یکی از سیاستهای طالبان که در نزدیک به دو سال گذشته بیشتر واکنشهای جهانی را در پی داشته است، وضع محدودیتهای زیاد بالای زنان – از قبیل منع آموزش دختران و بستن درِ مکاتب دخترانه بوده است.
در اینکه این اقدامات زنستیزانهی طالبان برقراری نوع آپارتاید جنسیتی است تردیدی نیست، اما از سیاست دیگر این گروه که نباید با اغماض و چشمپوشی از کنارش گذشت، تاسیس انبوهی از مدارس دینی جهادی در افغانستان است. طالبان تا هنوز در هر ولایت یک مدرسه بزرگ جهادی و در هر ولسوالی /شهرستان از سه الی ده مدرسه دینی کوچک تاسیس کردهاند و یا در نظر دارند تاسیس کنند.
کارکرد مدارس دینی در اکثر کشورهای اسلامی تربیه عالم دین، واعظ، خطیب و پیشنماز است. برای این هدف هر کشوری نیاز به چهار یا پنج مدرسه دینی دارد. اما وقتی دولتی به صورت انبوه دست به تاسیس مدارس میزند باید از اهدافِ پیدا و پنهان آن پرسید و به آن شک کرد.
بنابراین، برای آنکه بدانیم طالبان با تاسیس انبوهی از مدارس دینی چه هدفی را دنبال میکنند، نیاز است که نگاهی به دو نمونهی دیگری از چنین مدرسهسازیها در تاریخ منطقه بیندازیم:
اول؛ نظامیهها و جدالهای فرقهای:
بسیاریها وقتی در بارهی تاریخچه مدارس دینی صحبت میکنند، پیشینهی آن را حداقل در منطقه ما به عهد سلجوقیان و تاسیس نظامیهها بر میگردانند.
در دوره حکومت سلجوقیان در اکثر شهرهای جهان اسلام مدارسی تاسیس شد که از آنها به نام «نظامیه» یاد میشد. این مدارس را خواجه نظامالملک طوسی، وزیر مقتدر سلجوقیان، تاسیس کرد و به همین دلیل در تاریخ به نام «نظامیه» شهرت یافت.
در کتب تاریخ آوردهاند که «در سال مرگ طغرل بیگ در موقعی که آلپ ارسلان وارد داخل نیشابور شد بر در مسجدی گذشت جمعی از فقها با جامههای چرکین آنجا ایستاده بودند، رسم تعظیم و دعا به جا نیاوردند، آلپ ارسلان پرسید که اینان کیستند؟ خواجه نظامالملک که در آن زمان هنوز خواجه حسن طوسی خوانده میشد با او بود و به او گفت که اینها طلبهی علماند که از همهی مردم شریفالنفستراند و از دنیا بهرهای ندارند…»
خواجه وقتی میبیند که دل آلپ ارسلان به اینها نرم شده است پیشنهاد میکند که: «اگر سلطان اذن دهد برای این طبقه موضعی بسازم و مایه معاشی مقرر دارم که به طلب علم و دعای دولت سلطان مشغول گردند». سلطان اجازه میدهد و خواجه نظامالملک در هر شهر مدرسهی برای طلاب علوم دینیه میسازد.
گفته میشود خواجه در دوازده شهر، از جمله بغداد، نیشابور، بلخ و بخارا، دوازده نظامیه ایجاد کرد و ده درصد بودجه دولت را به ایجاد مدارس اختصاص داد. از معروفترین این مدارس، نظامیه بغداد بود که در آن امام محمد غزالی نیز تدریس میکرد.
میگویند وقتی خواجه میخواست چنین مدرسهای را در بخارا نیز ایجاد کند« علما و فقهای آنجا که غالبا پیرو مذهب حنفی بودند، مجلس ختمی در مسجد جامع شهر برپا کردند و گفتند فاتحهی تعلیم علم خوانده شد زیرا تحصیل علم در اختیار حکومت برای تامین غرض سیاسی قرار گرفت.»
اگر کسی از من بپرسد هدفِ سیاسی را که علمای بخارا را در عقب تاسیس این مدارس پیشبینی کرده بودند، چه بود؟ در پاسخ خواهم گفت که راهاندازی جدالهای فرقهای و جانبداری از خلافت سنی.
