سیزده روز، همچون مرده افتاده بود و هیچ خبر نداشت. و دیگران که حاضر بودند، گفتند که سیزده روز است، قالب تو این چنین افتادهاست؛ و عزیزی دیگری میفرمود روح من بیست روز بماند، آنگاه به قالب آمد؛ و عزیز دیگری میفرمود که روح من چهل روز بماند، آنگاه به قالب آمد. و هرچه در این چهل روز دیده بود، جمله در یاد او بود.»
نسل جوان تاجیکان افغانستان نیز در مناسبات سیاسی چنان عمل میکنند که انگار روح شان از بدن قالب تهی کرده و در عالم دیگری سیر و سیاحت میکند. واقعیتهای موجود را نمیبینند و به ایدئولوژیهای خیالی مانند خلافتخواهی حزبالتحریر میپیندند یا ایدیولوژیهای دیگر.
نتیجهگیری
عمدهترین عواملی که به باور من تاجیکان افغانستان را در موقعیت ضعیف قرار داده و نتوانستهاند یک جامعه سیاسی قوی تاسیس کنند، همینهایند. البته نمیتوان نقش معاملهگریها، محلهگرایی و ستم قومی را نیز نادیده گرفت. ولی تا هنگامی که بر ضعفهای درونی ما فایق نیاییم و از حیرت و سردرگمی و خیالاندیشی بیرون نشویم و به تفکر استراتژیک و درازمدت نرسیم، بهبودی را در وضعیت تاجیکان شاهد نخواهیم بود.