بیست سال قبل، یعنی در فوریه سال ۲۰۰۴، مارک زاکر برگ ۱۹ ساله و هماتاقیهایش در دانشگاه هاروارد، شبکهای را به نام فیسبوک (TheFacebook) راهاندازی کردند. آنها نام این شبکه را از فهرست راهنمای دانشجویان که همه سال توزیع میشد و «فیسبوک» نام داشت، گرفتند.
این شبکه امروزه با سه میلیارد کاربر فعال، محبوبترین پلتفرم شبکه اجتماعی در جهان است و کاربرانش نیمی از کاربران انترنت جهان و بیش از یک سوم جمعیت جهان را تشکیل میدهد.
فیسبوک یکی از شبکههای محبوب و پرطرفدار در افغانستان نیز است. این شبکه در افغانستان در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ عمومیت یافت.
یکی از رویدادهایی که باعث شد فیسبوک در افغانستان به شدت مورد توجه قرار بگیرد، نقش این شبکه در تحولات دنیای عرب، به ویژه انقلاب مصر و سرنگونی حسنی مبارک بود.
نقش این شبکه در تحولات دنیای عرب از یکسو توجه جوانان را در افغانستان به این شبکه جلب کرد و از سوی دیگر، سیاستمداران افغانستانی را از ظهور «جوانان فیسبوکی» هراساند. یادم میآید نخستین کسی که از اصطلاح «جوانان فیسبوکی» استفاده کرد و در باره تبعات ظهور این نسل هشدار داد، استاد برهانالدین ربانی شهید، رییس جمهور فقید و رییس پیشین شورای عالی صلح کشور، بود. .
استاد برهان الدین ربانی شهید در سال ۱۳۸۹ در همایش شورای علمای افغانستان گفته بود که اگر علما و دانشمندان کشور نقش شان را در قبال تحولات کشور به خوبی ایفا نکنند جوانان فیس بوکی به خیابانها خواهند ریخت و در برابر این همه نابهنجاریها خواهند ایستاد.
به گذشته که مینگرم، طرفداران اصلاحات و نسل جوان افغانستان به ورود این شبکه خیلی دل بسته بودند و احساس میکردند که میتوانند از آن به عنوان سلاحی علیه استبداد، فساد، جنگ و خونریزی استفاده کنند و سیاستمداران را در قبال رفتارهای شان پاسخگو بسازند.
البته تنها جوانان افغانستان نبودند که به این شبکه خیلی خوشبین بودند، بلکه در همهجا یک نگاه امیدوارانه به آن وجود داشت. مثلا اوایل انقلابها و اعتراضات دنیای عرب، یک زوج مصری نام کودک تازهمتولد شده شان را «فیسبوک» گذاشتند. در همان سالها از سرزمینهای اشغالی در اسراییل نیز گزارشی منتشر شد مبنی که خانواده دیگری در آنجا اسم فرزند خود را لایک گذاشته است.
آنچه را این نامگذاریها نشان میداد این بود که مردم در سراسر دنیا، به ویژه در دنیای عرب، نگاه امیدوارانه و خوشبینانهی به تحول و رشد فناوریهای اطلاعاتی و تولد شبکههای اجتماعی داشتند.
با گذشت بیشتر از یک دهه از آن امیدواریها و خوشبینیها، اکنون که میبینیم فیسبوک نه تنها به ظهور یک نسل فرهیخته، مبارز و آگاه کمک نکرده است، بلکه باعث فرورفتن جوانان ما در منجلاب روزمرگی نیز گردیده است.
یا به تعبیر دیگر: «جوانان فیسبوکی» که استاد برهانالدین ربانی از آن سخن میگفت، سرانجام ظهور کردند اما نه تنها توانایی مدیریت هیچ چیز را ندارند، بلکه شب و روز سرشان به لایک و کامنت گرم است و فرصتی برای مشارکت در مسایل جدیتر جامعه را ندارند.
چیزی که به ظهور نسل فرهیخته و آگاه کمک میکند، دانش است نه اطلاعات. فیسبوک اما به جای دانش، دنیای از اطلاعات روی ذهن آدمی تلنبار میکند. جوانان فیسبوکی روزانهها با پایین و بالارفتن در صفحه عمومی رخنامه خود، با صدها اطلاعات مواجه میشوند و آنها را در ذهن ذخیره میکنند، بدون آنکه توان پردازش، تحلیل و تجزیه آنها را داشته باشند.
سیل اطلاعاتی هم که اکثرا از طریق شبکههای اجتماعی به ذهن و ضمیر جوانان ما سرازیر میگردد، بیشتر زبالههای فکری اند تا اطلاعات ناب. اشغالهای فکری به قول ایوان کلیما، خطرناکتر از زبالههای مادی است: «زبالهها محیط طبیعی را تهدید میکند و ممکن است آب و هوا را آلوده و مسموم کند. اما آشغالهای فکری خطرناکتر هستند چون روح و روان و جان را مسموم میکنند، و انسانهایی با روح و جان مسموم میتوانند دست به اعمالی بزنند که عواقب بازگشتناپذیر دارند.»
نسل ما برای فرهیختهشدن، به جای وقتگذرانی در فیسبوک بهتر است کتاب بخوانند. کتابخواندن میتواند به دانش ما بیفزاید، خرد ما را تقویت کند و از ما یک نسل فرهیخته بسازد، نه فیسبوک.
من مطمئن هستم آن آقا و خانمی که خانواده شان اسم آنها را «فیسبوک» و «لایک» گذاشته بود اگر این مطلب را بخوانند نیز با موافق خواهند بود. آن خوشبینیهایی که قبلا نسبت به شبکههای اجتماعی وجود داشت، دیری است که دیگر وجود ندارد.