تاجیکان، بهرغم پیشینه تاریخی و فرهنگی پربار، همواره در حاشیه قدرت سیاسی افغانستان قرار داشتهاند. این موقعیت حاشیهای سبب شده تا این قوم نتواند در پرتو یک رهبری واحد و مقتدر، قدرت سیاسی پایدار و مؤثر ایجاد کرده و حفظ کند. ساختار اجتماعی و سیاسی تاجیکان عمدتاً به سه طیف اصلی تقسیم میشود:
۱. روشنفکران:
این گروه را نخبگان، سیاستمداران و الیت فکری قوم تشکیل میدهند. آنان در معادلات سیاسی افغانستان نقش مهم و تأثیرگذاری ایفا کردهاند و از تواناییهای مدیریتی و رهبری بالایی برخوردارند. سطح سواد و آگاهی در میان این گروه، نسبت به سایر اقوام کشور، چشمگیرتر است. با این حال، روشنفکران تاجیک خود نیز به جناحهای مختلفی از جمله راستگرا، چپگرا و جریانهای غیرحزبی تقسیم شدهاند. این شکافها بیشتر بر پایه گرایشهای فکری و ایدئولوژیک شکل گرفتهاند، بیآنکه یک اندیشه مشترک و هویت تاجیکمحور بر آنها حاکم باشد. برخلاف پشتونها که در مسائل قومی همواره در یک نقطه مشترک گرد هم میآیند و منافع قومی را مقدم بر علایق حزبی و مذهبی میدانند، روشنفکران تاجیک در هنگام تصمیمگیریهای جمعی، وحدت نظر لازم را ندارند، در واقع حس خود بزرگبینی و خود برتربینی در میان تاجیکها وافر جا خوش کرده است.
۲. تئوکراتیکها:
این گروه متشکل از عناصر روحانیت، دین را نه صرفاً بهعنوان یک راهنمای معنوی، بلکه بهمثابه راهحل تمام مشکلات فردی و اجتماعی میدانند. آنان سیاست را از دریچهای ایدئولوژیک و دینی مینگرند و در بسیاری موارد، هسته قدرت را به نفع خود تأویل کرده و مورد بهرهبرداری قرار میدهند. این قشر از تاجیکها نهتنها سایر اقشار جامعه، بلکه حتی دیگر مسلمانان تاجیک را نیز در دایره خودی نمیپندارند. در زمان دستیابی به قدرت، رویکرد حذف و طرد سایر گروهها را در پیش گرفته، تنها منافع قشر خود را دنبال میکنند. این انحصارطلبی مفرط یکی از عوامل مهم تضعیف انسجام قومی و مانعی در راه شکلگیری رهبری مقتدر و همهپذیر بوده است.
۳. اکثریت خاموش:
این گروه، بدنه اصلی قوم تاجیک را تشکیل میدهند؛ تودههایی که در فرآیند سیاستورزی فعال نیستند و نقش مستقیمی در تصمیمگیریهای کلان ندارند. در جوامعی که دموکراسی نهادینه شده، این تودهها میتوانند در قالب رأیدهندگان نقش کلیدی ایفا کنند، اما در افغانستان، که هنوز در مرحله جنینی توسعه سیاسی قرار دارد، اکثریت مردم آگاهی لازم برای مشارکت مؤثر در امور کشورداری را ندارند. آنان هنوز با ذهنیتی رعیتگونه به حاکمان مینگرند و کمتر خود را در جایگاه شهروند مسئول میبینند. فقدان بیدارسازی سیاسی و اجتماعی در میان این اکثریت، یکی دیگر از دلایل ناکامی تاجیکان در ایجاد یک رهبری منسجم و ملی بوده و زمینه را برای دخالتها و انزوای بیشتر فراهم کرده است.
با در نظرداشت سه مؤلفه فوق، میتوان گفت که تفرقه در درون نخبگان، انحصارطلبی برخی جریانهای مذهبی، و بیتفاوتی اکثریت خاموش، سه حلقه زنجیری هستند که راه رسیدن تاجیکان به یک موقعیت مقتدر و مؤثر در ساختار سیاسی افغانستان را سد کردهاند. تنها با بازنگری در این سه عرصه و حرکت بهسوی وحدت، آگاهی جمعی، و رهبری مسئول، میتوان امید داشت که تاجیکان از حاشیه به متن قدرت بازگردند.
