گفتگو با سیدرضا محمدی شاعر و نویسنده کشور در پیوند به پیشینه، امروز و آیندهی زبان و ادبیات فارسی در افغانستان.
بخش اول
پرسش: ریشهی پارسیستیزی از کجا آغاز میشود؟
پاسخ: با سلام به شما و خوانندگان محترم.
درباره فارسی ستیزی بایستی یک صحبت مفصل انجام داد چون این پدیده در مسایل امنیتی و مطالعات روابط بینالملل بهخصوص در حوزه مطالعات استعمار، یا آنچه بعدها شرقشناسی نامیده شد، ریشه دارد.
مشکل زبان فارسی گستردگی گویندگان آن و ذخیره معرفتی عظیم این زبان، در ادبیات و حکمت است. مستشرقانی که برای اتاقهای فکر مربوط به استعمار کار میکردند به دودسته تقسیم میشدند؛ کسانی که شیفتهی این زبان شدند و کسانی که از زبان پارسی بهعنوان یک هراس تبلیغ میکردند. در شروع قرن ۱۹ از شرق اروپا تا بنگال بخشهایی از چین و همینطور در آسیای صغیر و آسیای میانه، یعنی تا بالاترین نقطه قزاقستان، که شهر آستانه باشد، زبان فارسی رواج داشت.
مثلاً در آستانه، که به نحوی شهر محوری ترکها محسوب میشد به خاطر زیارت شیخ احمد یسوی، آستانه نام گرفته بود. شیخ احمد، مروج نوعی عرفان عملی در جوامع مختلف ترک محسوب میشد. کسی که به نحوی بین شیعه و سنی آشتی به وجود آورده بود و مدارا و همینطور مبارزه علیه ظلم عنصرهای وجودی مکتب فکریاش بودند. آثار شیخ احمد و شاگردانش به فارسی است. با چنین گفتمانی امکان ریشه گرفتن استعمار در این سرزمینها وجود نداشت. همینگونه در هند، که معرفت میرسید علی همدانی و بعد، تصوف چشتیه و نقشبندی که صلح، مدارا و ایستادگی در برابر بیگانه یا بیگانه شدن را با خود داشتند؛ این را اضافه کنیم به صلح کلی که مغولان هند مثل جلالالدین اکبر و بهخصوص داراشکوه بهوجود آورده بودند. همه این متنها هم به فارسی است. همین قصه در آناتولی، کریمیه و بوسنی نیز جریان داشت. برای همین استعمار تلاش کرد رابطه این جوامع را با زبان فارسی و در حقیقت با این ذخایر معرفتی قطع کند. در نبود این پشتوانه فکری، امکان دیگرسازی جامعه، امکان جنگهای فرقهای چه بین شیعه و سنی و چه بین مسلمان و هندو و مسیحی، پیدا میشد و اینگونه راهی برای یارگیری و تسلط بر جامعه هموار میشد. مثلاً اگر زبان فارسی در آناتولی، ضعیف نمیشد امپراتوری عثمانی به کشوری بیمار و تکهتکه بدل نمیشد. هندوستان صحنهی نبرد هندوها و مسلمانها، بنگالیها، پنجابیها و سندیها نمیبود. حکومت بخارا به یک نام بیهویت تبدیل نمیشد. در کشمیر و پشتونستان بنیادگرایی رسوخ نمیکرد. خلاصه که همه این ماجراها داستانی پر آب چشم از رقابتهای امنیتی و استعماری با خود دارند. مردم به پشتوانه ذخایر معرفتی زبان فارسی استوار بودند. بدون این ذخایر، هویتهایی پوشالی و خالی برای مردم باقی میماند شد؛ آنچه نباید میشد.
