از هنگامی که طالبان در ۱۵ اگوستِ سالِ ۲۰۲۱ به قدرت رسیده است، شماری از علمای جهان اسلام از جمله شیخ ازهر مخالفتِ خود را با برخی از سیاستهای این گروه اعلام کردهاند. یکی از سیاستهای این گروه که بیشتر از همه با مخالفت علما مواجه گردیده است، بستنِ در مکاتب دخترانه و منع آموزش زنان است. در حالی که علمای جهان پیوسته از این گروه میخواهد که در سیاستهای سختگیرانهی خود نسبت به زنان تجدید نظر کنند، اما طالبان پیهم فرمانهای سختگیرانهتر صادر میکنند و به فتاوای آنها گوش نمیسپارند.
به نظر میرسد که میان علمای طالبان با سایرِ علمای جهان اسلام یک شکافِ معرفتی عظیم وجود دارد و منحصر به موضوع آموزش زنان نیز نمیباشد؛ چون کسانی که آثار علما و شیوخ ازهر و شماری دیگری از علمای جهان اسلام – از مصر تا ترکیه و ایران – را خوانده باشند میدانند که بر خلافِ طالبان، آنها نه تنها مخالفِ انتخابات، تعدد احزاب، حقوق زن و حقوق بشر نیستند بلکه این دستاوردهای دنیای مدرن را سازگار با اسلام نیز میخوانند.
پرسشی که شاید برای هر کدامِ ما یکبار مطرح شده باشد این است که این شکاف و فاصله از کجا ناشی میشود و چرا طالبان نسبت به بقیه سختگیرتراند؟
در بارهی طالبان باید گفت که اکثر پژوهشگران و تحلیلگران این گروه را یک جنبش قومی – مذهبی دانسته و قرائت آنان از اسلام را معجونی از آمیزش فرهنگ قبایلی با آموزههای مدارس دیوبندی میدانند. در بارهی تاثیرگذاری فرهنگ قبایلی بر سیاستهای سختگیرانهی طالبان مطلب جداگانهای خواهم نوشت، اما آنچه را که میخواهم در اینجا رویش تمرکز کنم آسیبشناسی مدارس دینی دیوبندی است. باورم این است که مدارس دینی دیوبندی به جای اینکه متفکر و اسلامشناس تربیه کند، به علت یکسری مشکلات و آسیبها اغلب باعث تعطیلی تفکر در میان طلبههای خود میگردد. از آنجایی که نمیتوان تمامِ دریافتهایم در بارهی این مدارس را در یک مقاله خلاصه کرد، کوشش میکنم طی چند مقاله به آنها بپردازم.
مدارس دینی
علمای دینی افغانستان، اکثرا فارغان مدارس دینی افغانستان و پاکستاناند.
فراگیری علوم دینی در افغانستان در نخست از مساجد روستاها آغاز میشود. هنگامی که یک طالب (دانشجوی علوم دینی) درسهای قرآنی را در مسجدِ روستا فراگرفت، برای ادامه تحصیل نزد یک مولوی در مدرسه میرود. جایگاه آن مدرسه، تابع شخصیت مولوی است. هر قدر آن مولوی چهره معروف و سرشناس باشد، به آن مدرسه جایگاه و تشخص بالاتری میبخشد.
البته آنهایی که استعداد و امکانات خوبتر داشته باشند، برای ادامه تحصیل به بیرون از کشور سفر میکنند. مردم شمال تا سالهای ۱۹۱۷ به مدرسه دیوان بیگی بخارا میرفتند. شماری دیگر تا پیش از تجزیه شبهقاره به مدرسه دیوبند هند میرفتند و اکنون به مدارس دیوبندی پاکستان میروند.
سفر به مدارس دینی پاکستان البته پس از دوره جهاد بیشتر گردیده است. زیرا هنگامی که مردم افغانستان علیه تجاوز اتحاد جماهیر شوروی به جهاد آغاز کردند، نزدیک به چند میلیون شهروند کشور به کشورهای همسایه مانند ایران و پاکستان مهاجرت کرده و در آنجا اقامت گزیدند. مهاجران افغان در پاکستان را اغلب پشتونهای ساکن نواحی مرزی کشور تشکیل میداد. آنها در مناطقی که احزاب جهادی اردوگاههای خود را تاسیس کرده بودند در خانههای محقر و یا در زیر چادرها میزیستند.