خواجه نظامالملک که نزدیک به سی سال وزیر سلجوقیان بود، یک سُنی شافعیمذهبِ متعصب بود. همانطوری که در سیاستنامه آمده است او معتقد بود که در همهی دنیا فقط دو مذهب راستین وجود دارد: «در همهی جهان دو مذهب است که نیک است. یکی مذهب ابوحنیفه و یکی مذهب شافعی».
او در عصری به وزارت سلجوقیان رسیده بود که فاطمیون مصر در اوج قدرت خود قرار داشتند و دعوتگران اسماعیلی در خراسان و سایر نقاط جهان به توفیقاتی دست یافته بودند. خواجه نظامالملک که یک سنی متعصب شافعیمذهب بود، از شیعیان و اسماعیلیان خوشش نمیآمد. خواجه چند فصلی از کتاب سیاستنامه را به خرمدینان و باطنیان اختصاص داده و در باره شیعه میگوید: « دعوای شیعت و قوت ایشان، بیشتر از رافضیان و خرمدینان و هرچه ممکن باشد کرد از فساد و قیل و قال و بدعت، چیزی باقی نگذارند؛ به قول، دعوای مسلمانی کنند و به معنا، فعل کافران دارند و باطن ایشان لعنهمالله به خلاف ظاهر باشد و قول به خلاف عمل و دین محمد مصطفی را هیچ دشمن از ایشان شومتر و به نفرینتر نیست و ملک خداوند را هیچ خصمی بتر نیست».
خواجه که یک سنی متعصب بود این مدارس را ایجاد کرده بود تا با نفوذ اهل تشیع و اسماعیلیان در خراسان و بغداد مقابله کند. در مدارسی که او تاسیس کرده بود، جز شافعیان به کسی دیگری راه داده نمیشد.
حرف در بارهی پیامدهای این مدارس بسیار است، اما آنچه را که عجالتا میخواهم به آنها اشاره کنم این است که ایجاد این مدارس باعث وقوع جدالهای مذهبی بسیاری در ایران و خراسان شد. این مدارس تنها به جدالهای فرقهای میان اهل تسنن و اهل تشیع دامن نزد، بلکه حنفیها و شافعیان را نیز در شهرهای مانند ری و نیشابور به جان هم انداخت که در اثر آن کتابخانههای بسیاری سوزانده شد و شهرهای بسیاری ویران گردید. جلال ستاری حتا ادعا میکند که جدالهای فرقهای که در پی تاسیس این مدارس به وقوع پیوست روح مقاومت جمعی را در برابر مغولان فروپاشاند و باعث افتادن ایران به دست آنها گردید.
دوم؛ مدارس دیوبندیه پاکستان
دومین نمونهی از تاسیس انبوه مدارس در تاریخ منطقه، ایجاد مدارس دیوبندیه در پاکستان است. این مدارس در عصر جهاد افغانستان توسط آی اس آی و به کمک مالی کشورهای عربی ایجاد گردید. هدف از تاسیس این مدارس، تربیهی نسلی از جهادگران و صدور آن به کشورهای منطقه بود که نمونهاش همین گروه طالبان است. امروزه اکثریت اعضای کابینه طالبان را فارغان مدرسه حقانیه اکوره ختک تشکیل میدهد. از آنجایی که در باره مدارس دیوبندیه و طالبان همه میفهمند بیشتر به این مورد نمیپردازیم.
نتیجهگیری
من تعجب میکنم چرا کشورهای منطقه و جهان از این همه مدرسهسازی که در افغانستان اتفاق میافتد نگران نیستند. این مدارس، نام شان مدارس جهادی است. همانطوری که از نام اینها پیدا است، وظیفه شان تربیهی نسلی از جهادگران است. طبیعی است که این نسل وقتی تربیه شوند به جغرافیای افغانستان محدود و محصور نخواهند ماند، بلکه به منطقه صادر خواهند شد. با تربیهی این نسل، منطقه را دگماندیشی، تعصب و جدالهای فرقهای فراخواهد گرفت و نسلی متولد خواهد شد که من آنها را «بمبهای انسانی» مینامم. در بارهی ویژگیهای این نسل در یادداشت بعدی مفصل خواهم نوشت.