عیارانِ قلم به دست و تفنگ به شانه
درین روز ها؛ درین روزهایی تاریک و درین روز گاریکه همه خفته اند و هر سو خموشی است، سالگذشت مردی استکه یکمینبار با هموندانش نعرهی آزادی را در کوهپایهها و زیستنشینهای به کام دشمن رفتهی خود، بلند کردند. مردان مَرد؛ مردانیکه ستمگرکُش بودند و با چناننعرهایکه پس از آن، حماسی بودن و انقلابی بودن پسوند نشان رهروانشان شد، درینجا با دد و دشمن، زور آزمایی میکردند.
عیاران و کاکههاییکه از درهی سرد پنجشیر، از کوهپایههای سرزمین بدخش و از روستاهای دور و نزدیک شمال و شمالی، میغریدند و سنگرهایشان در هر کوه وکمر این درهها داغ و آتشین بود. هر روز خنجری به گلون حکومت فاشیست پرتاب میکردند.
در میانهی کژی و ستمگریهای حکومت خلق، در تاریکی افغانستان که هر سویش دود پر شده بود، بود نبود و یک مرد بود؛ یک مرد قلندر و کاکه که در همجواری با هندوکش زندگی میکرد. یک مرد بود، که خودش بود، خودش مذهب بود و صاحب نگرش و با جبین باز و کلهی برنامهدار، زندگی میکرد.آن مرد خودش بود، حفیظ- عبدالله پنجشیریکه مردم به آن «آهنگرپور» میگفتند. آری حفیظ برای پنجشیر و در میانهی ستم و جور خلق، آهنگر بود: کاوهی آهنگر. آن حفیظ کاوهی آهنگر بود؛ کاوهیکه در مقابل ستمگریهایی ضحاکهای روزگار (خلق و پرچم) مثل شیر غرش میکرد و هر لحظه ترس را به گلوی ضحاکصفتان روز ترزیق میکرد.
حفیظ، آن کاوهِ آهنگری که با قامت باز و بلند کاکهگی مینمود و با جبین جنگجویانهی خود در مقابل دشمن ایستاد شد و چشمانی که ازشان بوی آزادی میآمد در پیشروی ضحاکهای روز عیاری میکرد. عیاری کلهشخکه غرش صدایانقلابی اش درهی پنجشیر را به اهتزاز آورده بود.
در روزگاریکه همه خفته بودند، آهنگر پور و هموندانش درفش آزادی را به شانههای نازک خود میکشیدند و برای آزادی هویت کتمان شدهی خود با ددمنشان و قبیلهگرایان بردهمشرب، میجنگیدند.
حفیظ کسی سادهی نبود؛ بلکه مردی بود که جامعهی تاریکما هر روز تا رفته در سوگش مینشینند و یادش را به زبانهای خموش شدهی خود میآورند.
محب بارش؛ شاعر نامآشنای کشور، بزرگی او را در قالب کلام موزون بیان میکند، چنان بیانیکه ستره است و آهنگر پور بلند تر آزان هم چشمک میزد:
قهرمان ، مرز ناکرانه می خواهد
سوگوار است و صد ترانه می خواهد
روستا زاده دلیر “حفیظ”
استواران ، به خانه می خواهد
رفتی ای پور، پور آهنگر
کاوه بی هراس در سنگر
ای خراسان درود بر نامت
پهنه پرواز و ناکجا، بامت
راه راه است و می شود دنبال
عبدالله ، زنده است پیغامت
رفتی ای پور، پور آهنگر
کاوه بی هراس در سنگر
گفت بانوی خسته از دیدار
نام پرواز را به خاطر دار
ما به راه تودر رویم حفیظ
پای در خار یا که سر بر دار
رفتی ای پور، پور آهنگر
کاوه بی هراس در سنگر
تو نه آنی و نی هم از اینی
نی ز چینی و نی زما چینی
هر کجا بود رزم و سنگر و درس
بر همان قله ها، درست آیینی
رفتی ای پور، پور آهنگر
کاوه بی هراس در سنگر.
در هر سوی افغانستان هر که زیر ستم بیکسان بسر میبرد و هرگاه و هر کجا بهیاد آهنگرپور و هموندانش میافتند. آهنگر پورها کسانی بودند که برای آزادی جنگیدند و با اندیشهی زرین و تفنگَ بدست، شانه بهشانه جهت برچیدن یوغ اسارت از گردنهای نازک مردم خویش، حرکت کردند. اینقماش عیاران تفنگ به شانه و قلم بدست بودند. از هردو گزینه کار میگرفتند پ با هر دو هنر آشنایی داشتند. نه چنانکه دیگران یا سنگر داری بلند یا قلمزنی و کمکس است همسنگری داند و هم خامهزنی.
یادشانگرامی و روحشان شاد.