در پاکستان یکسری مدارس دینی فعالیت میکنند که توسط سازمان جمعیتالعلمای اسلام آن کشور – بهویژه شاخه مولانا سمیعالحق مدیریت میشوند. این مدارس شاخههای مدرسه دیوبنداند که در سال ۱۸۶۶ میلادی توسط روحانی به نام امام محمد قاسم ناناتوی و به همکاری شخصیتهای مانند مولانا رشیداحمد گنگوهی و مولانا ذوالفقار علی دیوبندی در شهری به نام دیوبند در ایالت اوتارپرادش هندوستان تاسیس شد.
همانگونهای که وحیده مژده میگوید، این مهاجران به سه دلیل مدارس دیوبندی جمعیتالعلمای اسلام را بر مکاتب عصری ترجیح داده و فرزندان خود را به منظور فراگیری علوم دینی شامل آن مدارس میساختند:
۱ – آنها نسبت به تعلیم و تربیه مدرن و مدارس عصری نگاه مساعدی نداشتند و میپنداشتند که فراگیری علوم عصری فرزندان شان را بیدین و کمونیست به بار میآورد.
۲ – اگرچه تا پیش از آغاز جهاد، ملاها جایگاه رفیعی در جامعه قبایلی پشتونهای افغانستان نداشتند، اما با آغاز آن به جایگاه بلندی در سلسله مراتب اجتماعی دست یافته بودند. زیرا جهاد در افغانستان با فتوای ملاها آغاز شد. مهاجران با فرستادن فرزندان شان به مدارس دینی میخواستند که آنها در آینده در راس سلسله مراتب اجتماعی در کشور قرار بگیرند.
۳- اکثر خانوادههایی که در کمپها و اردوگاهها زندگی میکردند از نگاه اقتصادی با مشکلات فراوانی مواجه بودند. در حالی که مدارس دیوبندی متعلق به شاخه مولانا سمیعالحق تعلیم و تربیه رایگان، غذا و خوابگاه مجانی برای طلبههای شان فراهم میکرد. و این نیز مشوق دیگری بود که باعث میشد مهاجران افغان در پاکستان فرزندان خود را شامل آن مدارس بسازند.
در نتیجه، ما با پایان جهاد در افغانستان با نسلی از ملاها و علمای مواجه شدیم که اکثر شان فارغان این مدارس بودند.
مردم افغانستان در باره ملاهای فارغ مدارس پاکستان تعبیر جالبی به کار میبرند: «ملای ماشینی». منظور آنها از ملای ماشینی کسانیاند که با خواندن چند کتاب معدود و محدود، و به صورت شتابزده ، دستار فضیلت بسته و با لقب «مولوی» به جامعه بر میگردند. چنین ملاهایی نه علوم دینی متداول را به صورت کامل میآموزند و نه با معارف عصری بشری آشنایی دارند. تمام دانش آنها خلاصه میشود در چند کتابی که در فقه، تفسیر، حدیث و ادبیات عرب در نزد استادان پاکستانی آموختهاند.
آنچه به باور من باعث میگردد تا مدارس دینی افغانستان و پاکستان به جای عالم واقعی، ملای ماشینی و نیمچه ملا به جامعه تقدیم کند، چند عامل است:
یک – مقاطعه با معارف عصری بشری:
میان معارف دینی با معارف عصری بشری در درازای تاریخ داد و ستد و دیالوگ مستمر برقرار بوده است. معارف عصری بشری اغلب فراروی معارف دینی پرسش میگذارد. فلاسفه میگویند که علوم با پرسشها رشد میکنند. در علمی که پرسش وجود نداشته باشد، آن علم میمیرد. معارف بشری در دنیای پرسشهای بسیاری فراروی معرفت دینی گذاشته است که از آن میتوان به نسبت دین و دموکراسی، اسلام و حقوق بشر، جایگاه عقلانیت در اسلام و مساله آزادیهای بانوان و غیره اشاره کرد. همچنان تحت تاثیر دستاوردهای دنیای مدرن، مباحث الهیاتی شکل گرفته که به طور نمونه میتوان از مبحث تکثرگرایی دینی و امثال آن یاد نمود. امروزه این مباحث از جمله موضوعات داغ حلقات فکری در دانشکدههای الهیات در سراسر دنیا و در تمام ادیاناند. ادبیات غنیای نیز در این زمینه تولید گردیده است. اما از آنجایی که در مدارس دینی افغانستان معارف عصری بشری تدریس نمیگردد، این مسالهها برای طلاب ناشناختهاند. در مدارس دینی افغانستان چیزی به نام کلام جدید وجود ندارد. هنوز کتابهای کلامی آن، کتابهاییاند که برای پاسخگویی به شبهات قرن هفتم و هشتم هجری تالیف و تدوین گردیدهاند.
