اگر کسی امروز از هر جوان افغانستانی بپرسد که مهمترین مشکل افغانستان افراطیت دینی است یا افراطیت قومی، در پاسخ خواهند گفت که دومی. آنها حتا به طالبان به عنوان گروه قومیای مینگرند که با استفاده از شعار اسلامیت در پی احیا و اعاده هژمونی پشتونها در افغانستاناند.
«قومیت» در واقع امروزه محور اصلی مبارزات سیاسی را در میان مردم افغانستان تشکیل میدهد و اکثر نسل جوان برای عدالت و برابری اقوام مبارزه میکنند
مبارزه برای عدالت و برابری اقوام یک امر اخلاقی است. هیچ کسی نمیتواند اهمیت آن را انکار کند. اما خطرات خود را نیز دارد که اگر به آنها توجه نکنیم ممکن است جنایاتی در افغانستان اتفاق بیفتد که در حوزه بالکان اتفاق افتاد.
یکی از کتابهایی که میتواند ما را از خطرات و انحرافات ملیگرایی آگاه سازد، کتاب «آزار شان به مورچه هم نمیرسید» اثر اسلاونکا دراکولیچ است که توسط نازیلا محبی به فارسی ترجمه شده است. این کتاب در باره محاکمات متهمان به جنایات جنگی در دیوان بینالمللی کیفری برای یوگوسلاوی سابق (آی سی تی وای) است. یوگوسلاوی سابق کشوری بود با مردمانی از شش ملیت، سه مذهب و سه زبان. برای مدت چهل و پنج سال در کنار یکدیگر به صورت مسالمتآمیز زیستند، با همدیگر پیوندهای خویشاوندی برقرار کردند و در یک مدرسه درس خواندند. با فروپاشی کمونیسم، توقع این بود که یوگوسلاوی به جهان آزاد بپیوندد و صاحب یک رژیم مردمسالار شود. مشکل اما این بود که از قبل یک اپوزیسیون دموکرات وجود نداشت. به همین خاطر، شماری از رهبران ملیگرا در جمهوریتهای یوگوسلاوی پیشین ظهور کردند و ملیگرایی جای خالی کمونیسم را پُر کرد. رهبران ملیگرا با سخنرانیهای آتشین خود ملیتها را به جان همدیگر انداختند که در نتیجه یوگوسلاوی تجزیه شده و ۲۰۰ هزار نفر به جرم ملیت کشته و دو میلیون نفر آواره گردیدند.
آی سی تی وی در واقع ایجاد شده بود تا همین جنایتکاران جنگی و عاملان کشتار ۲۰۰ هزار نفر (اغلب مسلمان) را محاکمه کند.
اسلاونکا دراکولیچ که شاهد محاکمه اکثر اینها از نزدیک بوده است، در این کتاب از شخصیت این مجرمان میپرسد که اینها هیولا بودند یا آدمهای عادی؟ بقیه کتاب به بررسی این پرسش اختصاص یافته است.
شرایط یا شخصیت؟
شاید بپرسید چه سودی دارد که بدانیم آنها هیولا بودند یا آدمهای معمولی؟
سودش این است که اگر ثابت شود که آنها هیولا نه بلکه آدمهای عادیِ مانند ما بودند، خواهیم پذیرفت که ما نیز ظرفیت آن را داریم که به چنین جنایتکارانی دگر شویم. آنگاه از خود خواهیم پرسید که چه شرایط سیاسی و اجتماعی و چه سازکارهای روانی باعث میگردد که یک آدم عادی تبدیل به جلاد انسانها گردیده و همسایه خود را به بیرحمانهترین شکل ممکن بکشد و شکنجه کند؟ این پرسش به ما کمک خواهد کرد تا از قرارگرفتن در موقعیت آنها اجتناب بورزیم. اما اگر بدانیم که آنها اغلب هیولا، دیوانه و افراد روانی بودند آنگاه خاطر جمع خواهیم بود که ما چنین نیستیم و امکان ندارد که جلاد و قصاب شویم.
