در این روزها یکی از مسایلی که به شدت در میان کاربران شبکههای اجتماعی داغ است، موضوع انتقال تی تی پی به شمال و همچنان ترور زنجیرهای فرماندهان بدخشانی طالبان است.
بسیاریها معتقدند که این دو موضوع با همدیگر ربط دارد و طالبان تلاش دارد تی تی پی را در شمال جایگزین فرماندهان شمالی خود کند.
آنهایی که چنین تبصرهای میکنند معتقدند که طالبان بیشتر از فرماندهان تاجیکتبار و ازبیکتبار خود به تی تی پی اعتماد دارند. به باور آنها طالبان، شمالیها را غیرخودی پنداشته و از ناحیه آنها احساس خطر میکنند.
متاسفانه یکی از موضوعاتی که در طول تاریخ افغانستان باعث تشدید شکاف میانِ جنوب و شمالِ افغانستان گردیده است، نگاه پارانویایی حکومتهای کابُل به شمال است. نوعیتِ حکومتها هم چندان تاثیری در تفاوتِ این نگاه نداشته و هر حکومت پشتونتباری که در کابل قدرت را در اختیار داشته است، با نگاه پارانویید و امنیتی به شمال و جنبشها و حرکتهای مردم شمال نگاه میکردهاند.
بر بنیاد این نگاه، شمال مرکز تجزیهطلبی در افغانستان قلمداد میگردد؛ جغرافیایی که مردمانش اگر کوچکترین فرصتی فراهم شود از هیچ تلاشی برای تجزیهی کشور دریغ نمیکنند.
چنین نگاهی باعث شده است که حکومتهای کابل همیشه با فرماندهان خود در شمال برخورد حذفی کنند.
اگر بخواهیم چند نمونهای از چنین نگاهی پارانویید در صدسال پسین تاریخ افغانستان نسبت به مردم شمال را یادآوری کنیم، به این موارد اشاره خواهیم کرد:
- نگاه پارانویید رژیمهای سلطنتی و اسکان ناقلین در شمال. رژیمهای سلطنتی افغانستان از عصر امیرامانالله خان تا پایان سلطنت ظاهر شاه تا توانستند پشتونهای بسیاری را از جنوب به شمال منتقل کردند تا دموگرافی شمال را تغییر داده و به زعم خود جلو تجزیه را بگیرند. نتیجهی چنین سیاستی آن شد که در شمال کشور یک جدال دایمی میان بومیان و ناقلین جریان داشته باشد.
- نگاه پارانویید دکتر نجیب به شمال. یکی از کسانی که برای تحکیم پایههای حکومت دکتر نجیبالله خیلی رزمید و مبارزه کرد، جنرال دوستم بود. با اینکه جنرال دوستم از شبرغان تا قندهار، در هر سنگری برای بقای رژیم نجیبالله رزمید، اما او هم با همین نگاه پارانویید دچار این توهم شده بود که دوستم برای تجزیه کشور تلاش میکند. ظاهر طنین در کتاب «افغانستان در قرن بیستم» از قول دوستم نقل میکند: «یک روز ما به دفتر داکترنجیب رفتیم و از ماموریت آمده بودیم که در آن ماموریت قطاری(کاروان نظامی) را که عازم قندهار بود، به قلات رسانده بودیم. خیلی تلفات و ضایعات داده بودیم. داکترنجیب بسیارعصبانی به من گفت: درفرقه ات چند نفراست؟ من گفتم: بالاتر از چهل هزار نفراست. گفت: چه پلان داری؟ این قدر نفر را در فرقه تنظیم کردی؟ من گفتم: داکترصاحب نجیب! اگرشما ما را در پهلوی تان داشته باشید، بالاتر از چهل هزار نفر میشه. کار می کنیم. دربین مردم می رویم، ولایتها و ولسوالیها را آزاد می سازیم آنها را در فرقه تنظیم می کنیم. او گفت: اسلام کریم اف درتاشکند غرمی زند. دوستم هم درشمال(شمال افغانستان منظوراست) غر بزند. این را تحمل کرده نمی توانم. من گفتم: داکتر صاحب! ما ازبک افغانستان هستیم. رئیس جمهور ما شما هستید. اسلام کریم اف رئیس ازبکستان است. ما ازبک هم باشیم، مربوط به افغانستان هستیم. ما هیچ ارتباط با اسلام کریم اف نداریم. همین طورگفتم و راستی(روابطی)هم نداشتیم. نو ازبکستان استقلال خود را گرفته بود.»
