۲۶ دلو ۱۴۰۲ مصادف است با سیوپنجمین سالروز خروجِ ارتشِ شوروی از افغانستان. اتحاد جماهیر شوروی وقتی در ۶ جدی سال ۱۳۵۸ به افغانستان لشکرکشی کرد، همهی دنیا تصور میکردند که کشورِ ما برای همیشه به یکی از اقمار شوروی تبدیل شده و هرگز به آزادی و استقلال دست نخواهد یافت؛ اما مبارزات بینظیر ملت ما در برابر اشغال، این ناممکن را نیز ممکن ساخت و یکبار دیگر نشان داد که در برابر عزم یک ملت هیچ اسلحهای کارساز نیست.
در اینکه ایستادگی مردم ما در برابرِ تجاوز شوروی یک عملِ قهرمانانه بود تردیدی نیست؛ اما آنچه که طعم این پیروزی را در کام ملتِ ما تلخ گرداند، جنگها و جنایاتی بود که پسازآن اتفاق افتاد و باعث گردید که آن بزرگترین جشنِ ملی، جای خود را به ماتم بزرگ خالی کند.
درباره علل و اسباب جنگهای داخلی، صاحبنظران و اندیشمندان بسیاری نوشتهاند و از دخالتهای برخی از کشورهای همسایه شروع تا توطیههای کانونهای استخباراتی منطقه و جهان و دخالت شرق و غرب بهعنوان عوامل آن یادکردهاند. اما آنچه را که من میخواهم در اینجا رویش تاکید کنم، نبود «فرهنگِ سازش» در میان ما مردم افغانستان است.
در فرهنگِ سیاسی ما مردم افغانستان، هنوز که هنوز است سازشگری و تعامل بهعنوان یک پدیدهی زشت و نکوهیده شمرده شده و «توافق»، باخت تلقی میگردد. ما اين ذهنيت رادیکالی را از عصر جنگ سرد كه دورهی تقابل ايديولوژيها بود، به ميراث بردهايم.
روحيه رادیکالی، همانطوری كه لشك كولاكوفسكي در كتاب “زندگي به رغم تاريخ” يادآوري ميكند، به معناي اعتقاد به اصل “همهچیز يا هیچچیز” است. اگر بخواهيم با استفاده از ادبيات ديني اين روحيه را توضيح بدهيم گفته ميتوانيم كه صاحبان اين ذهنيت چيزي به نام “اعراف” را به رسميت نميشناسند، به “يا بهشت مطلق يا دوزخ مطلق” و “يا رستگاري مطلق يا عذاب اليم” معتقد هستند.
در جهانبيني چنين انسانهايي، بردوباخت نسبي وجود ندارد؛ يا برد مطلق است يا باخت مطلق، و هرگونه سازش نهتنها كه يك عمل غيرانقلابي است بل خيانت نيز تلقي ميگردد.
در ایجاد این ذهنیت در افغانستان، متاسفانه هر دو جریان چپ و راست مقصر بودند. گروههاي چپي در افغانستان كه ملهم از آموزههاي لنينيسم – ماركسيسم بودند، تحت تأثیر آموزههای ماركس به رهايي كامل و مطلق باور داشتند، راه ميانهاي را نميشناختند و به همين خاطر، به نفي تام و تمام وضعيت موجود ميانديشيدند. فرمانهاي انقلابي كه حزب دموكراتيك خلق افغانستان در سالهاي حاكميت خود صادر كرد، ناظر به همين دگرگوني ريشهاي و راديكال بود. آنهايي كه اندكي موضع محافظهکارانه اتخاذ ميكردند، در دستگاه حزب دموكراتيك خلق متهم به ارتجاع و همدستي با امپرياليسم ميشدند. مجاهدین ما نیز که متأثر از ایدیولوژیهای تندرو بودند، هرگونه تعامل و سازش را خیانت به آرمانهای جهاد تلقی میکردند و حکم تکفیر طرف را صادر مینمودند.
القصه اینکه فقدان «فرهنگ سازش و توافق» و حضور روحیه رادیکالی در میان احزاب جهادی، باعث گردید که آنها نتوانند یک حکومت مشترک تشکیل دهند. نتیجهی عدم سازش و توافق آنها این شد که تنها در کابل هزارها انسان کشته شده و صدها هزار تن دیگر آواره و مهاجر شوند. امروزه مردم ما اگر در چهارگوشهی دنیا مهاجر و آوارهاند و درد غربت و بیوطنی کامشان را تلخ کرده است، نتیجهی عدم توافق آنان است. اگر رهبران جهادی در فردای پیروزی تن به سازش و توافق میدادند، نه دستاوردهای جهاد افغانستان برباد میشد، نه وطن خراب و ویران میگردید و نه ما به مهاجرت ناگزیر میگردیم.
آری گاهی سازش کارسازتر از غرور است.
پس از بحران موشکی کوبا یکی از منتقدان خروشچف از وی میپرسد که بردید یا باختید؟ خروشف گفته بود: «نپرسید چه کسی برد چه کسی باخت. انسان برنده شد. خرد انسانی برنده شد»
کاش رهبران جهادی ما نیز بهجای بردوباخت تنظیمهای خود، برد افغانستان را محاسبه میکردند. متاسفانه هنوز که هنوز است فرهنگ عدم سازشگری در میان ما بیداد میکند و در این میان تاوان این فراموشکاریها را مردم افغانستان میپردازند.