پرسش: در پارسی چه نهفته است که اینهمه دشمن برای خودش خریده است؟
پاسخ: فکر میکنم بهاندازه کافی توضیح دادم؛ ذخیره معرفتی لایتناهی، از حکمت شاهنامه و مثنوی تا انواع سیاستنامهها، رندی حافظ، اندرزهای سعدی و مدارای اجتماعی صوفیان، از نامههای عینالقضات تا شرح روزبهان بقلی و رسایل نقشبندی، از شادمانی اندیشی خیام تا کتابچههای راهنمای سنایی و عطار؛ فکر کنید یک کتاب مثل مصیبتنامه یا حدیقه برای یک ملت میتواند تکیهگاه شود چه برسد که هزاران هزار، دریچه و پناه و سلوک مختلف برای خیال و حکمت و درک عالم داشته باشید. تازه همین ماها هم که فارسیزبان ماندهایم رابطه ما در سایه سیطره فرهنگ مثلاً جهانی، با این گسترههای دانایی کمرنگ شده، گسترههایی که گزینههای بهتر برای آدمی دارند، فرخی و فرخندگی و آرامش دارند و در آن آرامش، جایی برای تبارگرایی و نزاعهای مختلف نیست، در آن، اینهمه آشوب نیست. شما هم اگر منادی این آشوب باشید و از آن بازرگانی کنید، اولازهمه بساطی را میخواهید ویران کنید که مانع بساط شماست.
پرسش: فکر میکنید با پارسیستیزی چیزی از این زبان کمتر شود یا این زبان از بین برود؟
پاسخ: معلوم است که چیزی از این زبان کم میشود. این یک سخن شعاریاست که با ستیز چیزی از زبان فارسی کاسته نمیشود. مگر از دست رفتن هند و کشمیر و بخارا و قفقاز و آناتولی، به زبان فارسی صدمه وارد نکرد؟ دیگر شمع اقبال در پنجاب روشن نمیشود، کشمیر با شعر غنی نیست و امکان خلق خاقانی و نظامی دیگری در قفقاز وجود ندارد، بهجای شوکت بخاری و سیدای نسفی در آسیای میانه، امروز کسانی خلق معنا میکنند که مضامینشان، ریشه در هیچ معرفتی ندارد. زبان فارسی بدون مرو و بخارا حفرهی بزرگی در قلبش ایجاد شده؛ مرو، شهر شهرهای ایرانشهر و بخارا پایتخت زبان فارسی است. امروز در هیچکدام به فارسی سخن گفته نمیشود و مردمش شعرهای رودکی و کسایی را نمیفهمند.
پرسش: آیا پارسی در سرزمین افغانستان، به روزگار پارسی در شبهقارهی هند، سمرقند و بخارا خواهد رسید؟
پاسخ: شاید بدتر، چون بههرحال در هند زبان انگلیسی جایگزین شد و در بخارا روسی که هر دو امکان تازهای به مردم این نواحی میدادند اگرچه ریشههایشان قطع شده بود اما میتوانستند در زمین تازهای ریشه بدوانند؛ اما پیشنهادی که برای افغانستان است چیست؟ داستایوفسکی و چخوف یا جیمز جویس و شکسپیر؟
استعمار به آن معنای قدیم و آن کارکرد فرهنگی قدیم هم دیگر وجود ندارد. ما در خلأ، در تهی و در هیچ، رها میشویم. همین حالا موردپسندترین ویدیوها و سخنان برای مردم فارسیزبان افغانستان و غیرفارسیزبان، رشتهای از دشنامها و بدزبانی و لمپنیزم شده است. این زبان جاری و مسلط فارسی هست، اما فارسی نیست. هیچ رشته و ریشههای در فرهنگ تاریخی و معرفت موروثی ندارد. خودمان را فریب ندهیم. ما در حال تباه شدن هستیم و این تباهی بسیار غمانگیز است.
