برتولت برشت شاعر و نویسنده آلمانی میگوید: « دزدی از بانک کار دزدهای غیرحرفهای است دزدان حرفهای بانک تاسیس میکنند.» اینیکی از جملههایی است که طرفداران بیشماری در سرزمین ما و دیگر نقاط جهان دارد. واقعیت عینی است که انکار کردن آنهم گاه سخت و ناممکن میشود. اما در همین چند روز افتاده بودم دنبال چیزی که بتوانم حداقل در پیوند به مافیای مدرن اینترنتی، کلاهبرداران مدرن که چگونه با ترفندها و سرهای خالی از دانش اقتصادی و فهم واقعی تجارت، مردم را فریب میدهند و از طریق همین مردم و با هزینه همین آدمها، درآمد هنگفت برای خویش پیدا میکنند؛ ادا مسوولیت کنم.
در قدیم که دیوارهای خانهها بلند بود، حویلی را قفلهای بزرگ میانداختند، مردم تا نیمههای شب بیدار بودند، چون اینهمه رسانه نبود و امکانات پخش و نشر نبود، قصه و افسانه میگفتند، شهرها و روستاها کوچک بودند و همه از شغل و کار و راه درآمد همدیگر اطلاعات داشتند؛ یکی که میخواست دزدی کند، باید نکات اساسی را رعایت میکرد. نکاتی چون داشتن نردبان، کلیدهای متنوع و شاهکلید و شماری از وسایل برقی چون پیچکش، پلاس و شماری از وسایل دیگر همچون چکش را سرهم میکرد و در کنار آن زمان مناسب را باید جستجو و پیدا میکرد تا به سرقت خانهها دستزند.
دزدان قدیم فرصتهای اندکی داشتند تا بتوانند از مال مردم برای زندگی خویش چیزی ببرند. آنها از نیمههای شب در کوچهها بودند تا بامداد. اگر این شب چیزی دستشان نیامده بود مجبور بودند برای شب دیگر باز چنین برنامهای برچیده و دنبال کار خود بروند. درواقع وضعیت کمی بهتر شد و مردم هم راه و روشهایشان را فهمیدند و دامنه این دزدیها از شهرها برچیده شد الی موارد خاص؛ بعدها حتا در روستاها نیز چنین ایدههای دزدی برچیده شده بود.
با افزایش دانش و آگاهی، سرعت پیشرفت کارهای اینترنتی، برنامهسازی و مد شدن شماری از سایتهای اجتماعی بهشدت پیش رفت. آنقدر این پیشرفت سریع بود که در سالهای اول توانست به دورترین نقاط کشورها جای پا باز کنند. یکی از بزرگترین خصوصیات این جهان مجازی که همه را شیفته خود کرد همین بود که عام بود و افراد میتوانستند در خلوت و تنهایی بهجاهایی که دیگران سیر و سیاحت نمیتوانستند، بروند. جهان را درهم تنیده و روستاها و شهرها را نزدیک و کشورها و مرزها را شکست. همینجا بود که هرکسی به فکر پیشبرد شغل و کار خویش از این طریق، جستجوگرها را فشار داد و به تلاشاش در زمینه، شروع کرد.
خطرناکترین شیوههای دزدی بعدازاین، سر به جهان تیرهوتار کشید و اندک لذتی را که جهان داشت از این وجود فضای بدون مرز و سیاست میپیمود؛ از مردم گرفت. هکرها، بانکها را دزدی کردند، بانکداران هکر شدند، سیستمهای امنیتی کشورها را نابود کردند، اطلاعات خصوصی کشورها فاش شد، آدمهای بیشماری آبرو و عزت خانوادگیشان زیر پا شد و شماری با پول آبرو خریدند. در رأی مردم دستبرد زده شد و آیندهی تاریکی را برایشان رقم زدند، آمار و ارقام دروغین بیرون شد و هزاران کاری که فقط با داخل شدن به سیستم امنیتی یک رسانه اجتماعی فردی، کشوری یا مردمی، سبب شکست باورهای در پیوند به رشد این رسانههای جمعی شد.
