چندی است که تلویزیون ملی تحت کنترل طالبان مستندهایی در باره مفاسد دوره جمهوریت تهیه و منتشر میکند. در یکی از مستندهای این تلویزیون که در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود به موضوع نفاقِ قومی در دوره جمهوریت پرداخته شده است. آنچه در این مستند بازتاب داده شده، شامل تصاویری از اعتراضهای خیابانی «جنبش من افغان نیستم» و سخنان برخی رهبران سیاسی مبنی بر ضرورت و لزوم ذکر نام اقوام در شناسنامههای الکترونیکی است. در اخیر این کلیپ، سخنان یکی از مقامات طالبان نیز درج گردیده است که میگوید یکی از دستاوردهای حاکمیت طالبان پایانبخشیدن به نفاق قومی و قومگرایی در کشور است.
از روزی که طالبان در افغانستان به قدرت رسیدهاند، سامانه تبلیغاتی این گروه همواره سعی کرده است که بیست سال دوره جمهوریت را عصر اشغال کشور از سوی آمریکا، روزگارِ حاکمیت انواع فساد و نفاق و تهاجم فرهنگی غرب خوانده و یکی از وظایف حکومت طالبان را تسویه حساب با میراث آن دوره و مبارزه با آثار اشغال تعریف کند.
تهیهی این مستندات را نیز میتوان در چارچوب همین سیاست تبلیغاتی نگاه کرد.
اما اگر بیاییم منصفانه به دوره جمهوریت نگاه کنیم میبینیم که آن دوره هم دستاوردهای خود را داشته است و هم مفاسد خود را. دستاوردهای آن دوره عبارتند از آزادی بیان، حق کار و آموزش زنان و مشارکت نسبی اقوام در حکومت. اما مفاسد آن دوره نیز شناختهشدهاند که از جمله میتوان به تعضب و نفاق و شقاق قومی اشاره کرد.
دورهی جمهوریت، دوره اوج نفاق و شقاق و نفرتپراکنی قومی بود. آنچه که باعث شده بود که نفاق قومی در آن دوره به اوج خود برسد، سیاستهای قومگرایانهی حاکمان ارگ بود.
ارگ ریاست جمهوری در دوره حاکمیت غنی و کرزی به همآیشگاه متعصبان قومی تبدیل شده و از آنجا به برتریجویی قومی و فرهنگی دامن زده میشد.
ما که بیست سال جمهوریت را از نزدیک تجربه کردهایم و زیستهایم، میدیدیم که حاکمان آن چگونه فارسیستیزی میکردند و اقوام افغانستان را به شهروندان درجه اول و درجه دوم دستهبندی کرده و برای احیای هژمونی یک قوم و تحمیل هویت و فرهنگ آن بر سایر اقوام تلاش مینمودند.
در واقع میتوان نفاق قومی موجود در دوره جمهوریت را واکنشی به سیاستهای قومگرایانهی حاکمان ارگ خواند. یعنی اینکه ریشه نفاق و شقاق ، در ارگ قرار داشت.
در باره جنگها و نفاقهای قومی در حوزه بالکان همه مان خواندهایم. میگویند باری یکی از رهبران جنبش دانشجویی به میلوسویچ (رهبر ملی گرای صرب) توصیه کرده بود که استعفا دهد و چنین استدلال کرده بود اگر فردا استعفا دهی، فرانیو تودیمان (رهبر ملی گرای کروات) ظرف پانزده روز همۀ حمایت های داخل کشورش را از دست می دهد. او اسطورۀ خود را بر شما بنا کرده است.»
آنچه را که این دانشجو خواسته بود بگوید این بود که ملیگرایی فرانیوتودیمان واکنشی به ملیگرایی میلوسویچ بوده است. در افغانستان نیز چنین بود؛ یعنی که قومگرایی موجود در میان سایر اقوام واکنشی به قومگرایی حاکم در ارگ بود.
بنابراین، اگر گروهی میخواهد با قومگرایی و نفاق و شقاق قومی در یک جامعه مبارزه کند، این پروسه را باید از راس هرم قدرت آغاز کند.
در حالی که رهبران طالبان یکی از مهمترین وظایف خود را تسویه حساب با میراث و مردهریگ دوره جمهوریت عنوان میکنند، اما دیده میشود که این گروه سیاستهای قومگرایانه حکام جمهوری را نه تنها حفظ کردهاند بلکه تقویت هم نمودهاند.
حکومت طالبان، به روایت نهادهای معتبر بینالمللی، یک حکومت قوممحور است. همین چندی پیش بود که شورای امنیت سازمان ملل عنوان کرد که طالبان به سیاستهای پشتونمحور دهه ۹۰ بازگشته و اکثریت مطلق اعضای کابینه و والیان این گروه را پشتونها تشکیل میدهند. همچنان پس از به قدرت رسیدن رسیدن طالبان، گزارشهای متعددی از فارسیستیزی این گروه، سرکوب اقوام و کوچهای اجباری منتشر گردیده است.
اینها همه نشاندهنده تداوم سیاست قومی جمهوریت در حکومت طالبان است. طالبان در بحث قومی تنها کاری که کردهاند این است که صدای اعتراض سایر اقوام را خفه کردهاند، نه اینکه با قومگرایی مبارزه کرده باشند. به تعبیر دیگر، مبارزه طالبان با قومگرایی دروغی بیش نیست. آنها با قومگرایی مبارزه نکردهاند، بلکه اقوام را سرکوب کردهاند.
سکوت امروزی شهروندان افغانستان به معنای این نیست که آنها از حاکمیت تکقومی طالبان راضی باشند. بلکه به معنای آن است که ستم قومی در زیر چتر حاکمیت طالبان چنان بیداد میکند که کسی از ترس نمیتواند صدای دادخواهی و عدالتخواهی را بلند کند.
سرکوب و اجبار نمیتواند معضل قومیتها را در افغانستان حل کند، بلکه کینه و نفرت را عمیقتر میسازد. این کینه و نفرت به صورت عقده درآمده و روزی منفجر خواهد شد.