معمولی مانند ما
اسلاونکا دراکولیچ در این کتاب از میان هشتاد تن کسانی که در آن زمان تحت پیگرد دادگاه لاهه بودند، چندتنی را از ملیتهای مختلف انتخاب کرده و به بررسی شخصیت آنها میپردازد. در میان چهرههای موردبررسی از اسلوبودان میلوشویچ، رییس جمهور پیشین صربستان، گرفته تا ژنرالان و بانوان حضور دارند. اتهام شان نیز نسلکشی، قتل عام و تجاوز به بانوان و حتا کودکان است.
به استثنایی مورد گوران یلیسیچ که از آسیبهای روانی و اختلال شخصیت رنج میبرده، هنگامی که زندگی پیش از جنگِ آنها را بررسی میکند، میگوید آدمهای معمولیِ مانند ما بودهاند. آدمهای که میتوانند یکی از همسایگان خوبت باشند و آنقدر مورد اعتماد که بتوانی دخترت را با ماشین او به دانشگاه بفرستی. یا اگر یکی از آنها از دخترت خواستگاری کنند، موافقت کنی که دامادت باشند. پس مشکل در «شخصیت» آنها نه بلکه در «شرایط» بوده است و جنایاتی را که آنها مرتکب شدند در جنگ هنجار محسوب میگردد، نه استنثا. بنابراین، احتمال اینکه اگر ما نیز در چنان شرایطی قرار بگیریم و دست به چنان جنایاتی بزنیم، خیلی قوی است. دراکولیچ در این زمینه به نتایج برخی آزمونهای روانشناسی نیز اشاره میکند و میگوید که فلیپ زیمباردو در آزمون شبیهسازی زندان استنفورد در سال ۱۹۷۱ دریافت که آنهایی که نقش نگهبان را بازی میکردند پس از چند روز چنان از درد دیگران لذت میبردند که ناگزیر شده بود از آزمایش منصرف شود.
انسانیتزدایی
از منظر او چه شرایطی باعث میشود که همسایه، همسایه دیگری را به جرم ملیت و قومیتش بکشد و یا بر او تجاوز جنسی کند؟
او میگوید: همین که «دیگری» به موضوع و نفرت و انزجار تبدیل شود. نیاز هم نیست که نفرت از ملیت خاص دلایل عقلانی داشته باشد، بلکه اغلب این افسانهها و پیشداوریهایند که نقش دلایل را بازی میکنند (مانند افسانه صربها به عنوان ملت آسمانی). کافی است که دستگاههای تبلیغاتی وظیفه بگیرند تا این حس را در میان مردم بیافرینند که تهدیدی از سوی طرف مقابل متوجه شان است. بسیار موثر است که اگر این پروسه به صورت گام به گام به پیش برود تا مردم به آن عادت کنند.
هنگامی که این گامها برداشته شد، آنگاه همسایه شما «آشنایان یا متخصصانی با نامها، چهرهها، عادتها و شخصیتهای خاص نیستند، در عوض اعضای گروه دشمناند». فردیت شان زدوده شده و هویت شان به قومیت و مذهب فروکاسته شده است. اکنون دیگر آنها از منظر شما انسان نیستند.
به ملیگرایان امتیاز ندهید!
شاید بارها اتفاق افتاده باشد که شما در شبکههای اجتماعی از ترس فشار ملیگرایان از لایک و کامنت فردی از ملیت دیگری (به ویژه آن دیگری مورد انزجار) صرف نظر کرده باشید. دراکولیچ هشدار میدهد که حتا اعطای چنین امتیاز کوچک به ملیگرایان نیز میتواند فرصت را برای فرد دیگر مهیا بسازد تا دست به نسلکشی و پاکسازی قومی بزند. او مینویسد که نسلکشی در کرواسی وقتی آغاز شد که مردم به احوالپرسی از همسایه خود که متعلق به ملیت دیگر بود، به خاطر ترس از اینکه دیگران آنها را با یک بیگانه ببینند، پایان دادند.