اگر از مسائل داخلی که بیشتر مصرف داخلی دارند بگذریم و نگاهی به عوامل خارجی بیندازیم، بهروشنی درمییابیم که تنها سه عامل داخلی مطروحه، هرچند مهم، نمیتوانند بهتنهایی موجب تضعیف نقش رهبری در قدرت سیاسی تاجیکان شوند. بلکه عوامل و مداخلات خارجی نیز سهم بسزایی در این روند دارند.
تاجیکان با ادله تعلقات دینی مفرط و حس وطندوستی عمیق، همواره در تقابل با قدرتهای بزرگ قرار گرفتهاند. نخستین تقابل آنان با انگلیس بوده است؛ جایی که سرکوب و حاشیهراندن تاجیکتباران از همانجا آغاز شد و به نوعی نقطه آغاز محدودیتهای سیاسی آنان به شمار میرود. در مرحله دوم، تقابل با اتحاد جماهیر شوروی مطرح است؛ شورویها با همه توان تلاش کردند تا توان و نفوذ تاجیکان را از ریشه بخشکانند و مانع ظهور رهبری مقتدر برای این قوم شوند. سومین جبهه، مخالفت غیرمستقیم با نفوذ آمریکا در افغانستان است که این نیز به تضییع جایگاه سیاسی تاجیکان انجامیده است. در تمامی این مراحل، تاجیکان اغلب صرفاً به عنوان اهرمی برای تأمین اهداف دیگران و هیزم سوخت در بازیهای بزرگ قدرت به کار گرفته شدهاند. دلسردی قدرتهای بزرگ از تاجیکان به دلایلی، تاجیکان را از متن قدرت به حاشیه رانده و این مهم سبب شده تا قدرتهای بزرگ، به آدرس پشتونها حساب باز کنند.
علاوه بر این، مداخله کشورهای همسایه نیز در تضعیف نقش تاجیکها در رهبری افغانستان بهوضوح قابل مشاهده است.
پاکستان، با همه توان، از رشد و تسلط محوری و حداکثری تاجیکان در ساختار قدرت نفرت دارد و همواره در جهت جلوگیری از آن گام برداشته است. ایران اما، با وجود اشتراکات زبانی و فرهنگی، به دلایل سیاسی و نگرانی از هویتخواهی تاجیکها، رفتار بیتفاوتی پیش گرفته است؛ گرچه ظاهراً از حفظ زبان فارسی حمایت میکند، اما در عمل همراهی لازم را ندارد. در این میان، تنها تاجیکستان و هند—که هر یک از همسایگان نسبتاً نزدیک و دور به شمار میآیند—نسبت به تاجیکان افغانستانی رویکردی مثبت و حمایتی دارند.
این المنتها و فاکتها نشان میدهند که وضعیت کنونی تاجیکان در عرصه سیاسی افغانستان نه تنها حاصل عوامل داخلی، بلکه نتیجه همپوشانی مداخلات پیچیده و هدفمند خارجی نیز است. تا زمانی که این دو جنبه بهطور همزمان مورد توجه قرار نگیرد و آسیبشناسی نشود، امکان رسیدن به رهبری واحد و مقتدر برای تاجیکان دشوار خواهد بود.
با آغاز سده بیستم، هنگامی که چند شخصیت برجسته و تاجیکتبار توانستند به قدرت سیاسی دست یابند، نمودهایی از اقتدار و حضور فعال تاجیکان در عرصه سیاست افغانستان پدیدار شد. این دوره، برای نخستین بار فرصتی فراهم آورد تا تاجیکها بتوانند نفوذ و نقش خود را در مدیریت امور کشور به نمایش گذارند. اما این اقتدار سیاسی، دوام نیافت و به دلایلی متعدد، تاجیکان نتوانستند این جایگاه را به صورت مستمر و پایدار حفظ کنند.