پرسش: علتی که شماری از کشورها در دانشگاههایشان، این زبان را تدریس میکنند، چیست؟
پاسخ: این اهمیت زیادی ندارد بهخصوص که از آن هیچ استفادهای نمیشود. مثلاً در اروپا حدود ۷۰ مرکز آموزش زبان فارسی از دانشگاه آکسفورد تا دانشگاه ونیز، همانطور که برای خیلی از زبانهای دیگر هم دانشکدههایی وجود دارد. مثلاً برای زبان ملایی که یک زبان محلی در هند است؛ اما اگر بگویم کاری که برای آن زبان شده باارزشتر از کاری است که برای زبان فارسی شده، باور نمیکنید. هزاران دانشجویی که در این مراکز زبان فارسی میآموزند، هیچ فرصت کاری ندارند. بعضی از اینها شاید در اتاقهای فکر امنیتی یا دستگاه دیپلماسی کشورهایشان جذب شوند و فقط تعداد کمی به تحقیق یا ترجمهی آثار فاخر زبان فارسی میپردازند. همینها هم محصول دورههای پیشین است؛ یعنی «پروفسور زیپولی» که مسوول دپارتمنت فارسی در ونیز هست، در دانشگاه کابل فارسی آموخته بود و همانجا شیفتهی بیدل شده بود. امروزه نه «زیپولی» دیگری میتواند به دانشکده فارسی دانشگاه کابل برود، نه از بیدل پژوهی او کسی حمایت میکند. همین مثال را تعمیم بدهیم؛ سالهاست دیگر «ادوارد براون» و آن «ماری شیمل» در غرب نبالیده است. چون این بالیدن به یک سری شرایط نیازمند است که آن شرایط امروز نیست.
پرسش: پارسی برای افغانستان چه ارزشی دارد؟
پاسخ: فارسی برای افغانستان همهچیز است. ریشه، هویت، تکیهگاه و بستر رشد؛ زبان خانهی وجود است و زبان فارسی فقط میراث فرهنگی افغانستان نیست، هویت وجودی بلخ و هرات و قندهار و غزنه است؛ و البته نکتهی قابلبحث این است که زبان فقط کلمات نیست معناها و اسطورههایی است که در پشت کلمات پنهان شدهاند. برای همین بهجای زبان فارسی، دوست دارم بگویم فرهنگ فارسی یا فرهنگ زبانی فارسی که در آن زبانهای ترکی، آذری، پشتو، ازبکی، ترکمنی، بلوچی و کردی دیگر زبانهای این ناحیه مستقر هستند؛ یعنی مردمان این منطقه جغرافیایی قرنها، هم فارسیزبان بودند هم یک زبان بومی مثلاً پشتو یا کردی یا ترکی داشتند. زبان فارسی گنجینهی مشترک همه این مردمان بوده است؛ یعنی نوایی به ازبکی شعر دارد، به فارسی هم و خوشحال خان به پشتو شعر دارد و به زبان فارسی تکیه کرده است. دروغی که این روزها رایج شده، دشمنی با زبان فارسی است؛ اینکه زبان فارسی را مانع رشد زبانهای دیگر قلمداد کنند. با نام ناسیونالیسم این اقوام را از شعر فارسی میگیرند، اقامت دایمی آنها در گلستان سعدی را باطل میکنند. همانگونه که مردم شبهقاره را با بیدل و اقبال بیگانه کردند.
پرسش: ازلحاظ زبانی؛ اگر پارسی نبود، کدام زبان در افغانستان این توانایی را داشت که دو فردی که زبان همدیگر را نمیدانند؛ با آن زبان صحبت میکردند؟
پاسخ: هیچ زبانی، برای همین است که رابطهی مردمان ما با همدیگر قطع شده است. وقتی همدیگر را گم میکردیم در صحن دیوان حافظ به هم میرسیدیم اگر از هم دلگیر میشدیم با وساطت مولانا و سعدی باهم آشتی میکردیم؛ امروز این امکان در حال کمرنگ شدن است.
ادامه دارد…