پس بیجا نیست عالمی که از این مدارس و نظایر آنها در پشاور فارغ میگردند، از تحولات روز و دنیای مدرن بیخبر باشند. این علما اغلب کسانیاند که در ناآگاهی کامل از زمانه به سر میبرند و با دنیا و ماحول خود قهراند. نمونه تیپیک این علما، ملامحمد حسن رییسالوزرای کنونی حکومت طالبان است. وحیده مژده حکایت میکند که در دور نخست حاکمیت طالبان، ملاحسن معاون صدر اعظم بود. «در یکی از اعیاد که من به دیدنش رفتم، او از این ناراحت بود که هنگام پخش کیک از پارچههای کاغذ روزنامههای هیواد و انیس استفاده شده است. وی گفت که بعد از عید که به قندهار میرود با ملامحمد عمر در مورد ممنوعیت چاپ روزنامه صحبت خواهد کرد، زیرا به قول وی اکثریت مردم افغانستان از سواد بیبهرهاند و برای آنان رادیو «صدای شریعت» کافی است. او همچنان گفت که خود من در زندگی حتا یک مقاله از روزنامهای را نخواندهام، زیرا به جای اینکه وقت خود را در این کار ضایع کنم، چند صفحهای از قرآن مجید را میخوانم.» او همچنان نقل میکند که «در همان مجلس یکی از حاضران اظهار فضل نمود که در کتابی خوانده است که بیاحترامی به حروف الفبا در حقیقت بیاحترامی به قرآن است، زیرا آیات قرآن ترکیب حروف الفبا است و این به معنای تایید قول ملاحسن بود».
تصور کنید عالم دینی که در همه عمر خود یک مقاله در یک روزنامه نخوانده باشد، چطور میتواند عالمی بر زمانه خود و از تحولات آگاه باشد، و چگونه از او توقع کنیم که اهمیت روزنامه، آزادی بیان و معنای دموکراسی و حقوق بشر را بداند!
فهمی هویدی یکی از روزنامهنگاران مصری که در سال ۱۳۷۷ و ۱۳۷۹ دوبار به افغانستان سفر کرده، با شماری از مقامات طالبان نیز گفتگویی انجام میدهد. او از لابلای گفتگوهای خود در مییابد که اکثریت رهبران این گروه روحانیونیاند که تحصیلات دینی خود را به پایان نرسانده و به سنگر جهاد پیوستهاند. او در توصیف ملاعمر میگوید که او متولد ارزگان، سی و چند ساله و کسی است که تحصیلات دینی خود را به پایان نرسانده است. به باور فهمی هویدی، علت اینکه معاونان او از حضورش در رسانهها جلوگیری میکردند، فقر علمی ملاعمر بود. میترسیدند که با سخنان خود رسوایی به بار نیاورد. همچنان او با استناد به سخنان مولوی رحیمالله زرمتی، معاون پیشین و زارت اطلاعات و فرهنگ طالبان، میگوید هنگامی که طالبان اصطلاح “علمای افغانستان” را به کار میبرند، منظور شان کسانی است که نزد بعضی شیوخ اندک صرف، نحو، تفسیر، حدیث، فقه و اصول فقه خوانده باشد. این در حالی است که عالم واقعی یا فقیه کسی است که افزون بر این علوم، بر علوم زمانه خود نیز اشراف داشته و از احوال و اوضاع عصر نیز با خبر باشد.