بسیاری از این چهرههای تاجیک، برخلاف پشتونها، که بهطور آگاهانه و با برنامهریزی دقیق برای کسب و حفظ قدرت سیاسی تلاش میکردند، بیشتر به انگیزههای دینی و اعتقادی وارد صحنه شدند؛ آنها برای دین و آرمانهای مذهبی جنگیدند و نه لزوماً برای قدرت سیاسی. این رویکرد باعث شد که حضور سیاسی تاجیکها مقطعی و ناپایدار باشد و پس از هر موج فعالیت، مجدداً دچار افول و عقبنشینی شوند.
در مقابل، پشتونها، منهای هر مسألهای، از دیرباز با فهم دقیق از ساختارهای قدرت و اهمیت حفظ آن، تلاش مستمر و منسجمی برای تصاحب و استمرار در رهبری سیاسی افغانستان داشتهاند. آنان با استفاده از اتحاد قبیلهای، هویت قومی و حرکتهای هدفمند، توانستهاند نقش غالب خود را در ساختار قدرت تثبیت کنند و از هر گونه تهدید یا رقابت بالقوه، با هوشمندی و تدبیر عبور کنند.
این تفاوت بنیادین در نگرش و استراتژی، یکی از عوامل مهم در تعیین سرنوشت سیاسی دو قوم بوده است؛ تاجیکها که بیشتر تحت تأثیر انگیزههای اعتقادی و فکری جزئی قرار گرفتهاند، نتوانستند جایگاه خود را به صورت یک رهبری مقتدر و ماندگار تثبیت کنند، در حالی که پشتونها با تمرکز بر قدرت سیاسی و حفظ آن، به شکل غالب در ساختارهای حکومتی و نظامی افغانستان باقی ماندهاند.
از منظر پارادایمهای نوین سیاسی، با توجه به افت صد درصدی سهم سیاسی، تاجیکان افغانستان باید از تجربیات و عملکردهای سیاسی گذشته خود عبرت گیرند و راه را برای ورود به سازوکارهای جدید و با استفاده از علم سیاست هموار کنند. ابزارها و روشهای قدیمی که در گذشته به کار گرفته شدهاند، امروز دیگر کارآمدی لازم را ندارند و در شرایط کنونی بهسرعت در حال فرسودگی و استهلاک هستند. تکیه بر این شگردهای منسوخ نه تنها ناتوانی در مقابله با چالشهای جدید را به دنبال دارد، بلکه موجب ایجاد وضعیتی میشود که نسلهای آینده را با بحرانهای عمیق و پیچیدهتری مواجه خواهد کرد.
هر اشتباهی قابل جبران است، اما اشتباهات سیاسی از نوعی دیگر است؛ اشتباهاتی که نه تنها خسارتهای فوری و گذرا به همراه دارند، بلکه زخمهایی به جامعه میزنند که سالها و حتی نسلها بعد به سختی التیام مییابند. اگر پزشک در تشخیص بیماری خطا کند، ضررش معمولاً محدود به یک بیمار است و میتوان با درمان مناسب آن را جبران کرد، اما سیاستمدارانی که در تصمیمگیریهای کلان مرتکب اشتباه میشوند، تمام ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه را به مخاطره میاندازند و این خطر میتواند نسلهای آینده را درگیر بحرانهای بیپایان سازد.
امروز ما خود شاهد پیامدهای سیاستورزیهای ناصحیح گذشتگان هستیم؛ پیامدهایی که به شکل فروپاشیهای اجتماعی، تضعیف وحدت ملی و شکست در کسب جایگاه مناسب سیاسی نمود یافته است. اگر تاجیکان بخواهند سهم واقعی و شایسته خود را در ساختار قدرت افغانستان بازیابند، ناگزیرند با دانش روز و رویکردهای علمی نوین سیاسی آشنا شوند و بر اساس آنها برنامهریزی کنند.
در این مسیر، پذیرش تغییر، اصلاح روشها و بهکارگیری تکنیکهای نوین مدیریتی و سیاسی، تنها راه نجات و پیشرفت است. اهمیت این موضوع زمانی بیشتر میشود که بدانیم اشتباهات سیاسی، بر خلاف سایر حوزهها، جبرانناپذیرترین نوع خطاهاست که میتواند سرنوشت یک ملت را برای دههها رقم بزند.