راستش من هر باری که میشنوم دولتی از برقراری «وحدت» در جامعه صحبت میکند، از ترس میلرزم. آنچه که باعث شده است تا نگاه مثبتی به سیاست وحدتطلبی نداشته باشم، جنایات تاریخی است که زیر نام «تحکیم وحدت» در جوامع بشری اتفاق افتاده است. نیم نگاهی به تاریخ جوامع بشری نشان میدهد که وقتی دولتی از وحدتخواهی صحبت کرده است، به دنبال آن سرکوب و ستم و حذف و طرد راه افتاده است.
مثلا القادر بالله عباسی وقتی به خلافت رسید، برای تحکیم وحدت در جامعه اسلامی، اعتقادنامه قادری -قایمی را نوشت. این اعتقادنامه که بعدا توسط القایم بامرالله نیز ترویج شد بر بنیاد آموزههای حنبلیان تدوین شده بود. در کتب تواریخ آوردهاند که وقتی القایم بامرالله این اعتقادنامه را در سال ۴۳۲ ق بیرون آورده و در محضر فقیهان خواند، یکی از فقهای حاضر در آن مجلس شیخ ابوالحسن علی بن عمر قزوینی بود. این شیخ در همان مجلس در پای اعتقادنامه با خط خود نوشت و امضاء کرد که: « اعتقاد مسلمانان این است و هر کس با آن مخالفت ورزد، فاسق و کافر شده است.» سپس دیگر فقیهان و متکلمان حاضر در جلسه نیز با دست خط خود آن را تایید کردند و خواهان سرکوب مخالفانش گردیدند.
پس از آن سرکوبگری آغاز شد و هر جا که معتزله را دیدند، به زور توبه دادند و از تدریس و وعظ و مناظره منع کردند.
سلطان محمود غزنوی که در خراسان حاکم بود، بر بنیاد این اعتقادنامه، انگشت گرد جهان کرده و قرمطی و معتزلی و شیعی و اسماعیلی میجست تا سرکوب کند.
در تاریخ افغانستان نیز تا دولتها سخن از وحدت ملی گفتهاند، پروسه سرکوب قومی، یکسازی فرهنگی، قومکشی، کوچهای اجباری و نسلکشی قومی راه انداختهاند.
نیم نگاهی به تاریخ افغانستان نشان میدهد که دولتمردان افغانستان زیر نام «تحکیم وحدت ملی» هزارهها را قتل عام کرده و در شمال سرزمینهای مردم تاجیک و ازبیک را غصب نموده و تا توانستهاند با زبان فارسی دشمنی کردهاند.
از این جا است تا دولتی در افغانستان از تحکیم وحدت صحبت میکند، لرزه بر اندامم میافتد.
دیروز وقتی شنیدم که سراجالدین حقانی، وزیر داخله طالبان، در همایشی در دانشگاه خوست گفته است که پس از به قدرترسیدن طالبان فاصله میان مکاتب، دانشگاهها و مدارس دینی از میان رفته و وحدت حاکم شده است، پی بُردم که طالبان در این دو سال با مکاتب و معارف عصری در افغانستان چه کردهاند.
مکاتب عصری و مدارس دینی در افغانستان دو نهادیاند که متکفل آموزش و پرورش مردم میباشند. در مکاتب، معارف عصری بشری تدریس میگردد، اما در مدارس، علوم سنتی دینی.
مدارس دینی در افغانستان از گذشتههای دور وجود داشته است. گفته میشود که خواجه نظامالملک طوسی وزیر مقتدر سلجوقیان، مدارس نظامیه را بر اساس الگوی مدارس بلخ بنیادگذاری کرده بود. یعنی اینکه مدارس دینی در جغرافیای افغانستان امروزی از عهد سلجوقیان نیز قدیمیتر است.
اما نخستین مکتب عصری در افغانستان در دورهی امیر حبیبالله خان در سال ۱۲۸۲ گذاشته شد. یعنی که قدمتش به کمتر از ۱۵۰ سال میرسد.
رابطهای که میان این دو نهاد در صد سال اخیر وجود داشته، همیشه تنشآلود بوده است. علتش نیز این است که علمای دینی در افغانستان به جز از علوم سنتی دینی، بقیه علوم را به رسمیت نشناخته و معارف عصری و جدید را دانش بیگانگان، غیرنافع، غربی و حتا کفری و ضاله میدانند. از سوی دیگر، از آنجایی که معارف جدید نیز بنیادش بر روحیه پرسشگری و شکاکیت گذاشته شده است، با علوم سنتی متداول در مدارس برخورد نقادانه دارد.
طالبان نیز که پرورش یافتگان مدارس دیوبندی اند، نگاه مثبتی به معارف جدید ندارند.
بنابراین، وقتی طالبان از تحکیم وحدت میان مدرسه و دانشگاه و مکتب خبر میدهند، معنایش است که مکاتب را چنان از مضامین عصری تهی کردهاند که به مدرسه تبدیل شده است. و این حمله خطرناکی بر معارف کشور و خیانت بزرگی به وطن است.
طالبان کاش میدانستند که وحدت در هر کجای دیگر اگر ارزش باشد، در حوزه فکر و اندیشه ضدارزش است. زیرا دنیای تفکر، دنیای تنوع و گوناگونی است. و علوم نیز با تکثر و تنوع آراء و نظریات رشد میکند، نه با وحدت.