خطرناکتر از گروههای هکری در دنیا، به نظر من آدمهایی هستند که زیر هر نامی، تلاش شان درآوردن پول از جیب ماست. من این گروه را کلاهبرداران مدرن گفتهام. انسانهایی که پنهان نمیشوند، حرف میزنند، راه نشان میدهند، پکیج موفقیت و ثروت پیشکش میکنند، راه درآمد بیشتر پول را نشان میدهند، خیالبافی میکنند و به هر زبانی که شده است ما را وا دار میکنند تا پولدار شوند.
این گروه که تعدادشان هم روزافزون شده است؛ با نشستن در خانه، پشت میز کامپیوتر یا گوشی، با پوشیدن لباسهای شیک، تروتمیز، با یک گیلاس قهوه یا چای در کنار اینکه آرامش کامل را به خود میگیرند؛ برنامه ثبت میکنند و محتوای برنامهشان هم فقط و فقط میلیاردر سازی مردم است. افرادی که این کار را میکنند؛ بام تا شام کلیپ میسازند، راهنمایی میکنند و از مردم تقاضا میکنند که بدون هزینههای اضافی، فقط با دیدن این برنامه ، در یک مدت کوتاه میلیونر شوند. درحالیکه خود وابسته و نیازمند پول مردم اند، تا با دیدن کلیپ بتوانند چهار پولی برای پیشبرد شب و روز خویش به دست آورند.
این افراد اساساً نوعی بیماری شیزوفرنی/اسکیزوفرنی دارند. علایم مشهود در عملکردها و گفتههای آنها دال بر این ادعا است. افرادی که چنین هستند؛ گاه پندارشان این است که قدرتهای ماورای دارند و میتوانند در عموم عرصهها بخصوص آنچه بیان میدارند، فقط حرف آنها درست و عملی باشد. یکی دیگر از علایم این بیماری این است که این افراد فکر میکنند دیدگاهها و نظریات آنها از سوی شماری دزدیده شده که به موفقیت نایل آمده است.
توجه کرده باشید یکی از علامات دیگر این است که این فرد فکر میکند همیشه مردم او را اذیت میکنند یا قضاوت نادرست در پیوند به او دارند. مهمترین عنصر هم این است که این افراد اختلالات فکری، رفتاری و حرکتی دارند و نوعیت مثبت این بیماری دارد آنها را رنج میدهد.
گاهی در پیوند به بیشعوری یک جمله را خواندم که یادم نیست این جمله را چه کسی بیان کرده بود. او گفته بود « بیشعوری بهمثابه مرگ است و فرد بیشعور مرده است؛ درواقع کسی که فوت کرده است نمیداند چه اتفاقی افتاده درحالیکه همه اطرافیان خودش را ناراحت کرده است.» این افراد با یک بیشعوری مدرن نیز دستوپنجه نرم میکنند درحالیکه نه قبول دارند که بیشعورند و نه برای درمان آن تلاش میکنند. به قول خاویر کرمنت، نویسنده کتاب بیشعوری؛ هرکسی که بیشعوری خودش را نمیپذیرد بیشعور است. بااینحال این افراد در دنیای بیماری چنان غرقاند که هیچگاهی به آن پی نمیبرند زیرا جسامت، روان و ظاهر شان چیزی کم نکرده است فقط ذهن و ضمیر و باورشان، بیمار است.
با آوردن یک مثال از این افراد، بحث را تمام میکنم. یکی از این افراد استادی خودش را میگیرد و در یکی از سخنرانیهای انگیزشی خود، آهنگی از احمد ظاهر فقید هنرمند محبوب را میگذارد و پس از چند لحظه که این آهنگ میخواند: زندگی چیست خوندل خوردن… صدای موسیقی را قطع میکند و میگوید که جوان وطن، برادرم، عزیزم نشنو این آهنگ را؛ دلیل اش هم این است که این آهنگ با شعری که دارد سبب عقبگرد میشود و شمارا از کار و زندگی باز میدارد. پیشنهاد معقول شان هم که حالا مخاطب انتظار دارد چه بشنود این است که سخنان (من) را بشنوید تا انگیزه بگیرید و در یک مدت کوتاه میلیونر شوید. در دلاش اما چنین است که شما خو میلیونر نمیشوید بگذارید کلیپهای من بیننده داشته باشند تا من چهار پولی از جهان مجازی دریافت کنم.