آنچه در این گفتگوی دوستم و داکتر نجیب به وضوح دیده میشود، نگاه پارانویید دکتر نجیبالله است. این نگاه باعث شد که او علیه دوستم و سایر جنرالان شمال دست به یکسری اقدامات بزند و آنها نیز ناگزیر شدند حکومت دکتر نجیبالله را در همکاری با مجاهدین سرنگون کنند.
- نگاه پارانویید کرزی و غنی: کرزی وقتی به عنوان رییس جمهور وارد افغانستان شد جز یک پتوی پشاوری چیزی دیگری با خود نداشت. او را در کابل مارشال محمدقسیم فهیم و یارانش حمایت کردند و حتا در بن نیز توسط سران جبهه شمال به عنوان رییس دولت موقت پیشنهاد شد. این چیزی است که جیمز دابینز، یکی از نویسندگان قانون اساسی دوره جمهوریت، آن را تایید کرده و به صراحت میگوید که مارشال فهیم، داکتر عبدالله و محمد یونس قانونی کرزی را بر استاد ربانی ترجیح دادند.
با این همه، وقتی کرزی رییس جمهور شد، از مقامات آمریکایی تقاضا کرد که دستش را در تقویت طالب و سرکوب جبهه شمال باز بگذارند. رابرت گیتس، وزیر دفاع پیشین آمریکا، در کتاب خاطرات خود میگوید که کرزی در یک جلسه محرم در ارگ ریاست جمهوری در کابل به من گفت: «بزرگترین تهدید در برابر حکومت من جبهه شمال است، نه طالبان.» بر اساس نوشتهی رابرت گیتس، او از وزیر دفاع آمریکا میخواهد که دستش را در تقویت طالب در شمال باز بگذارد تا بدین طریق به سرکوب جنگسالاران قادر شود.
کرزی با همین نگاه پارانویید، طالبان را به شمال منتقل کرده و ترورهای زنجیرهای فرماندهان جهادی را راه انداخت.
پس از کرزی، غنی به قدرت رسید. او نیز در طول دوره ریاست جمهوری خود زیر نام «مبارزه با جزیرههای قدرت» بیش تر مصروف تضعیف سران شمال بود تا جنگ با طالبان.
نتیجه سیاستهای کرزی و غنی این شد که جمهوریت در نخست از شمال سقوط کند.
- اظهارات سراجالدین حقانی در جوزجان نشان داد که این گروه نیز نگاه پارانویید به شمال داشته و آنجا را مرکز تجزیهطلبی میدانند. در روزهای اخیر، شماری از فرماندهان طالبان بدخشانی به صورت مرموز ترور شدند. بسیاریها معتقدند که این ترورها شبیه ترورهای فرماندهان جهادی در دوره حاکمیت کرزی است. وقتی آدمی به اظهارات سراجالدین حقانی نگاه میکند، این امر را بعید نمیداند. البته این را نیز باید افزود که نگاه پارانویید طالبان به فرماندهان تاجیک و ازبیک شان از قبل نیز معلوم بود. زیرا این گروه از نخستین روزهای به قدرت رسیدن خود در پی سرکوب طالبان ازبیکتبار برآمدند که نمونهاش بازداشت مخدوم عالم و برکناری صلاحالدین ایوبی از فرماندهی قول اردو میباشد.
- اینکه در حال حاضر زمزمه است که طالبان میخواهند تی تی پی را به شمال منتقل کنند، نیز نشاندهندهای آن است که رهبران این گروه به اعضای یک گروه تروریستی پاکستانی بیشتر از فرماندهان تاجیکتبار و ازبیکتبار طالبان اعتماد دارند.
همانگونهای که در نمونههای قبلی یادآوری کردیم، همیشه حکومتهای کابل نگاه حذفی به فرماندهان شمال داشتهاند.
این برخورد اما همیشه باعث سقوط حکومتها در کابل گردیده است. برخورد حذفی طالبان نیز به زودی سرنوشت حکومت این گروه را به گونهی دیگری رقم خواهد زد. تجربه نشان داده است که تفکر حذفی در افغانستان نمیتواند صلح و ثبات بیاورد. چنین برخوردی همانگونهای که برای حکومتهای دکتر نجیبالله و کرزی و غنی گران تمام شد، برای طالبان نیز ارزان نخواهد بود.